گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
مجملی «8» از احوال شاه قلی بابا تكلو ولد حسن خلیفه‌






آنكه «9» حسن خلیفه دو نوبت به خدمت سلطان اولیاء سلطان حیدر مشرف گشته آن حضرت او «10» را با چهل نفر از صوفیان به چله خانه حظیره مباركه فرستاد هر یك از ایشان را یك كوزه آب و قرصی نان همراه كرد «11» تا در اربعین به این مقدار غذا قناعت كنند. بعد از انقضای مدت «12» كه «13» از چله خانه بیرون آمدند، تمامی صوفیان توشه خود را به كار برده الاحسن خلیفه كه همچنان باز آورد. سلطان حیدر او را رخصت داده روانه ولایت تكه «14» ایلی گردانید. چون بدان دیار رسید، در منزل خود نزول نموده پیره «15» سنان كه یكی از صوفیان سلطان حیدر بود به جماعت خود گفت كه حسن خلیفه آمد و آتشی سوزان در ولایت تكه «16» ایلی آورد. و هم در آن ایام، شاه قلی بابا را حق سبحانه و تعالی به حسن خلیفه ارزانی فرمود «17» خلیفه در زمستان میان جماعت تكه یاخلو «18» و در تابستان میان تكرمشلو «19» بسر می‌كرد و از وی خوارق «20» عادات سر می‌زد و مردم تابع او «21» می شدند و آخر خروج كرد چنانچه ذكر رفت.
و هم درین سال امیر «22» سید شریف شیرازی كه به منصب صدارت سرافراز بود، رخصت زیارت عتبات عالیات سدره مرتبات گرفته متوجه آن اماكن مشرفه «23» شد و در اوایل شهر ذی حجة «24»- الحرام حجه مذكور «25» منصب سامی صدارت به میر عبد الباقی یزدی كه از اولاد عارف صمدانی شاه نعمت اللّه كرمانی بود تفویض شد. و هم درین ایام ظفر فرجام ایلیچیان از جانب سلطان بایزید پادشاه روم و سلطان قانیسا «26» و پادشاه «27» مصر و شام به واسطه ادای تهنیت فتح خراسان و قتل محمد خان شیبان به درگاه خسرو عالی مكان آمده نوازشات یافته مراجعت نمودند.
______________________________
(1)- ب، م: نموده
(2)- م: پادشا
(3)- ب: چشیدند
(4)- م، ن: آذربایجان
(5)- ن: رومی شد
(6)- م: رسانیدند
(7)- ب، م: به امرا
(8)- ب: مجلی
(9)- م: آنگاه
(10)- ن: «او» ندارد
(11)- م: كردند
(12)- ن: مدتی
(13)- ب، م: «كه» ندارد
(14)- ب، ن: نكبه. م: بكیه املی
(15)- م: نیزه و سنان
(16)- ب، م: تكیه
(17)- م: فرموده
(18)- ب، م، ن: تكیه باخلو
(19)- ب، م: تكرمسلو
(20)- ب، م، ن: خارق
(21)- ب، م: «او» ندارد
(22)- م: میر
(23)- ب، م، ن: مشرفشد
(24)- م: ذی الحجه
(25)- ب، م مذكوره
(26)- ب: قانیاو. م: قانیاد. ن: فاثباد
(27)- ب: شاه
ص: 118

گفتار «1» در محاربه بابر پادشاه باحمزه سلطان و مهدی سلطان اوزبك‌

درین سال بابر پادشاه* متوجه بدخشان و حصار شادمان و قندز و بقلان گردید. حمزه- سلطان و مهدی سلطان كه حاكم آن ولایات «2» بودند، چون از توجه آن پادشاه عالی‌شان آگاه گشتند، «3» لشكرهای طخارستان «4» را جمع آورده به استقبال شتافتند. در مابین هر دو ناحیت به یكدیگر رسیده حمزه سلطان و مهدی سلطان در میان معركه جدال به قتل آمدند. بابر «5» پادشاه در كمال شوكت در بدخشان متمكن گردید و مسرعی نزد خاقان سكندرشان ارسال نموده عرضه داشت كرد كه اگر آن خسرو عالی‌شان جمعی از غازیان را به «6» مدد این خیرخواه روانه سازد «7»، یمكن كه ولایات سمرقند و بخارا به تصرف «8» این محب درآمده سكه و خطبه به القاب نامی آن مالك- رقاب صاحب‌قرانی «9» مزین گردد. بنابر آن، خاقان زمان احمد بیك صوفی اغلی و شاهرخ بیك افشار را با جمعی از غازیان جرار به مدد بابر پادشاه روانه گردانید. بابر پادشاه به اتفاق امرای درگاه به رفع اوزبكان كینه‌خواه روان «10» شد. تیمور سطان و عبید خان از آمدن «11» وارث [81] ملك خبر یافته به جانب تركستان شتافتند. بابر پادشاه به اتفاق امرای عظام در سمرفند نزول نموده خطبه به اسم خاقان سكندرشان خوانده در سكه اسامی شریف حضرات ائمه اثنی عشر علیهم صلوات اللّه الملك الاكبر نقش كردند و خان میرزا را «12» به حكم خاقان عالی‌شان به حكومت بدخشان روان «13» گردانید و احمد بیك صوفی اغلی را با پیشكش فراوان به درگاه خسرو صاحب‌قران فرستاد «14» اما در باب رعایت «15» محمد خان آقا ایشیك آقاسی «16» میر نجم ثانی كه به مهمی به سمرقند رفته بود، تغافلی نمود. چون در قم به اردوی همایون رسید «17»، میر نجم بنابر غرض «18» عرض نمود كه بابر پادشاه خیال سركشی دارد. خاقان سكندرشان «19» در مقام دفع او درآمده میر نجم تدبیر نموده خود بدین خدمت «20» مأمور گردید. خاقان صاحب‌قران جمعی كثیر از امرای نامدار مثل زین العابدین صفوی و پیری بیك قاجار و بادنجان سلطان روملو را همراه او نموده، حكم قضا نفاذ شرف صدور یافت كه تمامی امرای خراسان درین یورش تابع او باشند.
امیر نجم در اواخر شهر ذی حجه سنه مذكوره از دار المؤمنین قم با شوكت تمام و عجب
______________________________
(1)- ن: توجه نمودن بابر شاه به جانب ولایت بدخشان و آن نواحی و آنچه در آن اوان روی داد
(2)- ب، م: ولایت
(3)- م: گشته
(4)- ب، م: صخارستان
(5)- ب، م: بابابر
(6)- ن: به مدد این داعی خیر اندیش خواهد فرستاد
(7)- ب، م: فرستاده
(8)- م: در تصرف
(9)- ب، م: صاحب‌قران
(10)- ب، م، ن: روانه
(11)- م: «از آمدن وارث ملك ... امرای عظام» ندارد. ن: آمدن ایشان به تركستان با امرای عظام
(12)- مز: «را» ندارد
(13)- ب، م: روانه
(14)- ن: سرفتادند خلاصة التواریخ ج‌1 118 گفتار در محاربه بابر پادشاه باحمزه سلطان و مهدی سلطان اوزبك ..... ص : 118
(15)- ب، م: رعایات
(16)- م: ایشك آقاسی باشی
(17)- م: رسیدند
(18)- م: به ناحق
(19)- م: صاحب‌قران
(20)- م: خدامت
ص: 119
و غرور بیش از ادراك و اوهام متوجه مقصد گردید. بعد از توجه میر نجم به خراسان، شاه سكندر- شان تكلیف وزارت دیوان اعلی به مرحمت پناه آقا كمال الدین «1» حسین منشی قمی كه سابقا ذكر رفت فرمودند وی به مسامع عز و جلال رسانید كه این بنده مرد مزارعست «2» و به خدمات مملكت و زراعت «3» به قاعده‌ای كه درین مدت نه سال بر آن اقدام داشته‌ام می‌توانم قیام نمود و چون سن بالا رفته، تاب اسفار ندارم. شاه جنت بارگاه «4» مقرر فرمودند كه مهری بر ضمن احكام و نشانها زنند و در سلك وزراء باشد. امتثالا لامره الا علی از آن تاریخ تا رحلت شاه جنت مكان نایبان او به دستور مهر بر ضمن احكام زدند. شاه سكندرشان پیوسته حاضرانه و غایبانه لعب با وی می‌باختند و قرب هشت نه هزار تومان در ایام سلطنت همایون بدان علت پیشكش و مهمانیها به سر كار خاصه شریفه رسانیدند و همچنان در خطه فاخره قم به مهمات آن مملكت افدام «5» داشتند.

گفتار «6» در وقایع بعضی حالات مقترن به سعادات خاقان سكندرشان و جنگ میر نجم با اوزبكان‌

چون آن برگزیده افلاك و انجم، نوروز پیچین ئیل موافق ثمان عشر و تسعمائة را در بلده طیبه قم به عیش و كامرانی گذرانیدند، در بهار آن سال اردوی معلی به ییلاق سرلق و تخت- سلیمان فرمودند و «7» اوقات فرخنده ساعات به فراغت گذرانیده و «8» فشلاق در اصفهان فرمودند. درین سال عبید خان و تیمور سلطان اوزبك و جانی بیك سلطان با لشكر بسیار به صوب بخارا آمده قراول لشكر ایشان نواحی آن بلده را تاخته چون این خبر به سمع بابر پادشاه رسید، به اندك لشكری متوجه دفع ازبكان گشته محمد مزید ترخان «9» به عرض او رسانید «10» كه بی‌یراق و لشكر اندك بر سر دشمن رفتن لایق دولت نیست فبول ننموده روانه شد و در حوالی بخارا شنید كه اوزبكان چند منزل پس نشسته‌اند دلیر شده ایشان را تعافب نمود «11» و چند منزل دنبال آن گروه رفته [82] عبید خان و تیمور سلطان و جانی بیك سلطان عساكر خود را آراسته و خاطر از ترس و هراس پرداخته در آن صحرا نمایان شدند. بابر پادشاه پس از «12» مشاهده آن جماعت به «13» تعبیه لشكر خود پرداخته «14» پای در میدان «15» محاربه نهادند. القصه دلیران جغتای كاری نمایان نموده «16» غالب آمدند و بعضی از سرداران ازبك مثل احمد قنغرات «17» و كپك بی‌واروس بی‌دستگیر
______________________________
(1)- م: كمال الدین منشی
(2)- ن: مزارعیست
(3)- ن: «و خدمات مملكت و زراعت» ندارد
(4)- م: جنت مكان
(5)- م: «اقدام» ندارد
(6)- ن: ذكر رفتن امیر نجم ثانی با لشكر ظفر اثر به جانب بلخ و بخارا جهت فتح آن ولایت و مآل كار او
(7)- ب، م: «و» ندارد
(8)- م، ن: گذرانیدند
(9)- ن: تركمان
(10)- م: رسانیدند
(11)- م: نموده
(12)- ن: «از» ندارد
(13)- ن: نموده به تهیه لشكر
(14)- ن: پرداجت
(15)- ب: میدان نهادند
(16)- ن: پرداخته غالب آمدند
(17)- ن: قیقرات
ص: 120
شده به حكم بابر پادشاه به قتل آمدند و بقیه لشكر ازبك روی به فرار نهاده و سپاه جغتای ایشان را تعاقب نموده در اثنای فرار عبید خان با دویست نفر در مغاكی پنهان شده انتظار فرصت می‌كشید. چون بابر پادشاه از اوزبكان در آن بیابان اثر ندید لشكری كه در قلب داشت از عقب ایشان فرستاد و بیشتر از پانصد كس بر سر او نماند. عبید خان چون برق جهانسوز با دویست نفر از اوزبكان از جای پنهان بیرون «1» آمده بر بابر پادشاه حمله نمود. بابر پادشاه بیز به مدافعه مشغول شد و بهادران «2» پردل به نوك پیكان جان گسل ابدان هژبران را سوراخ سوراخ گردانیده بابر پادشاه بعد از آنكه فتح نموده بود شكست یافته دل از ملك و مال برداشته به صوب بخارا گریخت. عبید خان از غایت دانایی در جای بابر پادشاه مهچه علم خود را خوابانیده علم بابری «3» برافراخت، جمعی از عساكر او كه اوزبكان را تعاقب نموده بودند به گمان اینكه بابر پادشاه است چون به نزدیك می‌رسیدند اوزبكان ایشان را به قتل می‌آوردند بدین حیله قریب به پانصد كس بلكه بیشتر از لشكر جغتای كشته شدند و بابر پادشاه از بخارا متوجه سمرفند گردید و خانه كوچ خود را برداشته «4» متوجه حصار شادمان گشت. عبید خان و جانی بیك سلطان هر یك به مقر خود رفتند و در ماه جمادی الاول سنه مذكوره بهم پیوسته متوجه حصار شادمان شدند. بابر پادشاه به اتفاق خان میرزا قلعه حصار را مضبوط گردانیده، ملازم خود را به بلخ فرستاد و از حاكم آنجا بیرام بیك قرامانی استدعای مدد نمود. بیرام بیك امیر محمد شیرازی را با فوجی از غازیان طریق جانبازی به امداد بابر پادشاه ارسال نمود.
سلاطین اوزبك از وصول غازیان مطلع گشته، معاودت نمودند و چون این خبر در راه به میر- نجم رسید، به سرعت تمام دفع ازبكان را پیش نهاد همت ساخته، متوجه خراسان شد و حسین- بیك لله حاكم هرات به اردوی وی ملحق گشته هر دو به اتفاق یكدیگر متوجه ماوراء النهر شدند. در حدود بلخ بیرام بیك قرامانی شرایط مهمانی بجا آورده میر نجم قریب به بیست روز در حوالی بلخ قرار گرفته جمعی از غازیان را به كنار آب فرستاد كه كشتی بسیار جمع آورند «5».
بعد از آن امیر نجم با لشكری از قطرات امطار افزودن، از جیحون عبور نموده و امیر محمد بن امیر یوسف كه از خراسان همراه آورده بود به طلب بابر پادشاه فرستاد و پیغام داد كه آن حضرت زودتر بدین جانب توجه نمایند «6» كه در سرانجام مهام كشورگشایی «7» به موجب اقتضای رای صواب نمای وی عمل نمایم. امیر محمد یوسف به حصار شادمان رفته بابر پادشاه را «8» برداشته متوجه [83] معسكر نصرت اثر شد و در شهر رجب سنه مذكوره از معبر ترمذ به كشتی عبور نموده «9» در تنگ كلچك كه آن‌ا بند آهنین «10» خوانند، امیر نجم با امرای معظم به استقبال شتافته
______________________________
(1)- ب، ن: «بیرون» ندارد
(2)- ب: بهاردران
(3)- ن: او را بر پای افراخت
(4)- ن: «برداشته» ندارد
(5)- م: آوردید
(6)- ن: نماید
(7)- ن: گشای
(8)- ب: «را» ندارد
(9)- م: نمودند
(10)- ب: آستین. ن: آستین
ص: 121
میانه میر نجم و بابر پادشاه ملاقات دست داد. امیر نجم شرایط ضیافت و مهمانداری آن پادشاه غازی به جای آورده تكلفات «1» بیش از حد و قیاس نمود. سه هزار خلعت از سر تا پا به ملازمان بابری شفقت نمود. بابر پادشاه را به خاطر آمد كه در برابر ضیافت آن میر با همت و امرای عالی نهمت نموده «2» كس نزد امیر نجم فرستاد كه ما قاعده مردم قزلباش و آیین رسم ضیافت آن جماعت را نمی‌دانیم «3»، صلاح چیست و ما را چه می‌باید كرد. میر نجم در جواب پیغام داد كه آن پادشاه مهمان ماست طریق آنست كه فقیر اساس و اسباب و لوازم ضیافت را سامان دهم. امیر نجم فرمود تا چتر و اتاق و خیمه و سایه‌بان پركار زرنگار زده فروش لایق و اوانی و ظروف بسیار از نقره و طلا و مرصع آلات در آنجا آماده و حاضر ساخته درخور آن كارخانها و بیوتات مملو از امتعه و اجناس و اغذیه و اشربه با عمله و فعله «4» آنها از هر باب مهیا گردانند و كس نزد بابر پادشاه فرستاد كه بدانجا رفته قرار گیرند كه بنده امرای عظام [را] برداشته به ضیافت و خدمت آییم. بابر پادشاه حسب الاشاره آن میر عالی جاه بدان سرزمین رفته امیر نجم امرای عالی‌شان را برداشته به ملازمت آن پادشاه شتافت و مراسم صحبت و ضیافت به عمل آمده هنگام انتشار از مجلس، مقرر كرد كه جمیع آن اساس و اسباب و ظروف مرصع آلات و بیوتات با شترانی «5» كه بار بردار آنها باشند و عمله و فعله بالتمام تعلق به سر كار عالی بابری داشته باشند. و از شوكت و حشمت آن وزیر به استقلال آنكه روزی تا «6» صد گوسفند در مطبخ او صرف شیلان می‌شد و همیشه سیزده «7» دیگ نقره‌خام «8» سوی دیگ مس «9» به جهت طبخ طعام در مطبخ او بربار می‌نهادند.
از یكی «10» از ثقات در خراسان استماع افتاد كه شخصی از مشرف آن عالی‌شان سؤال كرد كه مصالح این همه شیلان درین سفر چون بهم می‌رسانیدند. مشرف گفت از مصالح تشویشی نداریم سوای ادویه حاره كه هر روز هفده من به وزن تبریز مقرری شیلانست و به دشواری بهم می‌رسد «11» و قس علی سایر اخراجاته «12».
القصة كه «13» از آن طرف سلاطین اوزبك از عبور جنود ظفر اثر میر نجم «14» خبر یافته آذوقه خود را به قلعه كشیده بروج وباره را مضبوط ساختند. امیر نجم به عظمت هرچه تمام‌تر به جانب حصار رفته «15» فولاد سلطان كه حاكم آن موضع بود در مقام مصالحه درآمده بعد «16» از وقوع عهد و پیمان با اعیان و كلانتران از قلعه بیرون آمده به فرمان امیر نجم او را با فوجی از اوزبكان كه در قلعه ساكن بودند به قتل رسانیدند و از آنجا لوای عزیمت به جانب خطه قرشی برافراخت.
______________________________
(1)- ب: تكلیفات
(2)- م: نمود
(3)- ب: دانم
(4)- ن: فعله و عمله
(5)- ب، م: با اشترانی. ن: و اشترانی
(6)- م: «تا» ندارد
(7)- ن: هژده
(8)- ن: «خام» ندارد
(9)- ب: من
(10)- م: «یكی از» ندارد
(11)- مز: می‌رسید
(12)- م، ن: الاخراجات
(13)- ب: «كه» ندارد
(14)- ن: «میر نجم» ندارد
(15)- ب، م: رفته و
(16)- م، ن: به فرمان امیر نجم بعد از وقوع عهد و پیمان
ص: 122
حاكم آن ولایت شیخم میرزا قلعه را مضبوط گردانیده غازیان ظفرنشان قلعه قرشی «1» را در میان گرفتند و از ضرب توپ و تفنگ دلاوران فیروز جنگ رخنها در برج و باره آن قلعه پدید آمد.
سپاه قزلباش در شهر ریخته شیخم میرزا اسیر پنجه تقدیر قتل گردید امیر نجم حكم به قتل‌عام فرمود [84] و قریب پانزده هزار كس از صغیر و كبیر و برنا و پیر در آن بلده طیبه به قتل آمدند سادات صحیح النسب ترمذی آن ولایت با عیال و اطفال پناه به مسجد جامع آنجا برده كس نزد امیر محمد «2» میر یوسف فرستادند كه ما از منتسبان خاندان مرتضوی ایم و یقین است كه لشكر قزلباش خود را از محبان حیدر كرار میدانند. مناسب آنكه احوال ما را به عرض امیر نجم رسانیده عیال و اطفال ما را از قتل ایمن سازی. امیر محمد نزد امیر نجم آمد «3» و خواست كه خون سادات را در خواست نماید. بعد از عرض التماس آن روسیای «4» حق ناشناس در جواب امیر محمد گفت كه غازیان ملكی را كه میگیرند خورد و بزرگ ایشان را به قتل می‌آورند و ملاحظه سید و غیر سید نمی‌نمایند. لشكر قزلباش كه از آن برگشته روزگار این سخن «5» شنیدند به مسجد جامع آنجا در آمده قریب چهارصد سید و سیدزاده از ذكور و اناث در مقصوره مسجد به قتل آوردند. به مكافات این قباحت امیر نجم در همان چند روز به جزای عمل خود رسیده به قتل آمد «6»:
هر بد كه میكنی تو مپندار كان بدی‌گردون فرو گذارد و دوران رها كند
قرض است فعلهای بدت پیش روزگاردر هر كدام روز كه خواهد ادا كند.
و از جمله مقتولان آن فتل عام مولانا پناهی «7» شاعر است شرح احوال او* در كتاب مجمع الشعراء نوشته معلوم میشود اسم وی شیر علی بوده.
بعد از آن میر نجم به اتفاق بابر پادشاه و امرای دولت‌خواه متوجه بخارا گشتند كه «8» عبید خان و جانی بیك سلطان در «9» آن شهر مقام داشتند و نقش محاربه بر لوح خاطر می‌نگاشتند. امیر نجم چون به دو فرسخی بخارا رسید، شنید كه تیمور سلطان ولد شیبك خان و ابو سعید سلطان پسر كوجم خان به امداد عبید خان و جانی بیك سلطان با سپاه فراوان از سمرفند بیرون آمده‌اند «10»، بیرام بیك قرامانی را به دفع ایشان روان «11» نمود. ازبكان چون از توجه غازیان آگاه شدند، در قلعه غجدوان «12» درآمده متحصن شدند. امیر نجم به ظاهر قلعه آمده ایشان را محاصره نمود. تیمور
______________________________
(1)- ب: قتل‌عام مردم قرشی به فرموده نجم ثانی
(2)- م: محمد یوسف
(3)- ب، م: آمده خواست
(4)- مز، ب، ن: روستایی
(5)- ب، م، ن: چنین
(6)- ن: بیت
(7)- م، ن: بنای
(8)- ب: كه آن. م: كه در آنجا
(9)- م: در شهر
(10)- م: «اند» ندارد
(11)- ب، م، ن: روانه
(12)- ن: قبحدوان
ص: 123
سلطان و ابو سعید سلطان فوجی از مردم خود را بیرون فرستادند. تا با غازیان مقاتله نمایند. هر روز غازیان و اوزبكان با یكدیگر مجادله می‌نمودند. و پیكر «1» فتح روی «2» نمی‌نمود. بابر پادشاه و خواجه محمود كه از خصوصیات آن ولایت آگاه بودند به میر نجم گفتند كه توقف تو درین محل لایق دولت نیست و فایده بر محاصره غجدوان درین زمستان مترتب نمی‌شود و ذخیره نیز در میانه مردم كم شده «3» مناسب آنكه از اینجا طبل مراجعت كوفته در حوالی قرشی قشلاق نماییم تا از سر كار «4» بلخ ارود بازاریان آذوقه به اردو آورند و چون زمستان به پایان رسد و ذخیره ازبكان رو به تقصان نهد «5»، به آیین تازه و لشكر بی‌اندازه متوجه قلاع و بلاد ازبكان گردیم. امیر نجم فبول ننمود گفت، فردا جنگ سلطانی می‌كنیم.
روز یكشنبه سوم ماه مبارك رمضان سنه مذكوره، عبید خان و جانی بیك سلطان از میان درختان غجدوان ظاهر شده ابو سعید سلطان و تیمور سلطان كه در حصار بودند [85] بدیشان پیوسته روی به میدان محاربه نهادند «6». امرای قزلباش بنابر رنجشی كه از نخوت و تكبر میر نجم داشتند، همان زمان كوچ كرده متوجه خراسان شدند. میر نجم و «7» بیرام بیك با مردم اندك به استقبال ازبكان شتافتند. جمعی از ازبكان و مردم عبید خان بر جوانغار عساكر قزلباش حمله آورده بیرام بیك قرامانی با مردم خویش از پی دفع آن جماعت بد كیش به میدان تاخت در اثنای جنگ به تیر یكی از ازبكان از پای «8» درآمد ازبكان به یكبار جلو انداخته لشكر میر نجم را شكستند و میر نجم را دستگیر كرده نزد عبید خان برده در همان روز به اشاره عبید خان به قتل آمد. در اثنای فرار، جمعی از غازیان در آب آمویه غرق شدند و بابر پادشاه روانه حصار شادمان شد و امیر زین العابدین صفوی و بعضی دیگر از امرای خراسان كه همراه میر نجم مانده بودند به قتل آمدند «9» و این اخبار موحش در دار السلطنه اصفهان به سمع خافان صاحب‌قران رسید، مجددا عزیمت یورش خراسان فرمودند.
چون بعد از آن ازبكان خود را به یراق «10» و جمعیت دیدند تسخیر ولایت خراسان به خاطر آورده، در اوایل ذی قعده سنه مذكوره جانی بیك سلطان از جیحون عبور كرده در حركت آمده در النگ كهدستان نزول نمود. حسین بیك لله و احمد بیك صوفی اغلی كه از معركه غجدوان «11» با محنت فراوان بیرون آمده بودند، قلعه اختیار الدین و سایر بروج را محافظت نموده، متعافب عبید خان نیز به ظاهر هرات آمد و در قریه ساقسلمان «12» نزول نمود دو ماه آن خانان گمراه در حوالی هرات نشسته امر محاصره امتداد یافت و كاری از پیش نبردند و در آن سال محصول هرات خوب نیامده بود. تنگی عظیم در میان مردم شهر پدید آمد.
______________________________
(1)- ن: «و پیكر» ندارد
(2)- ب، م: روی نمود. ن: روی نمی‌داد
(3)- م: می‌شود
(4)- ن: «سركار» ندارد
(5)- مز، ن: نهد تا
(6)- مز، ب، م: «نهادند» ندارد
(7)- ب، م: «و» ندارد
(8)- م: پی
(9)- م: «به قتل آمدند» ندارد
(10)- م، ن: بایراق
(11)- ن: عنجدوان
(12)- ب، م: ساقلمان
ص: 124
و هم درین سال سلطان بایزید پادشاه روم بواسطه آنكه جماعت ینكیچری اتفاق نموده پسرش سلطان سلیم را كه حاكم دارابوزون «1» بود به اسلام بول «2» آورده به سلطنت نشانیدند و وی را عزل كردند و از این غصه بیمار شده از دار ملال ارتحال نمود. هم درین سال امیر زكریا كججی كه سالها وزارت* آق قوینلو نموده بود و مدتی وزیر خافان اسكندر«3» شان بود «4»، در خراسان وفات یافت. چون خاقان صاحب‌قران خبر انقلاب در ولایات روم استماع فرمود، نور علی روملو را بدان دیار به واسطه جمع آوردن صوفیان «5» روان «6» گردانید. چون خلیفه به قلعه حصار رسید، از صوفیان روم و مریدان آن مرز و بوم قریب به سه چهار هزار سوار با خانه كوچ به وی ملحق شدند.
خلیفه آن جماعت را جمع نموده به جانب بلط در حركت آمد. فایق بیك كه از جانب سلطان سلیم حاكم آن ولایت بود، با سه هزار سوار به جنگ وی شتافت و در موضع توقاط هر دو برابر یكدیگر محاربه نموده عاقبت خلیفه غالب آمده «7» رومیان منهزم گشتند و عنیمت بسبار به دست صوفیان در آمده مردم شهر به خدمت خلیفه آمده خطبه به اسم خاقان صاحب‌قران خواندند. بنابراین خلیفه متعرض احوال آن مردم نشده متوجه آیینه «8» بازاری شد و از آنجا عبور نموده در قازچایری «9» نزول نمود. درین منزل [86] سلطان مراد بن سلطان بایزید از لشكر برادرش سلطان سلیم با ده هزار كس فرار كرده به خلیفه ملحق شد آن دو نیك اختر به اتفاق یكدیگر متوجه شهر توقاط گشتند درین مرتبه مردم آنجا اظهار مخالفت كردند غازیان شهر را سوزانیده متوجه بلده نیك سر «10» شدند.
سلطان مراد از خلیفه جدا گشته «11» به درگاه خاقان صاحب‌قران توجه فرمود و بعد از چند مدت كه در اردوی همایون به سر می‌برد، بیمار گشته در همین سال به اجل طبیعی درگذشت. بعد از آن، خلیفه فوجی از غازیان را به تاخت الوس شیخ خنسلو «12» فرستاد، ایشان مهم الوس «13» را ساخته با فتوحات تازه و اموال بی‌اندازه به اردوی خلیفه مراجعت نمودند. خلیفه متوجه آذربایجان شد چون به منزل ایویازی «14» رسید، خبر آمد كه سنان پاشا «15» و حسین بیك «16» و تاج الدین با پانزده هزار سوار از عقب جنود ظفر شعار رسید. خلیفه مراجعت كرده در برابر ایشان به محاربه مشغول گردید «17». فوجی از بهادران را چرخچی گردانیده خود با جمعی دیگر بر مخالفان تاخته عسكر روم را منهزم ساخت
______________________________
(1)- ب، م: دار انورون. دارا بزون
(2)- م: به استنبول
(3)- ب، م: سكندر
(4)- ب: بود بر خاقان در خراسان
(5)- ن: صوفیان روم و مریدان آن مرز و بوم فرستاد
(6)- ب، م: روانه
(7)- ب، ن: آمد
(8)- ب، م، ن: آبینه
(9)- ن: قاز جاپری. ب: قازچاپری.
(10)- مز، ب: سنگ سر
(11)- م: «گشته ... در همین» ندارد
(12)- ن: حسلو
(13)- ب، م: «الوس» ندارد
(14)- مز، ن: الوماری. ب: الویاری
(15)- ب، م: پادشاه
(16)- ن: بیگ لله
(17)- ن: شد
ص: 125
و سنان پاشا با هزار و پانصد كس در آن معركه به قتل آمد «1» و از بخت برگشتگی آن جماعت رومیه آنكه بقیة السیفی كه رو به وادی فرار نهاده بودند «2»، در اثنای شب به خشك رودی رسیده، در حال یك پشته عظیمی بر سر ایشان فرود آمد چنانچه هزار و پانصد نفر دیگر در زیر آن ماندند. خلیفه بعد از آن فتح سر رومیان را با غنایم فراوان مصحوب صوفیان به درگاه خاقان صاحب‌قران فرستاد و خود در بعضی از محال آذربایجان كه به تیول او مقرر بود توقف نمود.

گفتار «3» در توجه خاقان صاحب‌قران به جانب خراسان از پی دفع مخالفان بی‌ایمان‌

چون نوروز تخاقوی‌ئیل كه در سوم ماه محرم سنه تسع عشر و تسعمائة واقع شد، خاقان صاحب‌قران خوشدل و كامران در بلده اصفهان گذرانیده با سپاه فراوان به دفع مخالفان به طرف خراسان روان گشتند و در بهار ییلاق كلاه‌پوش «4»* محل نزول سرادقات آن خسرو با فر و هوش گشت. قبل از وصول موكب همایون به آن حدود به مسامع عز و جلال رسید كه میان عبید خان و جانی بیك «5» سلطان در ظاهر هرات نزاع واقع شده، از آنجا متوجه الكای خود شدند. جانی بیك سلطان از جیحون عبور نموده به كرمینیه «6» رفت. اما در آن «7» ایام تیمور سلطان بدین جانب آمده در حدود مرغاب «8» به عبید خان پیوست و او را از رفتن بخارا منع نموده به اتفاق به مشهد مقدس معلی مزكی آمدند «9» تا «10» بلده مرو و اسفراین به تصرف خود در آوردند «11». و چون این خبر به هرات «12» رسید و آذوقه در آنجا «13» كم‌یاب بود، حسین بیك لله و احمد بیك صوفی اغلی صلاح در اقامت ندیده هرات «14» را انداخته از راه طبس به عراق آمدند و این خبر را متعصبان هرات «15» مثل خواجه ابو الوفا و غیره به تیمور سلطان رسانیده او را بدانجا دعوت كردند. تیمور سلطان ایلغاركنان به هرات آمده در باغ جهان‌آرا نزول نمود. خوارج «16» هرات «17» دست برآورده جمعی كثیر را به علت تشیع به قتل آوردند و بالاخره به تدبیر امیر محمد میر یوسف [87] آن فتنه تسكین یافت. خاقان صاحب‌قران بعد از استماع این داستان از آنجا توجه نموده چون به ری رسیدند در موضع ساروقمش منصب عالی امیر الامرایی را به میر عبد الباقی یزدی كه به مهم «18» صدارت اشتغال داشت شفقت «19» فرمودند و میر سید شریف كه از زیارت عتبات عالیات سدره مرتبات معاودت نموده بود، به دستور به منصب جلیل القدر صدارت
______________________________
(1)- ن: آمدند
(2)- م: بودند شب
(3)- ن: ذكر توجه خاقان صاحب‌قران دفعه ثانی به جانب خراسان و آنچه در آن سفر خیر اثر روی داده. م: گفتار در بیان نهضت نمودن موكب همایون به جانب خراسان جهت دفع شر جانی بیك و عبید خان
(4)- ییلاق كالپوش كه در حوالی استر آباد واقع بوده
(5)- م: جانی بیگ در ظاهر
(6)- ب، م: كرمیه. ن: گرمسیر
(7)- ن: درین
(8)- ب، م: مرغ آب
(9)- ب، م: آمدند و
(10)- مز، ب، م: تا از
(11)- م: در آورده‌اند
(12)- مز، ب، ن: هراة
(13)- ن: آن جا آذوقه
(14)- مز، ب، ن: هراة
(15)- مز، ب: هراة
(16)- م: جوارح
(17)- مز، ب: هراة
(18)- ب: بهم
(19)- ن: سرافراز گردانیدند
ص: 126
سرافراز نمودند و از ییلاق مذكور «1» خلیل سلطان ذو القدر بالشكر فارس به منقلای به صوب مشهد مقدس معلی فرستادند. لشكر مذكور چون بدان نواحی رسید «2» عبید خان تاب مقاومت نیاورده به طرف بخارا گریحت و بعضی از سادات مشهد مقدس و اكابر خراسان را به بخارا برد و تیمور سلطان نیز از خبر وصول موكب همایون راه فرار پیش گرفته متوجه سمرقند شد و میر «3» محمد- بن میر یوسف را همراه برد، چون در هرات «4» كسی نما؟؟؟ ده بود ابو القاسم بخشی در زمان سلطان حسین میرزا «5» به قدر اعتباری داشت، و در ایام شیبك خان نیز رشدی «6» كرده بود، خواست تا درین هرج و مرج «7» در هرات حاكم گردد. بنابراین جمعی را با خود متفق ساخته از بادغیس به هرات آمده آغاز فتنه و فساد كرد و هرات را چند روزی صاحبی نموده رعایای شهر با وی مقاومت نموده در اثنای ستیز پیری سلطان روملو كه حكومت فوشنج در آن ولا به او نامزد شده بود به ظاهر آمده قریب سیصد نفر از مردم ابو القاسم به قتل آمده «8» به طرف غرجستان گریخت. خاقان صاحب‌قران از خبوشان به النگ رادكان «9» نزول نموده در آنجا حاكم مرو ده ده بیگ كه از تو هم سپاه ازبك مرو را گذاشته فرار كرده بود، محاسن او را تراشیده «10» معجز بر سر او پوشانید «11» و سرخی و سفیداب بر روی او مالیده واژگون بر درازگوش او را سوار كردند تا عبرت دیگران گردد. و بعد از آن خاقان صاحب‌قران به طرف بادغیس روان گشت «12». بعد از وصول بدان حدود معروض شد كه مردم آن دیار به غازیانی كه از معركه جنگ میر نجم فرار نموده بودند آزار بسیار كرده بعضی را به قتل آورده‌اند. بنابر آن فرمان فرمان‌قضا جریان به قتل‌عام ایشان صدور یافت. جوهه «13» سلطان تكلو با فوجی از غازیان به قتل آن جاهلان روان شد و تمامی آن جماعت را به قتل رسانید. خاقان صاحب‌قران در آن تابستان در النگ بابا خاكی ییلاق نموده هرات را به زینل خان شاملو و بلخ و توابع را به دیو سلطان روملو شفقت فرمود و مردم‌اند خود «14»، یكی از اهل ضلال را كه قرابوقال می‌گفتند گرفته بر خود حاكم ساخته آغاز مخالفت كردند. دیو سلطان ایشان را به قتل درآورده قرابوقال را گرفته روانه درگاه عالم پناه خاقان صاحب‌قران گردانید. و هم در آن ایام، خاقان صاحب‌قران شاهرخ بیك افشار را به قندهار فرستاده او «15» ایلغار بدان حدود نموده آن ولایت را غارت كرده شجاع بیك حاكم آنجا از راه مصالحه پیش آمده تحف و پیشكش فراوان جهت خاقان صاحب‌قران فرستاد «16» شاهرخ بیك سالما غانما به درگاه عرش اشتباه مراجعت «17» كرده، چون مهمات خراسان حسب
______________________________
(1)- ب، م: مذكوره
(2)- ن: رسیدند
(3)- م: و امیر
(4)- مز، ب: هراة
(5)- ب، م: میرزای
(6)- ب، م: رشتی
(7)- مز، ب، م: هرج مرج
(8)- ب، ن: آمده ابو القاسم
(9)- ن: رامكان
(10)- م: تراشیدند
(11)- ب، م: پوشانیدند سرخی
(12)- م: گردید
(13)- م: چون
(14)- ن: اند خودی از
(15)- ن: اما
(16)- ب، ن: فرستاد و
(17)- ن: مراجعت به صوب خراسان
ص: 127
الاراده خاقان صاحب‌قران پرداخته «1» شد «2» [88] از بابا خاكی علم مراجعت به صوب اصفهان افراخته در آن بلده طیبه طرح قشلاق انداخت و در اثنای راه به مسامع عز و جلال رسید كه جمعی از اهل فساد، سلطان محمد میرزا بن ابو الحسن میرزا بن میرزا «3» سلطان حسین «4» بایقرا را «5» به سلطنت برداشته در ولایت ابیورد و نسا داعیه فتنه و فساد دارند. خاقان صاحب‌قران امیر عبد الباقی و چایان «6» سلطان را بر سر او فرستاده ایشان بدانجا رفته مهم او را ساخته در اصفهان به درگاه همایون ملحق شدند.

ذكر «7» ولادت مقترن به سعادت پادشاه عالم پناه سلطان شاه طهماسب‌

از حكم «8» خالق «9» بی‌ابتدا «الذی لم یتخذ صاحبة و لا ولدا» آنكه «10» پادشاه جم‌جاه در بهترین ساعتی از ساعات فرخنده سمات، یعنی روز چهارشنبه بیست و ششم شهر ذی الحجة «11» الحرام سنه مذكوره در قریه شهاباد «12» اصفهان در فضای جهان منزل گزید و صدای فحوای «هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِیمٌ» «13» از شیفتگان جمال یوسف مثالش بی‌اختیار صادر گردید. سبحان كریمی كه از افق شاهی «14» نیری «15» در لمعان آورد كه متحركان ربع مسكون ذره‌سان در پرتو رأفت و عاطفتش پرورش یافته ارباب استعداد به امداد اقبالش اعلام جلال برافراختند و از معادن مواهب نامتناهی جوهری به وجود آورد كه زیور افسر سلطنت به او تكمیل پذیرفته خسروان عالی نژاد «16» خاك اقدام خدامش را توتیای دیده دولت «17» خویش ساختند، نظم «18»:
ز برج خلافت مهی رخ نمودكه كردند او را خلایق سجود
ز بحر كرم گشت دری «19»عیان‌كه شد زیور افسر خسروان القصه بعد از افدام به لوازم ولادت، و استماع این خبر مقترن به «20» سعادت، خاقان صاحب‌قران زبان به شكر بی‌پایان گشوده، نظم: «21»
پی شكر این نعمت پایداركه بودی وجودش جهان را قرار امرای نامد «22» ار و وزرای عالی مقدار «23» زر و گوهر بسیار ایثار «24» نموده چند روز اوقات صرف عیش و سرور نمودند «25» چون بعضی از متفرسان از چهره مباركش كالشمس الطالع «26» من افق السماء
______________________________
(1)- م: «پرداخته شد» ندارد
(2)- ن: «شد» ندارد
(3)- م، ن: «میرزا» ندارد
(4)- ب، م: حسین میرزای
(5)- م: «را» ندارد
(6)- م: جان
(7)- م: گفتار در بیان ولادت با سعادت شاهزاده كامگار ابو الفتح طهماسب میرزا. ن: ذكر تولد عاقبت محمود شاه جمجاه طهماسب میرزا خلد اللّه ملكه و سلطانه
(8)- ن: حكیم
(9)- ب، ن: خالقی
(10)- ب، م، ن: آنگاه
(11)- ن: ذی حجه
(12)- ب، م: شه آباد
(13)- سوره 12 آیه 31
(14)- ن: سیاهی
(15)- م: پسری
(16)- مز: نجاد
(17)- م: «دولت» ندارد
(18)- ن: بیت
(19)- ب: در
(20)- ن: «به» ندارد
(21)- ن: بیت
(22)- ن: «امرای نامدار» ندارد
(23)- م: عالی مقدار از
(24)- ب: ایسار. م: نسار
(25)- ب، م: نموده
(26)- ب، م، ن: و الطالع
ص: 128
تفرس می‌نمودند كه عنقریب از فیضان «1» غمام انعام ذو الجلال دوحه اقبالش در چمن سلطنت سر به فلك اخضر كشیده، عالمیان در ظلال لا یزالش از حرارت آفات مصون خواهد بود و غنچه دولتش بر گلبن خلافت از نسایم عطیه ایزدیه مانند چشم بختش «2» باز شده قوت دماغ روزگار از شمایم آن خواهد افزود، خاقان صاحب‌قران همگی همت بر «3» تربیتش مصروف ساخته منصب ولایت عهد را به نام نامی وی رقم فرمود.
و هم درین سال سید سلیمان بن سلطان حیدر با خاقان «4» اظهار مخالفت كرده در حینی كه آن خسرو گیتی ستان به خراسان رفته بود جمعی كثیر بر سر او گرد آمد، فرصت غنیمت دانسته اراده تصرف تبریز نمودند. سید سلیمان به استصواب «5» آن ابلهان فریفته شده، بخار نخوت و غرور به كاخ دماغ راه داده اسباب عناد را بهم رسانیده از مضمون این بیت:
با ولی نعمت اربرون آیی‌گر سپهری كه سرنگون آیی با جمعی از مردم فتنه‌انگیز به طرف تبریز ایلغار نمود. چون این خبر [89] به حاكم آنجا رسید، به اتفاق شهریان كوچه‌ها را مضبوط كرده، در شوارع آب انداختند تا زمین یخ گرفته تردد «6» آن قوم دشوار باشد. سید سلیمان با سپاه فراوان به اندرون خیابان درآمده تبریزیان از سوراخها «7» و پشت بام آن جماعت را مغلوب «8» ساختند. سید سلیمان هراسان و با اندوه «9» فراوان روانه آب شور گردید. تبریزیان چون بلای ناگهان در شنب غازان بدیشان رسیدند و جنگ عظیمی «10» نموده «11» سید سلیمان را از اسب «12» بزیر آوردند. با وجود آن سید سلیمان شانزده نفر را زخمی گردانیده «13» در آن اثنا منتشا سلطان استاجلو كه در آن اوان قورچی بود خود را به او رسانیده به ضرب شمشیر او را هلاك ساخت «14» و آن «15» فتنه فرو نشست.
هم درین سال امیر اسمعیل تبریزی مشهور به شنب غازانی «16» از عالم فانی متوجه جهان «17» جاودانی گردید اعلم «18» علمای عصر خود و قاضی القضات و مدرس وقت بود و از ملاقات ملوك و سلاطین زمان گریزان بود «19» و به مجالس و انجمن كم می‌فرمود و سخن و حكایاتی «20» كه نقل میگردید بر زمین نگاه میكردند. شخصی كه از «21» تلامده «22» میر بود نقل كرد كه مدتی در خدمت میر تحصیل میكردم نتوانستم چشم حضرت میرزا را دید كه چه نوعست. وی نزد مولانا علی قوشچی درس خوانده و بعد از رفتن مولانا به روم به شیراز رفته و در درس مولانای «23» اعظم مولانا جلال الدین محمد دوانی حاضر شده، مدت عمرش شصت و نه سال از جمله تصانیفش شرح بر فصوص حكم ...
______________________________
(1)- ب، م: فبضام
(2)- ب، م، ن: بخشش
(3)- ب، م: «بر» ندارد
(4)- ب، م: خاقان صاحب‌قران
(5)- ب، م: استسباب
(6)- م: ترد
(7)- م: از چهارسو
(8)- ب: مقلوب
(9)- م، ن: به اندوه
(10)- ب، م: عظیم
(11)- م: شد
(12)- م: از پشت
(13)- م: كرده بود
(14)- ن: ساخته
(15)- م، ن: «و آن» ندارد
(16)- م: غازیان. ن: غازان
(17)- ب: جهانی
(18)- ب: علم
(19)- م: «بود و» ندارد
(20)- ب، م: حكایتی
(21)- ب، م، ن: در
(22)- م: ملازمت
(23)- ن: مولای
ص: 129

گفتار «1»* در محاربه نمودن خاقان صاحب‌قران با سلطان سلیم پادشاه روم در چالدران‌

چون خاقان صاحب‌قران نوروز ایت ئیل یكشنبه چهاردهم شهر محرم سنه عشرین و تسعمائة در دار السلطنه اصفهان به نشاط و كامرانی گذرانیدند، توجه سلطان سلیم به حدود ارزنجان «2» به مسامع عز و جلال رسید، رایات ظفر آیات متوجه آذربایجان گشت. باعث بر مخالفت و اظهار عداوت سلطان سلیم با استادگان بارگاه خاقان جم‌جاه آنكه چون خان محمد استاجلو بر دیاربكر استیلا یافته بود و لشكر ذو القدر را با مردم اندك «3» به دفعات شكسته بود، چنانچه مذكور گشت، بنابراین عجب و غرور او «4» از حد گذشته پیوسته به سلطان سلیم كنایات مشتمل بر تخویف و تهدید می‌نوشت. و او را بر مقاتله و مجادله تحریض و تحریك می‌نمود. بلكه چیزی چند مثل معجر و غیره كه موجب فتنه و فساد بود به وی می‌فرستاد* و وسیله دیگر آنكه نور علی روملو در آن دیار خرابی بسیار كرده، شهر توقاط را سوزانیده این معانی او را به جنگ داشته لشكرهای ولایت قرامان «5» و انامی «6» و منتشا «7» و گرمیان «8» و ایلی و كته «9» و درابوزون «10» و سمن دره «11» و افلاق «12» و بوسنه «13» و موره «14» و صرف را جمع آورده با حشمت بی‌كران قرب دویست هزار سوار و پیاده متوجه ارزنجان «15» گردید و ایلچی به درگاه خاقان صاحب‌قران فرستاد و توجه خود را به عزم رزم اعلام داد. ایلچی وی در همدان به درگاه عالم پناه رسیده خبر توجه سلطان سلیم را به عرض رسانید. خاقان صاحب‌قران در جواب فرمود [90] كه ما نیز مستعد جنگیم در هرجا كه ملاقات واقع شود ایستاده‌ایم «16» و ایلچی را مرخص ساخته كس به دیار بكر فرستاد كه خان محمد استاجلو با عساكر دیار بكر به اردوی همایون ملحق گردند «17». خان محمد با دلاوران رستم توان در تبریز به اردوی كیوان- سان «18» رسید. خبر آمد «19» كه سلطان سلیم بی‌تأمل و بیم، «20» كوچ بر كوچ متوجه است پادشاه صاحب‌قران به اعتماد زور بازوی غرور از سر فراغت و حضور با خانه «21» كوچ عنان یكران به طرف دشمنان معطوف ساخت «22». در اوایل شهر رجب سنه مذكوره در منزل چالدران «23» كه بیست فرسخی
______________________________
(1)- ن: محاربه نمودن پادشاه جم جاه با سلطان سلیم والی روم
(2)- ن: آذربایجان
(3)- م: «اندك» ندارد
(4)- م: او را
(5)- ب، م: فرمان
(6)- م: آتامی
(7)- ب، م: منشا
(8)- م، ن: كرمیا
(9)- ن: كیه. ب، م: كبه
(10)- ن، م: در ابزون. م: در انورون
(11)- ب، م، ن: دشمن دره
(12)- ب: اقلاق
(13)- ب: بوسته
(14)- ن: در موره
(15)- ن: آذربایجان
(16)- ب، م: استاده‌ایم
(17)- ب: گردید. ن: شدند
(18)- م: پناه. ن: شكوه
(19)- ن: رسید
(20)- م: و هم
(21)- م: خوانه
(22)- ب، ن: گردانید
(23)- ب: چالداران
ص: 130
تبریز واقعست آن دو پادشاه باشكوه «1» به یكدیگر رسیدند و طریق محاربه سلاطین روم آنست كه كه با وجود كثرت عسكر، در وقت محاربه حدود جنود خود را به عرابه و زنجیر استحكام داده قلعه‌ای به غایت محكم به جهت خود می‌سازند و تفنگچیان در اندرون آن به انداختن ضربزن و توپ و تفنگ اشتغال می‌نمایند. خان محمد استاجلو و نور علی روملو و بعضی دیگر از امرای آذربایجان كه از اوضاع رومیان باخبر بودند، عرض نمودند كه قبل ازین كه مخالفان خود را حراست نمایند بر بالای چالدران بر سر كوچ بریشان ریخته كار آن جماعت به اتمام رسانیم. دورمیش خان «2» شاملو این سخن را رد كرده به خان محمد گفت، كه كدخدایی تو در دیار بكر می‌گذرد و دورمیش خان به عرض خاقان صاحب‌قران رسانید كه ما آنقدر مكث می‌كنیم كه آنچه مقدور رومیان است به عمل آورند و محافظت خود نمایند. بعد «3» از آن قدم در میان كار نهاده دمار از لشكر ایشان بر می‌آوریم و از این انانیت اصلا نه اندیشید. خاقان صاحب‌قران سخن دورمیش خان را فبول نموده «4». سلطان سلیم از بالای چالدران به زیر آمده در استحكام جنود خود اهتمام نموده اطراف آنرا به عرایه و زنجیر مسدود ساخت «5».
عرایه چو اسبان جنگی به كاربر آن رومیان همچو طفلان سوار
عرابه چو فیل تفگها به دست‌نمایان چو خرطوم فیلان مست در آن معركه تا موازی دویست هزار سوار و پیاده با او بودند. از آن جمله دوازده هزار ینكجری را مقرر كرد كه در پیش صف ایستاده «6» به كار خود مشغول گردند «7» و میمنه و میسره را به پاشایان «8» نامدار مثل سنان پاشا «9» و مصطفی پاشا مشهور به بیلقو و فرهاد پاشا و قراچه پاشا و ذو القدر- اغلی «10» علی بیك و شهسوار بیك تفویض فرمود و مالقوچ «11» اغلی را چرخچی گردانید و مخال اغلی- را موجی كرد و زیاده از صد هزار سوار به میدان مجادله فرستاد. «12»
از این جانب صاحب‌قران یمین لشكر را به امرای عظام چون دورمیش خان شاملو و خلیل سلطان ذو القدر و حسین بیك لله و نور علی خلیفه روملو و خلفا بیك و در یسار، خان محمد استاجلو و چایان سلطان استاجلو با عساكر دیاربكر مقرر فرمود و میر عبد البافی «13» و سید محمد كمونه و میر سید شریف را در قلب تعیین نمود و ساروپیره قورچی‌باشی استاجلو را با جمعی از غازیان چرخچی گردانید و خود با فوجی از قورچیان طرح شده انتظار می‌كشید «14» كه بر هر «15» طرف زور آورند خود را به مدد ایشان رساند «16». لشكر قزل‌باش باشكوه هرچه تمامتر بار اول ساروپیره استاجلو با
______________________________
(1)- ن: با شوكت با شكوه
(2)- ب، ن: «خان ... به عرض خاقان» ندارد
(3)- ب، م: و بعد
(4)- ن: نمود
(5)- ن: بیت
(6)- ب: استاده. ن: ستاده
(7)- ن: گردیدند
(8)- ن: پاسبان
(9)- ب: پادشا
(10)- ب: علی. ن: اغلی و
(11)- م: اوج اغلی موجی گردید و زیاده ... م: قوچ اغلی موجی گردید
(12)- ن: رسانند
(13)- ن: میر عبد القاهر و میر عبد الباقی
(14)- ب، ن: می‌كشیدند
(15)- ب: بهر
(16)- ن: رسانند
ص: 131
فوج [91] چرخچیان بر لشكر مخالف اسب انداخته «1» منقلای عسكر ایشان را از جای «2» برداشته به موجی رسانید «3». و مخال «4» اغلی كه سردار موجیان بود بر ساروپیره حمله كرده «5» او را باز گردانید. چون خاقان صاحب‌قران دستبرد رومیان را مشاهده كرد، درین اثنا توپ و تفنگ و بادلیج و ضرب زن كه در عرابه‌ها نهاده بودند در برابر لشكر آن خسرو فریدون‌فر آتش داده عالم جهان‌تاب چون شب ظلمانی شد. خان محمد استاجلو كه در میسره قرار داشت، رومیان را از جای برداشته به قلب رسانید. ناگاه توپی بر وی خورده كشته گردید.
لشكر روم «6» بدین واسطه به یكبار هجوم آوردند و آتش قتال بین العسكرین اشتعال یافته قریب به «7» پنج هزاز كس از طرفین به قتل آمدند و سید محمد كمونه و میر عبد الباقی و میر سید شریف و ساروپیره قورچی باشی و حسین بیك لله و پیر عمر بیك شیره چی باشی برادر بابا سلیمان چاوشلو در آن معركه شهادت یافتند. خاقان صاحب‌قران از كمال غیرت متوجه عرابه رومیان شد، شمشیری بر فرق ملقوچ «8» اغلی زد چنانكه مغفربا «9» سر او دو نیم شد و به گردن رسید. مخالفان ازین دستبرد كه هرگز مشاهده نكرده بودند ترسیده به قلب لشكر گریختند مشهور است كه در آن روز عالم‌سوز آن صاحب‌قران خود را هفت نوبه به عرابه رسانیده، به ضرب شمشیر حلقه رنجیر را برید. مخالفان بر گرد آن خسرو فریدون‌فر احاطه نموده آسیبی نتوانستند رسانید. خاقان صاحب‌قران به هر طرف كه می‌تاخت فوجی بر خاك هلاك می‌انداخت. رومیان خود را رسانیده آن خسرو صاحب‌قران با قورچیان كه یكی از آنها منتشا «10» سلطان استاجلو بود بر مخالفان حمله كرده درین اثنا سلطان علی میرزا «11» افشار را كه مقرر بود كه به طریق آن خسرو فریدون‌فر مزین و ملبس باشد، گرفته تصور كردند كه خاقان سكندرشان است، از جنگ دست باز داشتند و او را نزد سلطان سلیم بردند* چون محقق «12» شد كه او یكی از غلامان صاحب‌قران است، به قتل او حكم فرمود. بعد از آن بعضی از دولت‌خواهان عنان یكران آن پادشاه صاحب‌قران را گرفته «13» از آن دشت غمناك بیرون آوردند. بنابر آن خاقان صاحب‌قران ترك قتال و جدال كرده جلو گردانید و فرمود كه كرنای نواخته جوق جوق لشكر كه بر اطراف و جوانب و قلب لشكر مخالف تاخته بودند بر سر آن خسرو فریدون‌فر جمع شدند. درین وقت اسب آن عالی جاه به سیاه آبی فرو رفته خضر آقا استاجلو اسب خود را كشیده خاقان صاحب‌قران سوار شده به جانب عزیز كندی نهضت فرمودند.
سلطان سلیم «14» امر فرمود «15» كه تعاقب لشكر قزلباش ننموده، احدی به غارت «16» دست نگشاید كه مبادا فریب نموده باشند. چون شب شد، معلوم سلطان سلیم شد كه اثر لشكر قزل‌باش در آن حدود نمانده به ضبط اموال و اسباب منهزمان حكم فرمود.
______________________________
(1)- ن: تاخته
(2)- ن: «از جای» ندارد
(3)- ب: رسانند
(4)- ن: جوان
(5)- ب: كرد
(6)- ب، م، ن: رومیه
(7)- ن: «به» ندارد
(8)- ن: مفلوج
(9)- ن: تا
(10)- ن: منشا
(11)- ب، م، ن: میرزای
(12)- ن: مشخص
(13)- م: «را گرفته» ندارد
(14)- ن: سلیمان
(15)- ن: نموده
(16)- م: دست به غارت
ص: 132
خاقان سكندرشان از «1» عزیز كندی متوجه در جزین شد و سلطان سلیم از چالدران به تبریز آمده جمعی از اشراف و اهالی و اهل بازار استقبال نموده همه را اعزاز [92] نمود و چون داخل شهر گشت، اول به مسجد نصریه كه از مستحدثات «2» پادشاه مرحوم حسن بیك است رفت و نماز گزارد «3». منقول است كه خطیب شهر را حاضر ساختند كه خطبه به نام سلطان بخواند، خطیب بر منبر رفته، چون خطبه را تمام كرد، به دستور سابق السلطان ابن السلطان ابو المظفر شاه اسمعیل بهادر خان بر زبانش جاری گشت. رومیان خواستند او را به قتل آورند «4»، سلطان سلیم مانع شده نگذاشت و گفت بدین عادت كرده است. سلطان سلیم بعد از هشت روز كه آخر ماه رجب سنه مذكوره باشد، خوف تمام بر خاطرش راه یافته «5» از تبریز متوجه بلاد روم گشت و در آماسیه قشلاق نمود «6».
چون خبر رفتن او در «7» در جزین به مسامع عز و جلال رسید، متوجه دار السلطنه تبریز گشته در ماه شعبان در آن بلده طیبه نزول نموده قشلاق فرمودند و امیر الامرایی را به چایان سلطان تفویض فرمودند، نظارت دیوان اعلی را به میرزا شاه حسین اصفهانی شفقت كردند و صدارت را به سیادت و مغفرت پناه میر «8» جمال الدین محمد استر آبادی كه جامع علوم بود مرحمت كردند و حكومت دیار بكر به قرابیك برادر خان محمد داده او را قراخان «9» لقب كردند.
و هم درین سال در خراسان خصوصا در بلده هرات بواسطه كثرت آفات «10» و قلت مزروعات قحطی به مرتبه‌ای اشتداد یافت كه مردم یكدیگر را میخوردند و تاخت اوزبكان نیز علاوه پریشانی آن جماعت بود. و هم درین سال محمد «11» زمان میرزا «12» ابن بدیع الزمان میرزا ولد میرزا حسین بایقرا از اردوی «13» صاحب‌قران جدا «14» شده به استراباد رفت، پیرغیب بیك طالش كه حاكم آن دیار بود منهزم گشته، محمد زمان میرزا كامران در استراباد متمكن گشت. در آن اثنا برون «15» سلطان تكلو كه حاكم اسفراین بود به اتفاق خواجه مظفر بتكچی متوجه دفع او شدند. اما بواسطه وصول سلطان سلیم به تبریز بعضی از اراجیف انتشار یافته بود امرای عظام تاملی می‌فرمودند. چون به قریه خوراشاه «16» رسیدند، قراویس قورچی ورساق «17» از درگاه عالم‌پناه آمده خبر مراجعت سلطان سلیم را رسانید، امرا خوشحال شده روانه جرجان شدند. در آنجا با محمد «18» زمان میرزا جنگ كرده او را منهزم
______________________________
(1)- ن: را عزیز و اهالی و اهل بازار
(2)- ن: مسجدات
(3)- م، ن: گذارد و مز: گذارد
(4)- ن: رسانند
(5)- ب، م: یافت
(6)- م: نموده
(7)- م: «در» ندارد
(8)- م: «میر» ندارد
(9)- ن: قران
(10)- ن، م: اوقات
(11)- م: محمد زمان ابن
(12)- ب: میر. ن: میرزا ولد سلطان حسین میرزا بایقرا
(13)- ن: رو اردوی
(14)- ب، م: «جدا» ندارد
(15)- ب، م ن: پیروز سلطان
(16)- ن: خسرو شاه. ب، م: خراشاه
(17)- ن: ساروق
(18)- م: محمد میرزا
ص: 133
گردانیدند «1». میرزا «2» محمد زمان روانه غرجستان گردید «3» امیر اردو شاه كه حاكم آن دیار بود، به وی ملحق گردید. و هم درین سال سلطان مراد بن سلطان یعقوب در ولایت اروفه كه از بلاد دیار بكرست به دست اچه سلطان قاجار كه از جانب خاقان «4» صاحب‌قران گیتی‌ستان حاكم آن دیار بود به قتل رسید و نسل سلاطین آق قوینلو منقطع گردید.
مجملی از تفصیل قتل سلطان مراد آنكه در حینی كه خاقان صاحب‌قران متوجه بغداد شد «5»، باریك پرناك، سلطان مراد را برداشته متوجه شام گردید. چند مدت در خدمت سلطان قانیسا و «6» اوقات گذرانید و از آنجا آخر به تنگ آمده نزد علاء الدوله ذو القدر رفت. مشار الیه دختر خود را به عقد «7» وی درآورد و او را دو فرزند شد، حسن نام و یعقوب نام. درین سال كه سلطان سلیم به جنگ [93] خاقان صاحب‌قران می‌آمد، سلطان مراد به وی ملحق گردید، خواست كه در جنگ رفیق باشد «8» ملازمان او صلاح ندیدند، از سلطان سلیم «9» جدا گشته روانه دیار بكر شد. چون به اروفه «10» رسید، اچه سلطان قاجار كه از جانب خاقان ظفر شعار حاكم آن دیار بود، با وجود هجوم و كثرت اشرار برگشته روزگار و جمعی امرای آن دیار وقلت عسكر نصرت اثر، به مؤدای «11» «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً»«12» منظور داشته در برابر سلطان مراد علم جدال برافراشته آخر الامر اچه سلطان غالب آمده نامراد را به قتل رسانید و سر او را با انگشتری او به پایه سریر اعلی ارسال نمود. اچه سلطان بواسطه آنكه با هشتصد سوار هشت هزار كس را مغلوب گردانیده بود به قدورمیش خان موسوم گردید. و هم درین سال بدیع الزمان میرزا ولد سلطان حسین میرزا «13»* كه قبل از این به خدمت خاقان صاحب‌قران رسیده به موجب حكم جهان مطاع در ری ساكن بود از آنجا بی‌رخصت به استراباد «14» رفت و از ملازمان شیبك خان شكست خورده «15» به هند رفت و دو سال در هند ماند «16» و باز در خراسان به ملازمت صاحب‌قران رسید و رعایت یافت و مقرر شد كه در شنب غازان تبریز ساكن شده هر روز مبلغ «17» هزار دینار به جهت خرج به او واصل گردانند «18». چون سلطان سلیم به تبریز آمد میرزا بدیع الزمان را رعایت كلی كرده با خود همراه برد و بعد از مدت چهار ماه در روم به علت طاعون فوت شد. و هم درین سال ملك محمود جان «19» دیلمی كه از كابرد یالمه قزوین بود و مدتی «20» وزارت یعقوب پادشاه كرده «21» بود و بعد از آن به وزارت خاقان صاحب‌قران سرافراز شد «22»* رحلت نمود.
______________________________
(1)- م: گردانید
(2)- ب، م، ن: «میرزا» ندارد
(3)- م: شده
(4)- ب، م، ن: سلطان. مز. حاشیه: كشته شدن نامراد و انقطاع دولت آق‌قوینلو بعد از دوازده سال جنگ الوند
(5)- م: گشت
(6)- ب، ن: سلطان قانیسات
(7)- ن: برداشته بر عقد او درآورده
(8)- ب: گردید. م، ن: گردد
(9)- ب، ن: «سلیم» ندارد
(10)- ن: اردوقه
(11)- ب: موادی
(12)- سوره 2 آیه 249
(13)- مز: میرزا را
(14)- ب: استراد
(15)- ن: گشت خوره
(16)- ن: مانده
(17)- ن: «مبلغ» ندارد
(18)- ن: گردانند
(19)- ن: «جان» ندارد
(20)- ب: مدت
(21)- م: كرده و
(22)- ن: شده
ص: 134

گفتار «1» در توجه خاقان صاحب‌قران به ییلاق اوجان و از آنجا متوجه زیارت حظیره «2» مقدسه شده به ییلاق سهند مراجعت فرمودند «3»

خاقان صاحب‌قران چون نوروز تنگوزئیل را كه در روز چهارشنبه بیست و پنجم شهر محرم الحرام موافق سنه احدی و عشرین و تسعمائة بود در دار السلطنه تبریز به عیش و حضور «4» و شادكامی و سرور گذرانیدند «5»، در بهار رایات جلال به اوجان آمده از آنجا متوجه زیارت حظیره مقدسه مطهره گشتند. بعد از فراغ از اقدام به مراسم زیارت و لوازم عبادت، به ییلاق سهند مراجعت فرمودند.
امیر سلطان موسیلو كه حاكم قاین بود به پایه سریر خلافت مصیر «6» آمده شمه‌ای از خرابی خراسان معروض داشت و دیو سلطان روملو نیز كه حاكم بلخ بود آمده مؤید «7» این سخنان به عرض رسانید و یك صندوقچه پر از پیكان كه در جنگ اوزبكان از آدم و اسب بیرون آورده بودند به نظر خاقان فریدون‌فر درآورد «8». بنابر آن خاقان صاحب‌قران سلطنت خراسان را از سرحد سمنان تا آب آمویه به شاه جم جاه سلطان شاه طهماسب كه در سن یك سالگی بود مرحمت فرمود. و امیر سلطان مذكور را خان گردانیده «9» لله ساخت و جمعی كثیر از امرا همراه نموده روانه دار السلطنه هرات گردانید و الاعانة من اللّه الملك المجید. و منصب صدارت آن خورشید طلعت را به میر محمد میر یوسف كه [94] در اصل از سادات عظیم الشأن ری بود و در هرات نشو و نما یافته بود شفقت فرمودند «10» و قشلاق در دار السلطنه تبریز واقع شد.
و هم درین سال سلطان «11» سلیم قلعه كماخ* را كه یوسف بیك ورساق «12» از جانب خاقان صاحب‌قران كوتوال آن بود گرفت و باز درین سال مصطفی پاشا بیقلو چاوش كه قبل از سلطان سلیم حاكم در ابوزون بود با نور علی خلیفه روملو در ارزنجان محاربه عظیم دست داد، نور علی خلیفه به اتفاق محمد بیك ایغود اغلی چون از توجه او آگاه گشتند به جانب او در حركت آمده در حوالی جمشكزك بدو رسیده، محاربه نموده «13» آخر الامر نور علی خلیفه به قتل آمده ایغود اغلی با جمعی سالم بیرون رفت. و باز درین سال سلطان سلیم داعیه آن داشت كه بار دیگر لشگر به آذربایجان كشیده «14» با خاقان صاحب‌قران مقاتله «15» نماید و به این اندیشه ذخیره بسیار «16» در سرحد الكاء علاء الدوله «17» ذو القدر جمع آورده بود. علاء الدوله آنرا مفت خود دانسته غارت كرده، چون سلطان
______________________________
(1)- ن: ذكر تفویض فرمودن بلاد خراسان را به شاه جم‌جاه شاه طهماسب
(2)- ب: حضرت
(3)- جمله مغشوش است
(4)- مز، ب، م: «حضور» ندارد
(5)- م: گذرانیده‌اند
(6)- م: مسیر
(7)- ب: موءاید
(8)- ن: آوردند
(9)- ب، ن: گردانید و
(10)- م: نمودند
(11)- ن: سلطان سلیم حاكم در ابزون بود با تور علی خلیفه روملو
(12)- ب م: وراق
(13)- ن: نمود
(14)- ب، م، ن: كشد
(15)- م: جنگ
(16)- ن: بسیاری
(17)- ب، م: علی الدوله
ص: 135
سلیم از عمل وی آگاه گشت فسخ عزیمت آذربایجان كرده به صوب مرعش روانه شد. علاء الدوله چون تاب مقاومت نداشت به جانب كوه درنا روانه شده «1» فرار نمود. سلطان سلیم سنان پاشا را با چهل هزار سوار از «2» عقب او فرستاد، مقدمه لشكر روم به وسط جبال مذكور به او رسیدند.
علاء الدوله به اتفاق پسر خود سلیمان بیك از كمین در آمده بر عسكر روم تاختند. بعد از كوشش بسیار لشكر ذو القدر شكست یافته مرد مجهولی علاء الدوله را به قتل آورده سرش نزد سنان آورد. پاشای مذكور سر او را نزد سلطان سلیم فرستاد و بعد از آن سلطان سلیم بر تمامی مملك ذو القدر استیلا یافت و بقیه ذو القدر بعضی ملازمت سلطان سلیم اختیار كردند و جمعی دیگر پناه به خاقان صاحب‌قران آورده فوجی روانه مصر و ملازمت «3» سلطان قانیساو شدند. دولت سلاطین ذو القدر به نهایت رسید و ازین طایفه چهار نفر سلطنت كرده‌اند «4»: سلیمان، ملك اصلان، ناصر الدین، علاء الدوله «5». وی مردی مزور بود و می‌گفته «6» كه دو مرغ دارم، یكی طلا بیضه میكند و یكی نقره كه مدعایش سلطان روم و حاكم مصر بود. هرگاه كه [ایلچیان] سلطان روم نزد او می‌آمدند، جمعی از ملازمان خود را رخوت خود پوشانیده به مجلس می‌آورد كه این جماعت ایلچیان مصرند و از نزد سلطان قانیساو نزد من آمدند «7» و در حضور ایلچیان روم می‌فرمود كه ایشان را ایذای بسیار می‌كردند و به ایلچیان روم می‌گفت كه تابع سلطان رومم و از مصریان بیزارم «8» و بر رسولان سلطان مصر به همین منوال سلوك میكرد و از طرفین زر بسیار می‌گرفت. مملكت ذو القدران، مرعش و البستان و ایشان صاحب «9» هشتاد هزار خانه ذو القدر بوده‌اند «10».

گفتار «11» در محاربه* میانه معسكر ظفر اثر و لشگر روم و بعضی سوانح در آن مرز و بوم [95]

چون خاقان صاحب‌قران به تأیید و توفیق حضرت ملك منان نوروز سیچقان ئیل را «12» در هفتم شهر صفر سنه اثنی و عشرین و تسعمائة در دار السلطنه تبریز گذرانیدند، در تابستان به ییلاق سهند رفته و در آنجا اوقات به عیش و عشرت گذرانیده «13» و قشلاق آن سال در دار السلطنه تبریز نمودند «14»، قراخان استاجلو كه حاكم دیار بكر بود در ماردین «15» قرار گرفته زمام اختیار مهام «16» آن حدود را
______________________________
(1)- ب، م: شد
(2)- ن: در
(3)- ظ: ملازم
(4)- م: كردند
(5)- م: علی الدوله
(6)- م: می‌گفتند
(7)- ن: آمده‌اند
(8)- ن: بیذارم
(9)- م: «صاحب» ندارد
(10)- ب، ن: بودند
(11)- ن: قشلاق نمودن صاحب‌قران به دار السلطنه تبریز و آنچه در آن سال روی داد
(12)- م: «را» ندارد
(13)- ب: گذرانیدند
(14)- ن: گذرانیدند
(15)- ب، م: مار الدین
(16)- ب، م: مهمام
ص: 136
در قبضه اقتدار و اختیار احمد چلبی نهاده بود، احمد چلبی را بعضی طمعها به خاطر آمده خان «1» قصد او نمود، او بر این معنی آگاه شده «2» مسرعی نزد بیقلوچاوش فرستاد و پیغام داد كه به سرعت هرچه تمام‌تر خود را بدین دیار رسان «3» تا آنچه مدعای تست حاصل شود. بیقلوچاوش در طی مسافت سرعت نموده چون به حوالی شهر آمد رسید، احمد چلبی «4» وی را استقبال نموده، مفاتیح قلعه را به وی سپرد و بیقلوچاوش به شهر درآمده متمكن گردید. قراخان چون از استیلای وصول رومیان «5» واقف گشت، با فوجی اردلاوران متوجه آمد «6» شد تا مردم آنجا را از «7» جاده خلاف باز گرداند. چون بدان حدود رسید مردم شهر با رومیان اتفاق كرده از شهر بیرون آمده غازیان را نگذاشتند كه به شهر داخل گردند. قرا خان از موافقت ایشان به یكدیگر مأیوس شده اطراف آن ولایت را تصرف كرده شوارع را مضبوط ساخت و نگذاشت كه یك من بار «8» به شهر برند.
بیلقوچاوش عاجز گشته از قلعه پنج هزار سوار به جنگ غازیان فرستاد، قرا خان با فوجی بر رومیان تاخته تمام ایشان را به قتل آورد «9» و مظفر و منصور به جانب اردوی خود در حركت آمد. بعد از چند روز خبر رسید كه بیقلوچاوش قریب به بیست و چهار هزار سوار و پیاده جمع نموده از آمد بیرون آمده «10» قرا خان از اردوی خود جدا شده «11» روی به جانب بیقلوچاوش نهاد و در قورق تپه «12» ماردین معسكر ساخت و قدورمیش سلطان وی را ترغیب «13» می‌نمود و می‌گفت كه دشمنان خاندان صفوی را بیش ازین مهلت نمی‌باید داد. با آنكه خاقان صاحب‌قران قورچی فرستاده بود كه تا «14» ازین جانب مدد نرسد با لشكر روم مقابله ننمایند، خان «15» رای غدارش به صوب اقرب تصور نمود، در آن صحرا از جانبین صفوف آراسته بر یكدیگر تاختند و لشكر ظفر اثر به مرتبه بر رومیه غالب آمدند چنانچه منقول است كه در آن معركه جمعی از رومیه از ضرب شمشیر غازیان رستم توان اسبان خود را گذاشته پا در دوش یكدیگر نهاده می‌گردیدند. امرای «16» سنجق به پاشا «17» گفتند كه لشكر ما زیر و زبر گردید «18». لایق آنكه به مضمون، «الفرار فی وقته ظفر» عمل نمائیم. بیقلوچاوش این سخن را رد كرده عسكر خود را استمالت به جنگ داده ترغیب نمود «19». درین اثنا «20» تفنگی بر قرا خان خورده لشكر قزلباش دل شكسته شده دست از هم دادند. بیقلو چاوش مسرعی جهت
______________________________
(1)- م: خاقان صاحب‌قران
(2)- م، ن: متوجه شد
(3)- ن: رسانیده
(4)- م: چلبی آمد وی را
(5)- ن: رومیان را
(6)- ن: «آمد» ندارد
(7)- ب، م: از مردم
(8)- ن: «بار» ندارد
(9)- ن: در آورد
(10)- ن: «از آمد بیرون آمده» ندارد
(11)- ب: «شده» ندارد
(12)- م، ن: «تپه»: ندارد
(13)- مز، ب: نیز رغبت
(14)- ن: «تا» ندارد
(15)- ن: همان
(16)- ب، م: ای سنجق
(17)- م: پادشاه
(18)- ب، م: كردند
(19)- ب، م: نموده
(20)- م: سال در اثنا. مز. حاشیه: از تصرف بدر رفتن دیار بكر
ص: 137
این فتح نزد سلطان سلیم فرستاده «1» دیار بكر را تصرف نمود.
و هم درین سال میان قرقره [و] منوچهر والیان گرجستان محاربه بهم رسیده قرقره فرار كرده در دار السلطنه تبریز به شرف ملازمت خاقان [96] صاحب‌قران سرافراز شد و «2» استیلای منازعان و كیفیت احوال خود به مسامع عز و جلال رسانید. خاقان صاحب‌قران امر فرمود كه دیو سلطان روملو و جركن «3» حسن تكلو و نادی بیك اقاجار و قزاق بیك روملو و حسن بیك جوهه به سرعت تمام به گرجستان رفته عرصه آن ولایت را از وجود منوچهر پاك سازند. امرای عظام از راه شوره گل متوجه آق شهر شده «4» اطراف آن ولایت را احاطه نمودند. منوچهر از مشاهده این حال آتش در نهادش افتاده با از ناوران متوجه «5» قریه دل گشته كس نزد دیو سلطان فرستاده از در صلح درآمد. امرا فرستاده او را به قتل آورده بر سر او «6» ایلغار آوردند. چون به حوالی قلعه مذكور «7» رسیدند، منوچهر فرار نموده به روم رفت و امرا به حوالی قلعه تومك «8» نزول نموده، آن قلعه بر قله كوهی «9» در میان دره عمیقی افتاده بود غازیان قلعه را محاصره نموده چهارده روز میان ایشان و گرجیان مجادله بود «10». آخر الامر غازیان آب انبار قلعه را سوراخ كرده گبران عاجز آمدند، روی به اردوی امرا آورده ارزبار نیز كه وكیل منوچهر بود با پیشكش‌های لایق و تحفه‌های رایق نزد دیو سلطان آمدند. مشار الیه حكومت گرجستان را به قرقره داده مراجعت نمود «11».
و هم درین سال خبر رسید كه پادشاه جم جاه كه با امیر خان به هرات رفته بود از روی استقلال بر مسند حشمت و اقبال نشسته به یمن قدوم خیر لزوم آن اعلیحضرت امنیت و رفاهیت در خراسان پیدا «12» شده قدم ازبكان از آن ولایت مسدود گردید و محصولات در «13» كمال فراوانی و خوبی آمده بود.
و هم درین سال سلطان قانیسا و پادشاه «14» حلب و مصر و شام در جنگ سلطان سلیم در حوالی حلب «15» در میان جنگ گاه فوت شد و او را مرده یافتند. هر چند ملاحظه كردند زخمی برو نبود و سلطان قانیساو از سلاطین چراكسه «16» بود به غایت فاضل بود و حرمت علما بسیار داشتی و ازین «17» طبقه هژده تن پادشاهی كرده‌اند بدین ترتیب: عز الدین «18» بیك، ملك «19»-
______________________________
(1)- ب، م: فرستاده‌اند در دار السلطنه تبریر
(2)- ب، م: «و» ندارد
(3)- ن: جركس
(4)- ن: شد
(5)- ب، م: متوقریه
(6)- ب، ن: بر سرش
(7)- ب، ن: تومك نزول
(8)- ن: لونك نزول نمود
(9)- ب: كوه
(10)- ن: افتاد
(11)- مز، ب: نموده
(12)- م: «پیدا» ندارد
(13)- ب، م: در ولایت. مز. حاشیه: آخر شدن دولت چراكسه
(14)- ب: پادشاه
(15)- ب، م: «حلب» ندارد
(16)- ن: چركسیه
(17)- ن: «از» ندارد
(18)- ن: اول عز الدین
(19)- ن: دویم ملك منصور
ص: 138
منصور، سلطان «1» قدوز، بندقدار «2»، ملك «3» سعید محمد، سلامش «4»، ملك «5» منصور، ملك «6» اشرف، ملك «7» قاهر، ملك «8» عادل، كید «9» بوقا، حسام «10» الدین لاچین سلطان «11» ناصر، سلطان «12» برقوق، «13» سلطان «14» فرخ، ملك چقماق «15»، سلطان قایتبای «16» ناصر «17» سیفی، سلطان «18» قانیسا و غوری. اما ملك یومن «19» بیك، دست و پایی زد و كاری نساخت. مدت سلطنتشان دویست و هفتاد و پنج سال بود و به قتل سلطان قانیسا و دولت چراكسه انقطاع یافت و ممالكشان مصر و شام و حلب و در مكه و مدینه نیز سكه و خطبه به نام ایشان بود. و هم درین سال محمد زمان میرزا به اتفاق امیر اردو شاه به ظاهر بلخ رفته آن بلده را تاخت كردند «20» و هر كه دیدند به قتل آوردند. محمد بهارلو كه ملازم دیو سلطان بود، بروج شهر را محكم گردانیده بعد از چند ماه روز شنبه خواجه حیدر علی به اتفاق كلانتران دروازه عكاشه را بر روی محمد زمان [97] میرزا باز كرده ایشان «21» به شهر در آمدند. امیر محمد بهارلو در ارگ قلعه متحصن شده بعد از دو روز به عهد و پیمان در آمده ملازم شد و هم در آن اوان، امیر جان «22» محمد قاسم از شبرغان با پیشكش فراوان به خدمت میرزا محمد زمان آمده ملازم گردید و امیر اردو شاه حكومت بلخ را به برادر خود قوام بیك داده به واسطه آن نقار غباری به خاطر محمد زمان میرزا [راه یافته] میانه ایشان نفاق «23» بهم رسید.

گفتار «24» در رفتن خاقان صاحب‌قران به جانب نخجوان و قشلاق در آن بلده و بعضی وقایع متنوعه‌

خاقان صاحب‌قران چون نوروز اودئیل را كه چهارشنبه هفتدهم شهر صفر سنه ثلث و عشرین و تسعمائة بود در دار السلطنه تبریز به كام دل گذرانیدند از آنجا متوجه ییلاق سرلق «25» گشتند و از آنجا متوجه شده قشلاق در بلده نخجوان نمودند، منوچهر گرجی كه از دست
______________________________
(1)- ن: سیم سلطان قدوز
(2)- ن: چهارم بند قدار
(3)- ن: پنجم ملك سعید
(4)- ن: ششم سلامس
(5)- ن: هفتم ملك منصور
(6)- ن: هشتم ملك اشرف
(7)- ن: نهم ملك قاهر
(8)- ن: دهم ملك عادل
(9)- ن: یازدهم كید بوقا
(10)- ن: دوازدهم حسام
(11)- ن: سیزدهم سلطان ناصر الدین
(12)- ن: چهاردهم سلطان
(13)- مز، ب، م، ن: رقوق
(14)- ن: 105 سلطان فرح
(15)- ن: 106 ب، ن: حقماق
(16)- ن: قانیسای. مز، ب: قاتبای
(17)- ن: 107 ناصر
(18)- ن: 108 سلطان قانیسا و عوری. مز: قانیا و غوری. ب قانیا و عوری
(19)- ن: بومن مز: (؟)
(20)- ن: كرد
(21)- ن: ایشان را. مز. حاشیه: از تصرف بدر رفتن بلخ
(22)- م، ن: امیر خان
(23)- ن: نقار.
(24)- ن: گفتار در ییلاق نمودن خاقان زمان در تبریز و قشلاق در آنجا روی نمود
(25)- ن: سورلق
ص: 139
امرای عظام گریخته به روم رفته بود به اتفاق قزل احمد اغلی كه از امرای سلطان سلیم بود به گرجستان آمد. قرقره والی گرجستان در قراجه اردهان «1» با ایشان جنگ كرده غالب آمد، قزل احمد اغلی با جمیع رومیان به دست گرجیان به قتل آمدند، دیو سلطان كه در آن حوالی بود، داویلی «2» را «3» تاخت كرده به چخور سعد مراجعت نمود و چون شیخ شاه پادشاه «4» والی «5» شروان از مخالفت استغفار «6» و انابت نموده كس به درگاه خاقان «7» عالم‌پناه فرستاد. خاقان صاحب‌قران «8» میر جمال الدین محمد صدر و میرزا شاه حسین وزیر را جهت اطمینان قلب او به شروان روانه «9» فرمود كه خوفی كه داشته باشد به ایمان مغلظه از خاطر او رفع نمایند «10». مشار الیه به اتفاق وزیر و صدر «11» مذكور در همین قشلاق به شرف پای‌بوس خسرو صاحب‌قران رسیده مشمول انواع مراحم و تفقدات بی‌غایات گردید «12» و حسب المرام به الكای موروثی خود مراجعت نمود.
و هم درین سال میرزا محمد زمان امیر اردو شاه را به قتل آورده «13» قوام بیك برادر او كه حاكم بلخ بود بروج آنجا را محكم كرده كس به كابل نزد میرزا بابر فرستاده مدد طلبید. بنابر آن بابر پادشاه خود روانه بلخ شده «14» قوام بیك قلعه شهر را به ملازمان بابری سپرده خود به اردوی او ملحق گردید. بابر پادشاه با جمعی از دلاوران بر سر میرزا محمد زمان به جانب غرجستان رون «15» شد. حاكم آن ولایت امیر شاه محمد سیف الملوك «16» و خواجه غیاث الدین علی شرایط استقبال به جا آورده تابع شدند. و بعد از دو روز رایات نصرت آیات «17» بابری بدانجا رسید. غرجستانیان چون میرزا محمد زمان را می‌خواستند بابر پادشاه به كوهستان نتوانست در آمدن، از راه غور روانه كابل گردید

گفتار «18» در تسخیر نمودن امرای عالی شان ولایت مازندران به توفیق ملك منان‌

چون خاقان صاحب‌قران نوروز بارس ئیل را كه در بیست و هشتم شهر صفر سنه اربع و عشرین و تسعمائة بود در نخجوان گذرانیدند، از آنجا به ییلاق ایقاز «19» رفته از آن موضع شكار-
______________________________
(1)- ن: اردمان
(2)- ب: داواتلی
(3)- ن: «را» ندارد
(4)- ن: «پادشاه» ندارد. م: پاشا
(5)- م: ولی
(6)- ب، م: استعقار امانت
(7)- ب، م، ن: عالم‌پناه
(8)- م، ن: صاحب قرآن فرستاده
(9)- م: فرستاد كه
(10)- ن: نماید
(11)- ب: صدور
(12)- ن: گردانیده
(13)- ب، ن: رسانیده
(14)- م: گردید
(15)- ن: روانه
(16)- م، ن: یوسف الملوك
(17)- م: «آیات» ندارد
(18)- ن: توجه رایت نصرت شعار از نخجوان به طرف رودخانه تلوار و از آنجا به قم و آنچه روی نمود
(19)- ب: ایلقار ن: ایلغار
ص: 140
كنان به سرلق و رودخانه تلوار فرمودند «1» [98] و قریب یك ماه در آنجا به شكار ماهی اشتغال داشتند «2» و از آنجا میرزا شاه حسین را همراه بیوتات زیادتی و كارخانه‌ها به قم فرستاده رایات جلال به عزم قشلاق قم بر سبیل شكار تا حوالی بیستون و چمچمال فرموده در غره ماه مبارك رمضان سنه مذكور به مدینه قم آمده در آن بلده «3» مشرفه به گرفتن روزه و زیارات «4» مزارات متبركات كه در آنجا واقع است اقدام فرمودند. و در آنجا به مسامع عز و جلال رسید كه والی «5» مازندران آقا محمد روزافزون سر از «6» ریقه اطاعت و فرمانبرداری كشیده در ادای خراج مقرری تعلل می‌نماید «7» حكم قضا نفاذ شرف صدور یافت كه دورمیش خان شاملو حاكم ولایت قم و زینل خان شاملو با لشكر بسیار به جهت تنبیه آن برگشته روزگار متوجه مازندران شوند. چون آقا محمد از توجه عساكر ظفر مآثر آگاه شد، قلعه اولاد و كلیس «8» را مضبوط گردانید «9». خانان عظام با عساكر نصرت فرجام در هفتم ذی حجه سنه مذكوره قلعه كلیس را محاصره نموده بعد از سه روز فتح آن قلعه نمودند و از آنجا متوجه تسخیر اولاد گشتند. نواب غفران پناه قاضی جهان حسنی «10» كه در آن اوان از وزرای میرزا شاه حسین بود و در آن سفر همراه بود به درون قلعه رفته به عهد و پیمان آقا محمد روزافزون را بیرون آورد و آقا محمد قلعه «11» را سپرده دورمیش خان از آنجا متوجه ساری شد والی* آن دیار میر عبد الكریم به واسطه خوف و بیم پسر خود سلطان محمد را با دو هزار تومان به رسم پیشكش نزد خان فرستاده «12» اظهار مطاوعت نموده مقارن این حال سید حسن «13» هزار جریبی و حكام رستمدار ملك كاوس و ملك بهمن با پیشكش بسیار به اردوی خان آمده رعایت یافته به اوطان خود مراجعت نمودند و مازندران و رستمدار و هزار جریب مسخر دولت قاهره گشته خان عالی شان حسب المرام معاودت فرمود «14». و هم درین سال قرقره حاكم گرجستان به درگاه عالم‌پناه آمده آن خسرو سلیمان مكان دیو سلطان «15» را مقرر فرمود كه همراه او به گرجستان رفته او را در آن بلاد متمكن گرداند. دیو سلطان «16» همراهی نموده قلعه لوری «17» و صورم را تسخیر كرده تسلیم نمود مراجعت فرمود.*

ایراد «18» سخن در ذكر بعضی وقایع متنوعه و سوانح متفرقه‌

چون خاقان سلیمان مكان نوروز توشقان ئیل را كه روز شنبه یازدهم شهر ربیع الاول مطابق
______________________________
(1)- ب، م، ن: نمودند
(2)- م: داشت
(3)- م: بلده طیبه. ن: بلده قم به گرفتن
(4)- ن: زیارت
(5)- م: كوتوال
(6)- ب، م، ن: «سر از» ندارد
(7)- ب، م، ن: نموده
(8)- ن: گلین
(9)- ن: گردانیده. م:
«گردانیده ... بعد از سه روز» ندارد
(10)- ب، م، ن: حسن
(11)- ن: «قلعه» ندارد
(12)- ن: فرستاد
(13)- ب: سید حسین
(14)- م: فرمودند
(15)- ن: دیو سلطان را همراه او نموده قلعه لوری ...
(16)- م: دیو سلطان را همراه نموده
(17)- م: كوری
(18)- ن: قشلاق نمودن صاحب‌قران در دار السلطنه قزوین و آنچه در آن سال روی داد
ص: 141
سنه «1» خمس و عشرین و تسعمائة [بود] در حوالی اصفهان گذرانیدند، از آنجا متوجه دار السلطنه تبریز «2» شده قرار فشلاق در آن بلده جنب‌آسا فرمودند. كاركیا سلطان «3» احمد والی گیلان و لاهیجان به درگاه عالم‌پناه آمده مشمول مراحم بی‌دریغ گردید. در آن اثنا بعضی از مقربان مجملی از عصیان امیره دباج رشتی به مسامع عز و جلال رسانیده مقرر شد «4» كه دورمیش خان و زینل خان و سرداران رستمدار و مازندران «5» به اتفاق كاركیا سلطان احمد بر سر او روند. چون این اخبار وحشت آثار بدو رسید، از كمال عجز و انكسار توسل به كاركیا جسته عبد اللّه دیوانه و خلیفه سید علی را به درگاه گیتی پناه نزد كاركیا «6» فرستاد. [99] كاركیا در خواه گناهان او نموده التماس وی مبذول گشت. كاركیا بدو پیغام نمود «7» كه به غیر از آمدن به پایه سریر خلافت مصیر چاره نیست. امیره دباج اطاعت نموده خود را به درگاه عالم‌پناه رسانید «8» و در النگ همدان به پای‌بوس آن خسرو صاحب‌قران سرافراز شده منظور نظر كیمیا اثر و عنایات بی‌غایات گشته به مظفر سلطان ملقب گشت. خاقان صاحب‌قران یكی از دختران خود را خانش خانم كه در سلك عصمت و طهارت مندرج بود به عقد وی در آورد.
و هم درین سال به سمع خاقان با اقبال رسید كه محمد زمان «9» میرزا به ولایت غرجستان آمده ابراهیم موسیلو «10» و احمد سلطان افشار را با لشكر بسیار «11» بر سر شاهزاده كامكار به دار السلطنه هرات فرستادند. چون سلطانان مذكوره به دار السلطنه هرات رسیدند از آنجا با حشر انبوه به جانب غرجستان به حركت آمده «12» امیر شاه محمد از آمدن لشكر ظفر اثر آگاه گشته به قلعه كشتی نور (؟) متحصن شده «13» امیر جعفر علی را به رسم رسالت نزد ابراهیم سلطان فرستاد التماس نمود كه ولایت مذكور را تسلیم نماید. ابراهیم سلطان ایلچی مذكور را به قتل آورده بعد از سه روز بر سر قلعه مذكور یورش آورده، شاه محمد سیف الملوك «14» با جمعی قلعه را گذاشته به جانب میمنه فرار نمود.
ابراهیم سلطان قلعه را ویران كرده سالما غانما به جانب هرات مراجعت نمود.

گفتار «15» در ذكر فوت سلطان سلیم خواندگار و بعضی سوانح روزگار

خاقان صاحب‌قران چون نوروز لوی ئیل را كه در «16» روز شنبه بیست و یكم شهر ربیع الاول سنه ست و عشرین و تسعمائة «17» واقع گشته به دولت و اقبال گذرانیدند، درین اثنا خبر رسید كه
______________________________
(1)- ن: «سنه» ندارد
(2)- ن: «تبریز» ندارد
(3)- ب: سلطا
(4)- ب: شده
(5)- ن: مازندران را
(6)- ب: كالیا
(7)- ب، م، ن: كرد
(8)- ن: رسانیده آن در النگ
(9)- م: «زمان» ندارد
(10)- م: موشلو
(11)- ن: بسیاری
(12)- ن: آمدند. ب: ندارد
(13)- ن: شده و
(14)- ن: یوسف الدین الملوك
(15)- ن: ذكر آمدن خبر فوت سلطان سلیم و امیر عبد الوهاب را جهت پرسش نزد سلطان سلیمان فرستادن
(16)- ن: «در» ندارد
(17)- ن: 926
ص: 142
سلطان سلیم خواندگار «1» در استنبول روز دوشنبه عاشورا به مرض طاعون درگذشت و بعضی اكابر «زوال خواندگار» موافق تاریخ یافته بودند*. چون خاقان سكندرشان از آذربایجان متوجه عراق و اصفهان شد در دار السلطنه تبریز سیادت و نقابت پناه امیر عبد الوهاب كه از اجله سادات آنجا بود به رسم رسالت به روم نزد سلطان سلیمان جهت پرسش تغریت و تهنیت فرستادند. بعد از وصول آن سید عالی شان به قسطنطنیه و تبلیغ رسالت آنچنان شد كه او را در آن بلاد توقف و هم آنجا فوت شده‌اند «2» و در آن ایام كه از آمدن مأیوس بوده‌اند این مكتوب را به اولاد امجاد خود نوشته به تجار داده به دار السلطنه تبریز فرستادند و این صورت آن است كه به عربی نوشته ثبت شد كه افاضل از آن منتفع گردند و به ترجمه نقل نكرد كه فضیلت و حالت وی معلوم گردد: «3» «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* و به الاستعانة فی التتمیم احمد اللّه تعالی فی السراء و الضراء و اشكره علی ما به الامر جری علی وفق ما قدر و قضی یفعل «4» ما یشاء و اصلی علی سید الانبیاء محمد المصطفی المبعوث الی كافة البرایا المنعوت بخیر الوری، المصاب باشد البلا صلی اللّه علیه و آله الكرام البررة المذبوحین و المقتولین بایدی الكفره و «5» الفجره و بعد ایها الاولاد الامجاد هداكم اللّه طریق الصلاح و الرشاد و اعانكم علی الاستقامة [100] و السداد و لا جلب الیكم محنة و لا قدر علیكم فتنة و عمكم «6» بالسلامة و خصكم بالكرامة و یولی «8» اموركم بالحیاط و الهدایة و لا اخلاكم من الكفایة و العنایة انه ولی ذلك اوصیكم و نفسی اولا بتقوی اللّه و طاعته و الاجتناب عن معصیته و اتقوا اللّه و اعلموا ان اللّه مع المتقین فاتقوا اللّه و اصلحوا ذات بینكم و اطیعوا اللّه و رسوله ان كنتم مؤمنین و اعلموا ان علامة اعراض اللّه تعالی عن العبد اشتغاله بما لایعنیه و ان امرأ ذهبت ساعة من عمره فی غیر ما خلق اللّه له لحری ان تطول علیه الحسرة فعلیكم بالاقبال الی ما خلق لكم و الامتثال لما امركم اللّه تعالی و رسوله به و الاجتناب عما نهیكم و رسوله عنه الا و ان اللّه لم یدع شیئا مما امركم به و نهاكم عنه الاوقال «9» بینة لكم لیهلك من هلك عن بینة و یحیی من حی عن بینة و هو بالمرصاد و لیجزی الذین اساؤوا «10» بما عملوا و یجزی الذین احسنوا بالحسنی فمن احسن فلنفسه و من اساء فعلیها و ما ربك بظلام للعبید و ان الادب الذی یرتفع به المرء المسلم من غیر نسب هو الادب فی الدین من اخلاق النبیین و سنن المرسلین و من افعال الائمة «11» المهدیین مما جمعه اللّه تعالی «12» فی القرآن و القرآن كله ادب و خلق «13» قال اللّه تعالی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِیكُمْ ناراً و قال اللّه تعالی إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً و قال تعالی «14» وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِینَ و قال تعالی وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً، الایات و غیر ذلك مما
______________________________
(1)- ن: خوندگار
(2)- ن: «شده‌اند ... و خاقان صاحب‌قران خاطر از بلاد آذربایجان جمع نموده» ندارد خلاصة التواریخ ج‌1 142 گفتار در ذكر فوت سلطان سلیم خواندگار و بعضی سوانح روزگار ..... ص : 141
(3)- این نامه عربی در نسخه‌های «ن» و «لن» نیامده است
(4)- ب: یفعل اللّه
(5)- ب: «و» ندارد
(6)- ب، م: عملكم
(8)- م: و الولی
(9)- ب، مز: قل
(10)- مز، ب: اساءو
(11)- ب: الائمه مز، م: ائمة
(12)- م: تعالی إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ
(13)- ب: حق
(14)- م: «تعالی» ندارد
ص: 143
لاتعد و لاتحصی و اعلموا اطال اللّه تعالی بقائكم بطاعته و سلك بكم سلوك احبائه ان منشور- النصیحة و الوصیة تكتب من معدن الرسالة صلی اللّه علیه و آله و سلم و من نصایحه و وصایاه ما وصی به لابن عباس قال صلی اللّه علیه و آله له الا «1» اعلمك كلمات ینفعك اللّه بهن قال بلی یا رسول اللّه قال احفظ اللّه یحفظك احفظ اللّه تجده امامك تعرف اللّه فی الرخاء «2» یعرفك فی الشدة فاذا سألت فاسئل اللّه تعالی و اذا استعنت فاستعن با للّه فقد جف القلم بما هو كائن فلو ان الخلق كلهم جمیعا ارادوا ان ینفعوك بشی‌ء لم یقدر اللّه تعالی لم یقدروا علیه و ان ارادوا ان یضروك بشیئی لم یكتبه اللّه تعالی لم یقدروا علیه كما قال اللّه تعالی وَ إِنْ یَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ*- الایه و قال صلعم لبعض اصحابه اعمل لدنیاك بقدر مقامك فیها و اعمل لاخرتك بقدر بقائك فیها و اعمل لله «3» بقدر حاجتك الیه و اعمل للنار بقدر صبرك علیها ایها الاولاد رزقكم اللّه العافیة و السداد علیكم بالمحبة و الوداد و الالفة و الاتحاد فیما بینكم كانكم باجمعكم جسد واحد اذا شتكی منه عضو تداعی له سایر الجسد بالحمی «4» لتامنوا بوایق الاعداء و علیكم اقامة الشرع و الدین شرع لكم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیك وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه ان تجتمعوا «5» علیه باعیانكم «6» و بجوامع هممكم و لا تتفرقوا فیه فان ید اللّه مع الجماعة و انما یاكل الذئب الفاشیة التی شردت و انفردت عما علیه الجماعة اوصی حكیم اولاده عند موته كانوا جماعة فقال لهم ایتونی بجماعة عصی فجمعها فقال لهم اكسروها و هی مجموعة فلم یقدروا [101] علی ذلك ثم فرقها و قال لهم خذوها واحدة و اكسروها فكسروها فقال لهم هكذا انتم بعدی لن تغلبوا ما اجمعتم فاداتفرقتم تمكن منكم عدوكم و كذلك الانسان فی نفسه اذا اجمع همته و توجه بجوامع الهمم علی اقامة «7» دین اللّه لم یغلبه شیطان لا من الانس و لا من الجن و قال رسول اللّه صلعم اوثق عری الایمان الحب فی اللّه و البغض فی اللّه و قال صلی اللّه علیه و آله «8» لا تهجرا خاك عند الذنب فانه یركنه الیوم و یتركه غدا و قال صلی اللّه علیه و آله من كان فی حاجة اخیه كان اللّه فی حاجة و قال امیر المومنین علیه الصلوة و السلام احب القلوب الی اللّه تعالی ارقها للاخوان قیل لواحد من الحكماء ای الاخوان احب الیك قال الذی یغفر زللی «9» و یسد خللی «10» و یقبل «11» عللی و اعلموا وفقكم اللّه لمرضاته ان للصحبة اثرا عظما و خاصیة قویة كل ما وصل لاحد من الخیر و الشر فبالصحبة فعلیكم بمصاحبة من تجدوا فی صحبته الزیادة فی دینكم و ایمانكم و نفع مبینة (؟) فی باطنكم و یزید فی عملكم و یزهدكم فی الدنیا عمله «12» و لا تعصون «13» اللّه ما دمتم فی قربه یعظكم «14» بلسان فعله لا بلسان قوله قال الصادق علیه السلام طوبی لمن
______________________________
(1)- م: «الا» ندارد
(2)- ب: الرجاء
(3)- مز: الله
(4)- ب، م: بالحمی
(5)- ظ: بان تجتمعوا علیه
(6)- ب: ما عنابكم
(7)- مز، ب: اقامت
(8)- م: «آله ... من كان» ندارد
(9)-. ب: ذللی.
(10)- مز: خلی
(11)- ب: تقبل. مز: یقبلی
(12)- م: «و» ندارد
(13)- مز، ب، م: لا یعصون اللّه
(14)- ب، م: یتحلفون
ص: 144
شغله عیبه عن عیوب الناس و انفق الفضل من ماله و امسك الفضل من لسانه و رحم اهل الزوال و المسكنة و خالط اهل العفة و الحكم و ایاكم بمجالسة اقوام یتكلفون بینهم زخرف القول غرورا و یتملقون «1» فی الكلام خداعا قلوبهم مملوة غشا و غلا و حسدا و كبرا و حرصا و طمعا و نقصا و عداوة و مكرا و وحیلا دینهم التعصب و اعتقادهم النفاق و اعمالهم الریاء و اختیارهم شهوات الدنیا یتمنون الخلود فیها مع علمهم بانه لا سبیل لهم الیه، یجمعون مالا یأكلون و یبنون مالا یسكنون و یؤملون ما لا یدركون و یكسبون الحرام و ینفقونه فی المعاصی و یمنعون المعروف و یرتكبون المنكر فاجتنبوهم و كونوا منهم علی حذر و لقد كفی النصیحة قوله تعالی حكایة عن نكایة الكفار و ضرر مصاحبة الاشرار: یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ و قال اللّه تعالی حكایة ایضا عنهم: یا وَیْلَتی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا. و فی هذا الزمان قل الاخاء و عدم «2» الوفاء فترك الخلة اولی و لقد احسن من قال:
ما فی زمانك من ترجو مودته‌و لا صدیق اذا جار الزمان و فی
فعش فریدا و لا تركن الی احدو قد نصحتك فیما قلته فكفی.
قال الصادق من قرب السفلة و ابعد ذوی الاحساب و المروات استحق الخذلان فقال ایاك مصاحب «3» السوء فانه كالسیف المسلول «4» یعجب منظره و یقبح اثره. و قال ایضا: ان اردت صحبة الرجال فاصحب من اذا صحبته زانك و ان خدمته صانك و ان احتجت الیه مانك و ان كلفته مؤنة اعانك اصحب «5» من اذا قلت صدق قولك و ان صلت «6» سدد صولك. من ان مددت یدك «7» الی شیی‌ء مدها و ان بدت منك ثلمة «8» سدها و ان رای منك حسنة عدها اصحب من تأمن بوائقه و تحمد طرائقه و ان كان و لا بد من الصحبة فالضابطة فیها ان تعطوا «9» كل ذی حق حقه و لا تتركوا مطالبة احد علیكم و عاملوا «10» الجانی بالمغفرة و العفو و المسیی‌ء بالاحسان و عاملوا ابصاركم بالغض عن محارم اللّه و اسماعكم بالاستماع الی احسن القول و السنتكم بالصمت عن السوء [102] من القول و علیكم بتحمل الاذی و الصبر علیه من عباد اللّه. قال رسول الله صلی اللّه علیه و آله لابی هریرة: یا ابا «11» هریرة احمل الاذی ممن هوا كبر منك و اصغر منك «12» و خیر منك فانك ان كنت كذلك یأتی اللّه بك الملائكة و من یأتی اللّه به الملائكة «13» جاء یوم القیمة آمنا من كل سوء و لیس اصبر علی اذی الناس من اللّه انهم لیدعون له ولدا و هو یرزقهم و یعاقبهم و اجعلوا الحق امامكم و عاملوا اعباد اللّه بما عاملهم اللّه به تحفظوا من الكلام القبیح ان تنسب صفة مذمومة لاحد و ان كانت فیه لا فی حضوره و لا فی غیبته فانكم ان و اجهتم بذلك فقد غیرتموه فلا تامنوا ان یعافیه اللّه تعالی منها و یبتلیكم بها و ان كان
______________________________
(1)- ب: یتحلفون
(2)- ب، م: و كثر عدم
(3)- ظ: مصاحب السوء
(4)- مز، ب، م: مسلوك
(5)- مز، ب: فاصحب
(6)- مز، ب: صلت
(7)- ب، م: مدت یدل
(8)- مز، ب، م: سلمة
(9)- مز، ب: یعطوا
(10)- ب: عاملوا ابصارهم بجانی
(11)- م: ابی
(12)- ب، م: «و اصغر منك» ندارد
(13)- م: «من یأتی اللّه به الملائكه» ندارد
ص: 145
غایبا فهی غیبته فقد نهاكم اللّه عنها و اعلموا انی قد كبرسنی و دق عظمی ورق جلدی و هرم جسمی و اقترب «1» اجلی و انقطع [املی] و اشتقت الی لقاء ربی فما دمت حیا ان شاء اللّه ترونی فاذا انا مت جعلت اللّه فیكم خلیفة و هو «2» حسبی و حسبكم و هو نعم الوكیل و الخلیفة و آخر وصیتی ان تعاملوا بعدی مع الذین تحت ایدیكم بالرحم و الشفقة سیما مع الضعفاء و العاجزات و الصغار اللاتی لیس لهن سواكم قیم و لا كفیل و ان لا تتركونی فی مظلمة و اهتموا باداء ما یجب علی اداؤه و فی رد المظالم عن رقبتی منی «3» ظهر مما تركت وفقكم اللّه تعالی بالعمل بالوصایا و اعانكم علیه و السلام علیكم و علی اهلكم و علی من لدیكم و بلغوا تحیتی و سلامی الی من سأل عنی و الی اخوان الصفاء و خلان الوفاء و المرجو «4» ان لا تنسونی من صالح الدعا اعلموا ان لحامل الكتاب علی حقوق بغیر حساب فوقروه و عظموه و تعاونوه فی كل باب و اللّه الموفق و الیه المآب و هو الكریم الوهاب. عبده نمق ذلك فی افضل الربیعین من ز، ك 927، ظ، و صلی اللّه علی محمد و آله اجمعین الطیبین الطاهرین و الحمد للّه رب العالمین».
بعد از وصول كتاب مذكور اولاد امجاد وی میر عبد الباقی و میر عید الغفار و میر عبد الرزاق این مكتوب را در جواب نوشته فرستادند:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* و به الاستعانة. الحمد للّه الذی انزل علی عبده الكتاب و جعله موعظة و تفصیلا لكل باب و من جملته تعلیم المسئلة كما قال جل ذكره ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب و الشكر للّه الغفار الباقی الجبار الباری الرزاق الذی انعم علی عباده بارسال الرسل و حسن المآب. ثم الصلوة و السلام علی محمدا كئر من اوتی الشرایع و فصل الخطاب و علی آله و عترته الناطقین لكل صدق و صواب. اما بعد فلما وصلت الی عبیده المحروقین بنار الفراق و المغروقین ببحار الاشتیاق فی اسعد الساعات و ایمن الاوقات اعنی فی 18 شهر رمضان المبارك سنة 927 رسالته الشریفة المتبركة و صحیفته المنیفة المباركة بخطه الاشرف المشحونة بانواع المواعظ و الهدایا و اصناف النصایح و الوصایا المنهیة عن سلامة ذاته المقدس المبینة عن استقامة حاله الاقدس كالوحی النازل من سماء الجلال و عن ذروة الكمال و الاجلال شكرنا اللّه [103] علی ما وصل الینا عند ورودها من الذوق و الحضور و حمدناه علی ما حصل لدینا بعد مطالعتها من البهجة و السرور و قبلناها بشفاه الادب و الركون و وضعناها علی الرؤوس و العیون و نرجو اللّه التوفیق بما یحبه و یرضاه فی العمل بمضمونها و مسئلة من الكریم الوهاب ان یشرفنا من اقرب الانات «5» بشرف وجهه الكریم و یقیمنا فی اطول السنوات فی ظل ظلیله العمیم بمحض جوده و فضله الجسیم.
______________________________
(1)- ب: قرب
(2)- ط نسخه‌ها: هی
(3)- ط: متی
(4)- م المرحون من الصالح
(5)- م: الاناس
ص: 146
و احوالنا و كیفیات حالات اهل بیته و متعلقته و محبیه تجری علی وفق السلامة الا ان یفیضوا دموعا حزنا ان لا یجدوه و یسئلون اللّه تعالی فی السراء و الضراء ان یقرا عینهم بكحل تراب اقدامه الشریفه یقبل اللّه ذلك منهم بمحمد و آله الطیبین و ایضا بعض المحبین و المخلصین یدعون الدعوات فی الخلوات و یدعون من اللّه بقاء ذاته كثیر البركات فی جمیع الاوقات و یطلبونه ان تشرفوا «1» بخدمته الذی بهیج (؟) المسرات محفوظا محروسا من الافات و العاهات و ینادون فی ظلمات الفرقة ان لا اله الا انت سبحانك انی كنت من الظالمین و یبشرون بنداء فاستجبنا له و نجیناه من الغم و كذلك ننجی المؤمنین و التماسنا ملتمسهم من حضرته انه متی امكن التوجه اسرع من التوجه فانه لا خوف فی جانبنا بل یرصدون مقدمه الشریف و ان یسرونا بالمخاطبات العلیة علی الاتصال فی كل الحال و عدم ارسال صحیفة العبودیة و هذه المفارقة بناء علی ملاحظة خدامه لا یحمل علی التقصیر نسئل اللّه تعالی علی ان یؤدیه الی اهلیه سالمین غانمین بحق محمد اشرف النبیین و آله الطیبین الطاهرین و السلام علیكم و علی من لدیكم اولا و اخرا و ظاهرا و باطنا كتب ذلك بعون اللّه الباقی عبده فی شهر صفر ختم بالخیر و الظفر سنة ح ك ظ 928.
و خاقان صاحب‌قران خاطر از بلاد آذربایجان جمع نموده، شكاركنان تا بلده اصفهان در حركت آمده قشلاق در آن صوب با صواب فرمودند. و چون از خلیل سلطان ذو القدر حاكم شیراز در جنگ چالدران تقصیری واقع شده بود، خاقان صاحب‌قران كور سلیمان قورچی را به قتل او مأمور گردانیده به شیراز فرستاد و «2» مشار الیه چون بدانجا رسید، دید كه در مجلس خلیل سلطان جمعی نشسته‌اند. آهسته به او گفت كه حكم مطاع شده كه دوازده چوب طریق بر تو زنم، اگر درین مجلس مرتكب آن میشوم كسر حرمت تو خواهد شد صلاح در آن است كه به محل خلوت درآمده به موجب حكم عمل نمائی. سلطان خلیل «3» تنها به خانه درآمده «4» كور سلیمان حكمی كه در باب قتلش «5» آورده بود ظاهر ساخت. خلیل سلطان مطاوعت امر كرده، به دو زانو درآمده كور سلیمان گردنش را زده سرش را برداشته از آنجا بیرون آمده و بعد از آن متوجه درگاه عالم‌پناه شد. «6» از اتفاقات، «حیف از سلطان خلیل» موافق «7» تاریخ است. خاقان صاحب‌قران قشون و جای او را به علی سلطان چیچكلو كه نام اصلی او عز الدین بود «8» چند مدت قورچی‌باشی بود تفویض فرمود. و هم درین سال مقرر فرمودند كه دورمیش «9» خان و زینل خان به فیروز كوه رفته در آنجا قشلاق نمایند كه اگر در خراسان فترتی باشد به مدد لشكر آنجا [104] روند و خود متوجه
______________________________
(1)- ظ: یتشرفوا
(2)- ن: «و» ندارد
(3)- ن: خلیل السلطان
(4)- ب، م، ن: درآمد
(5)- ن: قتل او
(6)- ن: شده
(7)- ن: «موافق» ندارد
(8)- ن: بود و
(9)- ن: درویش
ص: 147
سلطانیه و گوزل دره شدند «1». و هم درین سال مولانا سلطان علی كاتب مشهدی كه در فن خط سرآمد روزگار و عدیل خود نداشت، در مشهد مقدس به جوار رحمت ایزدی پیوست*. قبرش در پائین پا متصل به دیوار گنبد میر علیشیر و این رباعی كه از نتایج طبع اوست مولانا محمد بر لوح مزار او نوشته:
عین عدم و الم بود عالم دون‌زنهار در و مجوی آرام و سكون.
چون اكئر جزو «2»عالم آخر الم است‌رفتیم از این الم دلی غرقه به خون و هم درین سال مولانا علاء الدین احمد بن مولانا صدر الدین علی طبیب شیرازی كه در فن حكمت بی‌بدل بود و در خدمت خاقان صاحب‌قران تقرب تمام «3» داشت به مرض ذات الصدر در موضع برخوار اصفهان فوت شد و هم درین سال بابر پادشاه قندهار را گرفته حكومت آنجا را به ولد خود میرزا كامران داد و خود به جانب كابل توجه فرمود.

گفتار «4» در لشكر كشیدن دیو سلطان به جانب گرجستان‌

خاقان صاحب‌قران چون نوروز ئیلان ئیل را كه در روز دوشنبه دوم شهریور ربیع الآخر سنه سبع و عشرین و تسعمائة «5» بود گذرانیدند، خبر رسید كه لوند خان حاكم گرجستان سر از ربقه اطاعت و فرمانبرداری كشیده جمعی را به تاخت ولایت شكی «6» فرستاده «7»، حسن بیك حاكم آن دیار عرضه‌ای نوشته به پایه سریر اعلی فرستاده مدد طلبید. خاقان صاحب‌قران دیو سلطان را با جمعی از امرا به مدد وی ارسال نمود. دیو سلطان از رودخانه فانق «8» و قبری عبور نموده، ز كم و كرم را «9» تاخته در قریه قری «10» رحل اقامت انداخت. لوند دانست كه با آن لشكر ظفر اثر بر نمی‌آید، شروع در معذرت نموده، كس نزد دیو سلطان فرستاد «11». و وسایل انگیخته دست در دامن شفاعت آویخت «12» و عرض نمود كه در این اوقات طریق ملاقات صعوبتی دارد اگر آن حضرت مراجعت نماید، بعد از چند وقت بنده به درگاه عالم‌پناه شتافته مراسم بندگی به جا آورم.
دیو سلطان بنابر آن مراجعت نموده متوجه درگاه گردید و پیشكش و هدایای لوند و قرقره را گذرانید «13» و درین یورش جركین حسن تكلو پدر غازی خان را كه یكی از امرای بزرگ «14» بود به واسطه جریمه‌ای كه ازو به سبب بی‌ضبطی و بی‌نسقی لشكر سر زده بود به حكم خود به قتل رسانید و قشلاق همایون در بلده نخجوان واقع شد.
______________________________
(1)- ب، م: سلطانیه شد
(2)- ب، ن: جزو آخر تو
(3)- م: بسیار
(4)- ن: ذكر مخالفت لوند خان گرجی و آنچه در آن اوان روی داد
(5)- ن: 927
(6)- ن: شكی شروان
(7)- ن: «فرستاده ... مدد طلبید» ندارد
(8)- م، ن: قانق قیری. ب: قانق و قری
(9)- ن: رماحیه در
(10)- م: از قرا. ب، ن: قرا
(11)- ن: فرستاده
(12)- ن: آمیخت
(13)- ن: گذربنیده
(14)- ب: بزرگ خاقان
ص: 148
درین اثنا آقا محمد روزافزون از اردوی خاقان صاحب‌قران فرار كرده به مازندران رفت، امیر عبد الكریم با وی جنگ كرده غالب آمد. آقا محمد فرار نموده به قلعه اولاد متحصن شد.
خاقان اسكندر «1» شان جوهه سلطان تكلو را مقرر فرمود كه با لشكر عراق و كردستان به سر وی رفته فتح آن قلاع نماید. جوهه سلطان بدانجا رفته در یك هفته فتح قلعه اولاد نمود و آقا محمد را در مازندران گرفته به اردوی معلی آورد و ایالت مازندران به امیر عبد الكریم مفوض شده وی هفت هزار تومان قبول نمود كه به خزانه عامره فرستد «2». و هم درین سال عبید خان به خراسان آمده روز یكشنبه نوردهم جمادی الاخر «3» سنه مذكوره هرات را محاصره نمود «4». چون كاری پیش نتوانست برد [105]، در روز جمعه دوم رجب سنه مزبوره «5» كوچ كرده متوجه بخارا شد و اهل هرات از محاصره خلاص گشتند.
و هم درین سال امیر خان موسیلو بواسطه نخوت و غرور، كدورتی «6» كه از سید مغفور میر محمد* میر یوسف «7» در دل داشت، وی را به موافقت بابر پادشاه متهم ساخته در روز سه شنبه ششم رجب سنه مذكوره او را گرفته در قلعه اختیار الدین محبوس ساخت و روز دیگرش قصد آن سید فاضل نموده او را به قتل رسانید*. چون «8» این خبر در عشر اول شهر شعبان سنه مذكوره به سمع خاقان صاحب‌قران رسید به خاطر انورش مخالفت امیر خان خطور كرده او را از ایالت خراسان عزل فرموده «9»، جای او را به دورمیش خان شفقت كردند و شاهزاده سام میرزا را «10» همراه كرده در شهر جمادی الئانی سنه مذكوره در صاین «11» قلعه مرخص گشتند. امیر خان به واسطه قتل میر محمد یوسف هراس تمام بر ضمیر او استیلا یافته در روز دوشنبه نوزدهم شهر ذی قعده سنه مذكوره در ركاب شاه عالم‌پناه جم جاه سلطان شاه طهماسب به طرف ولایت سبزوار توجه نموده آوازه انداخت كه امیر محمد میر یوسف داعیه آن داشت كه بابر پادشاه را به خراسان در آورده هری را بدو دهد، به واسطه این دفع او نمودم «12» الحال می‌روم كه بابر پادشاه را از میان بردارم. در آن اثنا دورمیش خان و زینل خان در پل مالان فرود آمده، از احوال امیر خان خبردار شدند كه داعیه مخالفت دارد فی الفور «13» نزد او رفته او را از آن اراده به نصایح محبانه باز آوردند.
امیر خان ایشان را ضیافت نموده دانست كه به دستور در عراق به ایالت محلی سرافراز خواهد شد عنان از توجه سركشی «14» انعطاف داده عازم عراق شد. درین اثنا خواجه حبیب اللّه ساوجی از
______________________________
(1)- ن: سكندر
(2)- ن: فرستند
(3)- ن: الثانی
(4)- م، ن: كرده
(5)- م: هرات را محاصره نموده كوچ كرده
(6)- م: پر دلی
(7)- ن: محمد یوسف
(8)- ن: و چون
(9)- م،: فرمود
(10)- مز: «را» ندارد
(11)- ن: «صاین» ندارد
(12)- م: نمودند
(13)- ب: فلفور
(14)- ن: گیتی
ص: 149
درگاه خاقان صاحب‌قران آمده كس نزد دورمیش خان فرستاد كه پروانچه‌ای چند در باب مؤاخذه مقربان امیر خان به واسطه قتل میر محمد میر یوسف آورده‌ام، اگر نواب خانی امر فرمایند و صلاح دانند، با امیر خان ملاقات كرده احكام مذكور را ظاهر سازد. دورمیش خان در جواب فرستاد كه من نمی‌خواهم كه امیر خان از من آزار یابد، احكام مذكور را اخفا كن، روزی دیگر خواجه حبیب اللّه در اثنای كوچ به امیر خان ملاقات كرده امیر خان از روی اعراض از وی پرسید كه من نسبت به خواجه «1» شاه حسین چه بد كرده‌ام كه در مقام اضرار من «2» در آمده. خواجه حبیب اللّه گفت شما چرا میر محمد بن میر یوسف را كه از احفاد حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله است به قتل آوردید. میرزا شاه حسین از محبان خاندان مصطفی و مرتضی «3» است سبب انتقام او آن است.
امیر خان چون این سخنان شنید روی بر تافت و خواجه حبیب اللّه متوجه هرات شد.
و هم درین سال شیخ شاه پادشاه شروان در سلخ شهر رمضان سنه مذكوره در موضع بناب «4» به عتبه بوسی سرافراز شده ملحوظ نظر كیمیا اثر گردید و بعد از چند گاه كه در خدمت خاقان صاحب‌قران به عیش و سرور گذرانیدند، رخصت انصراف حاصل نموده «5» به ولایت شروان رفت. و هم درین سال مولانا «6» محیی لاری كه از افاضل زمان [106] بود، «7» در دار الملك شیراز فوت شد مدفنش در شیراز و هم درین سال در ییلاق سهند استاد البشر عقل حادی عشر امیر غیاث الدین منصور شیرازی به عز مجالست مجلس بهشت آئین خاقان ملك تمكین مشرف شد.
و هم درین سال مولانا عبد اللّه هاتفی خواهرزاده جامی* در محرم سنه مذكوره در هرات وفات یافت از جمله منظوماتش خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت منظر، شاهنامه امیر تیمور گوركان «8» و شاه اسمعیل.

گفتار «9» در رسیدن شاهزاده كامران از خراسان به درگاه سلطان صاحب‌قران‌

چون «10» خسرو سلیمان مكان نوروز یونت ئیل را در روز سه شنبه دوازدهم شهر ربیع الآخر موافق ثمان و عشرین و تسعمائة گذرانیدند «11»، در بهار این سال به ییلاق سهند و اوجان متوجه شده شاه جم جاه سلطان شاه طهماسب روانه درگاه عالم‌پناه گشتند. امیر خان در ركاب ظفر- انتساب آن خسرو اقیم چهارم با لشكر زیاده از انجم به طرف آذربایجان در حركت آمد و «12» در
______________________________
(1)- ن: خاجه حسین
(2)- ن: «من» ندارد
(3)- ن: مرتضوی
(4)- ن: نبات
(5)- م: كرده
(6)- ب: مولا
(7)- مر.: «بود» ندارد
(8)- ب، م: «امیر تیمور گوركان و»
(9)- ن: رسیدن شاه جم‌جاه ملایك سپاه شاه طهماسب به خدمت صاحب‌قران گیتی‌ستان
(10)- ن: چون نوروز یونت‌ئیل را خسرو سلیمان مكان در روز سه شنبه
(11)- ن: گذرانید
(12)-: ن «و» ندارد
ص: 150
ماه جمادی الآخر سنه مذكوره به اردوی معلی رسیده به تقبیل عتبه فلك اساس سرافراز گردیدند.
خاقان صاحب‌قران به دیدار همایون آن خورشید طلعت مسرور شده دست او را گرفته به حرم بردند و او را در درون جان و منزل «1» جای داده للگی او را شفقت به میرزا شاه حسین كردند. امیر خان «2» را در اثنای طی مراحل و منازل مرض مفاصل «3» عام بر دست و پای او عارض شده از سواری عاجز آمده و در محفه نشسته تا به درگاه عالم‌پناه رسید. چون مرضش علاوه «4» بی‌التفاتی خاقان صاحب‌قران گردید، از آن قضیه جان نبرده در شب یكشنبه دوازدهم شعبان سنه مذكوره «5» از هم گذشت «6». امیر خان ولد گلابی بیگ بن امیر بیك موسلو «7» است. امیر بیك در زمان حسن پادشاه به غایت معتبر «8» بوده و با امرای پادشاه سعید میرزا سلطان ابو سعید محاربات نموده و در زمستان این سال قشلاق در تبریز واقع شد و در آنجا امر زفاف امیره دباج «9» ملقب «10» به مظفر سلطان به اتمام رسید و خانش «11» كه یكی از بنات سراپرده عصمت و طهارت «12» خاقان سكندرشان بود، به حباله وی درآمد «13» و سلطان خلیل ولد شیخ شاه به درگاه عالم‌پناه آمده اعزاز تمام یافت.
درین سال خاقان سكندرشان ایالت استراباد به زینل «14» خان نامزد «15» فرمود و زین «16» السلطان را به حكومت اسفراین تعیین نمود و احمد سلطان افشار را حاكم ولایت فراه ساخت.

گفتار «17» در بعضی از وقایع متنوعه كه در شهور تسع و عشرین و تسعمائة حادث شده‌

خاقان صاحب‌قران نوروز قوی ئیل را كه در روز پنجشنبه بیست و چهارم شهر ربیع الاخر موافق تسع و عشرین و تسعمائة واقع شده، در تبریز گذرانیدند. در آخر روز سه شنبه بیست و هشتم شهر جمادی الاخر سنه مذكوره مهتر شاهقلی عربگیر لور كابدار «18» كه تحویلدار ركاب خانه خاصه شریفه بود، «19» بنابر كدورتی كه بر سر معامله باقی تحویلات خود از میرزا شاه حسین نموده بود میرزا كه مختار الدوله و جملة الملك بود «20»، خنجر از نیام بیرون آورده در هشت بهشت صاحب آباد دار السلطنه تبریز بر شانه او زد «21» و به قورچیانی «22» كه در آنجا حاضر بودند [107] گفت
______________________________
(1)- م، ن: «و منزل» ندارد
(2)- ن: میرزا خان
(3)- ب: تفاصل. ن: تفاضل
(4)- م: علاء خاقان
(5)- ن: مذكوره- مز. حاشیه: ذكر عظمت امیر خان
(6)- م: درگذشت
(7)- م: موشلو
(8)- م: بود. ب: معتبره بود
(9)- ب، م: تاج
(10)- ب: «ملقب» ندارد
(11)- م ب، م، ن: خانش خانم
(12)- م: طهارت صاحب‌قران
(13)- ن: در آمده
(14)- ب، م: زین العابدین سلطان
(15)- م: «نامزد» ندارد
(16)- ب، م، ن: زین العابدین سلطان
(17)- ن: گفتار در كشتن مهتر شاهقلی عربگیرلو ركابدار میرزا شاه حسین
(18)- ب: ركابدار خانه خاصه
(19)- ب: «بود» ندارد
(20)- جمله مغشوش است و ظاهرا با چنین باشد: «بنابر كدورتی كه بر سر معامله باقی تحویلات خود از میرزا شاه حسین، كه مختار الدوله و جملة الملك بود نموده بود
(21)- م: زده
(22)- ب، م، ن: قورچیان
ص: 151
كه امر شاه است كه او را پاره‌پاره كنند. قورچیان به تصور آنكه حكم مطاع شده او را پاره‌پاره كردند. مهتر شاه قلی بعد از اقدام بدین عمل شنیع فرار نموده به جانب شروان رفت، شیخ شاه پادشاه وی را گرفته به درگاه عالم‌پناه فرستاد خاقان صاحب‌قران او را به دست غلامان میرزا شاه حسین داد «1» تا به قصاص رسانیدند و از نوادر اتفاقات «میرزا شاه حسین اصفهانی» موافق تاریخست و دیگری گفته:
چراغ بتان میرزا شاه حسین‌به خوبی چو او در جهان كس نبود
نظر كن كه در عالم بی‌وفاچه ها دید از چشم زخم حسود
چو پرسیدم از عقل تاریخ اوبه «میرزای خوبان» مرا ره نمود نعش او را حسب الامر اعلی، به مشهد مقدس كاظمین نقل نموده «2» در آن عتبة عرش- منزلت دفن نمودند «3». میرزا شا حسین* در عنفوان شباب «4» در اصفهان به امر معماری و بنایی اشتغال داشت. بعد از آن سر بدان امر فرو نیاورده متصدی امور دیوان گشت و «5» وزیر داروغه اصفهان دورمش «6» خان شاملو شد و از «7» آثار او در اصفهان عمارت مزار متبرك «8» امام‌زاده واجب- الاكرام هارون ولایتست و مسجد بزرگ كه در جنب* آن مزار ساخته و این بیت بر در مزار مرقومست «9»:
به اقبال خان دورمش «10»كامكاربماند از حسین «11» این بنا یادگار و دیگری از ظرفا در باب آن عمارت كه برونش «12» كاشی كاریست گفته:
نروی جانب هرون ولایت زنهاركز درون «13»ناله زارست و برون نقش و نگار و از آنجا متوجه اردوی همایون گشته در محلی كه خاقان صاحب‌قران «14» از جنگ چالدران متوجه در جزین بود، در راه به خاقان صاحب‌قران خدمات به تقدیم رسانیده منظور نظر كیمیا اثر گردید و به امر جلیل القدر نظارت دیوان اعلی سرافراز شد و در آن مهم مدت هشت سال و كسری كمال تمكن «15» و استقلال بهم رسانید و اختیار «16» و اقتدار تمام یافت و در علو همت به مثابه‌ای بود كه یكهزار تومان به رسم صله و جایزه به شعرا و فضلا انعام نمود «17» و همیشه با فضلا
______________________________
(1)- م: داده
(2)- ن: نمودند
(3)- ن: كردند
(4)- ب، م: شباب او در
(5)- م: «و» ندارد
(6)- ن: و دورمیش
(7)- م: «و از» ندارد
(8)- ب، م: متبركه
(9)- ن: بیت
(10)- ن: دورمیش
(11)- ن: حسین خان
(12)- ن: بیرونش
(13)- م: اندرون
(14)- ن: «صاحب‌قران ... خدمات» ندارد
(15)- ب، م، ن: مكین
(16)- ن: اقتدار و اختیار
(17)- م، ن: نموده
ص: 152
و شعرا صحبت داشتی و به ایشان انعامات فرمودی و خود نیز گاهی فكر شعر نمودی و این رباعی از اشعار اوست «1»*:
سرگشته زدست چرخ چون پر كارم‌وز بی‌خبری به چشم مردم خوارم
دنیا چه بود كه من درو دل بندم‌بیزار ازین عجوزه مكارم میرزا شاه حسین به مرتبه‌ای مشمول عواطف بی‌كران خاقان «2» صاحب‌قران شده بود كه هیچكس از مقربان و امرای عالی‌شان را وجودی نمی‌نهاد و همه را معدوم می‌انگاشت و خاقان سكندرشان همگی به ضیافت به منزل «3» او رفتی و یارانه صحبتها داشتی*.
و هم درین سال، خاقان صاحب‌قران علی سلطان چیچكلو را از حكومت شیراز عزل نمود، شیراز را با قشون میرزا «4» شاه حسین به نواب اعلی سلطان شاه طهماسب مرحمت فرمودند «5» و وزارت شاه جم جاه را «6» به غفران پناه قاضی جهان* در ذی قعده سنه مذكوره شفقت كرده، وی در ذی حجه به شیراز رسیدند و چایان «7» سلطان اشرلو استاجلو كه وكیل السلطنه «8» بود «9»، به اجل طبیعی [108] درگذشت. نعش او را نیز به بغداد نقل نمودند و رایات جلال به ییلاق سهند و اوجان در حركت آمد «10» و وزارت دیوان اعلی به خواجه جلال «11» الدین محمد لوله «12» تبریزی كه در سلك وزرای میرزا شاه حسین منتظم بود مفوض گشت.

گفتار «13» در توجه خاقان صاحب‌قران به جانب شكی و شروان و اشتغال به شكار اسب و رحلت به صوب آخرت.

خاقان صاحب‌قران نوروز پیچی‌ئیل را كه در پنجم جمادی الاول سنه ثلثین و تسعمائة واقع بود گذرانیدند، قرار قشلاق همایون در بلده نخجوان داده از آنجا متوجه شكی «14» شدند كه در آن حدود شكار اسب نمایند. والی آنجا حسن بیك به خدمت آمده، پیشكش فراوان به درگاه آسمان‌شان آورده به مسامع عز و جلال رسانید «15» كه شكار اسب یمن ندارد و بر سلاطین مبارك نیست، خاطر اشرف ازین كلال یافته قبول نفرمودند «16» و متوجه شكار شده در یكی از
______________________________
(1)- ن: بیت
(2)- ن: «ن» ندارد
(3)-: م: منرزلت
(4)- م: به میرزا
(5)- م، ن: نمود
(6)-: ب، م، ن: «را» ندارد
(7)- ن: جابان
(8)- ن: دار السلطنه
(9)- م: «بود» ندارد
(10)- م: آمده
(11)- م: جلال اله
(12)- م: لولو
(13)- ن: گفتار در رفتن نواب همایون اعلی به شكار اسب وقایعی كه در آن سال روی نمود.
(14)- ن: تنكی
(15)- ن: رسید
(16)- م: نفرمود
ص: 153
مواضع آن سرزمین بهم رسانیده «1» اسبی چند گرفتند، اما هیچكدام از آنها زنده نماندند «2» و آنقدر لرزیدند كه هلاك گشتند «3» و معلوم نشد كه در چه تاریخ آن اسبها را سر داده‌اند و وحشی شده‌اند. بعد از آن معاودت نموده در گوك«4» تپه و سولان تابستان را گذرانیده «5» شیخ شاه والی شروان در آنجا بار دیگر به خدمت آمده مقضی المرام بازگشت و رایات «6» جلال به زیارت حظیره مقدسه به دار الارشاد اردبیل فرمود و بعد از تشرف «7» بدان سعادت متوجه سراب شدند، كریوه صاین معسكر همایون گردید. با یزید سلطان ولد چایان سلطان كه به جای پدر متمكن بود فوت شد دیو «8» سلطان به جای «9» او بر «10» مسند امیر الامرایی و وكالت متمكن گردید. و هم درین سال لوند گرجی لشكر به شكی «11» كشیده، حسن بیك حاكم آن دیار با فوجی به جنگ او آمده بین- الجانبین جنگ عظیم رخ نموده، حسن بیك در آن معركه شهید شد. لوند بیك به الكای خود معاودت نموده مردم شكی «12» درویش محمد خان ولد حسن «13» بیك را میانه خود به سلطنت شكی تعیین نمودند. و هم درین سال شیخ شاه پادشاه بن فرخ یسار «14» رحلت نمود. مدت سلطنتش بیست و سه سال مملكتش تمام شروان. بعد ازو پسرش سلطان خلیل قایم مقام سلطنت شد. چون یك مدت خاقان صاحب‌قران در صاین «15» گدوك سراب توقف فرمودند، در آن مقام مزاج آن اعلیحضرت انحرافی پیدا «16» نموده، مرض بر جوهر ذاتش استیلا یافت چنانچه حكمای مسیحادم و اطبای حذاقت شیم از معالجه آن عاجز آمدند. بالاخره در شب دوشنبه نوزدهم شهر رجب المرجب «17» سنه مذكوره، همای روی همایونش به جانب ارواح طیبه حضرات «18» ائمه اطهار و آباء ابرار طیران نمود «19». «طاب مضجعه» موافق تاریخست و دیگری از شعرا اینچنین در سلك نظم آورده «20»:
شاهی كه چو خورشید جهان گشت مبین‌بزدود «21»غبار ظلم از روی زمین
تاریخ وفات آن شه شیر كمین‌از خسرو دین طلب چو شد خسرو دین و دیگری از شعرا بهتر یافته:
چون ز دار بقا به دار فناشاه عالم پناه كرد رحیل
گشت تاریخ فوت آن حضرت‌شاه با عدل شاه اسمعیل* [109]
______________________________
(1)- م، ن: رسانیدند
(2)- ن: نماند
(3)- شدند
(4)- م: كوكب
(5)- ب: گذرانید و
(6)- م: در ایام جلال
(7)- ن: شرف
(8)- ب، م، ن: ایو
(9)- ن: در جای
(10)- ن: در
(11)- ن: تنكی
(12)- ن: تنكی
(13)- ب، م، ن: حسین
(14)- م: سیار
(15)- ب، ن: صاین گدوكی. م: صاین كودكی
(16)- م: «پیدا» ندارد
(17)- ن: رجب مذكوره
(18)- ن: حضرت
(19)- م: نموده
(20)- ن: بیت
(21)- م: بز داد
ص: 154
مدت عمر خاقان صاحب‌قران سی و هشت سال بود و زمان سلطنتش بیست و چهار سال.
ممالك محروسه‌اش آذربایجان و «1» عراق عرب و «2» عراق عجم و «3» خراسان و «4» فارس و «5» كرمان و «6» خوزستان و در اوایل سلطنت دیار بكر نیز داخل بود. آن اعلیحضرت در شجاعت میراثی از حضرت شاه ولایت داشتند و در علو همت حاصل و خراج اقلیمی به بخشش یك روزه‌اش وفا نمی‌كرد و اكثر اوقات بارخانهای عظیم از نقود و امتعه كه به درگاه عالم‌پناه حاضر ساختند، به تالان غازیان دادی یا سد «7» و پیش‌بند رودخانه‌ها در حین شكار نمودی و همیشه خزانه‌اش خالی بودی «8» و میلی تمام به شكار داشتی و پیوسته به شكار شیر و پلنگ و سایر حیوانات مشغول گشتی و در مدت سلطنت آن پادشاه با شوكت پنج جنگ نامی نموده «9»: اول با معدودی از صوفیان با فرخ یسار «10» دوم با الوند «11» پادشاه در موضع شرور، سوم آلمه «12» بلاغی همدان با سلطان مراد تركمان، چهارم با شیبك خان ازبك در مرو، پنجم با سلطان «13» سلیم در موضع چالدران.
چون خاقان سكندرشان مظهری بود از آثار دودمان مرتضوی و به مؤدای «14» حقیقت انتمای، «لكل اناس دولت و دولتنا فی آخر الزمان» در اندك زمانی اجرای مذهب حق نموده رفع بدع* فرمودند و مترصد آن می‌بودند كه تمامی ربع مسكون را تسخیر نموده در جمع اقطار مذهب ائمه اطهار «15» را انتشار دهند «16». به واسطه دخل و استیلای اصفهانیان از آن اراده بازماندند، چه در مرتبه اول، میر نجم اصفهانی آن حضرت را از توجه به دفع اعادی «17» و دولت بازداشته خود لشكری بسیار و جمعیت بی‌شمار برداشته متوجه ماوراء النهر گردید و تمامی آنها را به باد «18» فنا داد* و آن شكستی بود عظیم كه برین «19» دودمان خلافت مكان رسانید «20». و در نوبت دیكر كه میرزا شاه حسین اصفهانی مدار علیه گردید، خاقان صاحب‌قران را ترغیب به لهو و لعب «21» و ارتكاب به شرب خمر فرمود «22» چنانچه مدت ده سال تمام آن خسرو مشتری احتشام در عراق و آذربایجان بدان اشتغال «23» نموده اصلا در دفع اعادی و مخالفان اطراف و نواحی ممالك اندیشه و توجهی نفرمودند و اراده جهان‌گشایی و عالم‌گیری از خاطر عاطر دریا مقاطر بیرون رفت و به كثرت ارتكاب آن عمل ضعف تمام بر قوی و اعضای آن خسرو عالی مقام راه یافت و در عنفوان
______________________________
(1)- ن: «و» ندارد
(2)- ن: «و» ندارد
(3)- ن: «و» ندارد
(4)- ن: «و» ندارد
(5)- ن: «و» ندارد
(6)- ن: «و» ندارد
(7)- ن: «یاسد ... خالی» ندارد
(8)- ب، م، ن: بود
(9)- ن: بود
(10)- ن: فوج بسیار
(11)- م: «با الوند» ندارد
(12)- ن: سیم اله بلاغی
(13)- م: با سلطان مراد تركمان ششم با سلیم در موضع چالدران. م: با سلطان مراد تركمان چهارم با شیبك خان و پنجم با سلطان سلیم در موضع چالدران
(14)- م: به موادی
(15)- ن: اظهار
(16)- ن: دهد
(17)- ب، م: اعدای دولت
(18)- ن: برباد
(19)- م: بدین
(20)- ب، م، ن: رسید
(21)- ن: در
(22)- ن: فرموده
(23)- ن: انتقال
ص: 155
شباب به عالم بقا رحلت فرمودند. كجا خورشیدی چهره افروخت كه در اوج اعتلا به زوال كسوف مبتلا نشد و كجا ماهی علم افراخت كه آخر اسیر محاق بلا نگشت. خاقان صاحب‌قران را* چهار پسر «1» و پنج دختر بود. پسران شاه جم جاه: سلطان شاه طهماسب و سام میرزا، القاس «2» میرزا و بهرام میرزا. دختران: خانش خانم، پریخان خانم، مهین «3» بانو «4» شاهزاده سلطانم، فرنگیز «5» خانم، شاه «6» زینب خانم.
پس از حدوث این واقعه* غایله «7» و حادثه نازله، مرحوم امیر جمال الدین محمد صدر متكفل «8» تغسیل و تجهیز آن خسرو* علیین آشیان شده نعش مباركش به حظیره مقدسه نقل فرموده «9» در جنب مراقد آبای «10» گرام دفن نمودند «11» علیه رحمة «12» من اللّه الغافر الودود.

گفتار «13» در جلوس شاه [110] كامران سلطان شاه طهماسب بر سریر سلطنت و پادشاهی‌

اشاره

در چاشتگاه روزی كه در شبش «14» قضیه انئقال شاه غفران پناه واقع «15» شد* كپك سلطان استاجلو و دیو سلطان روملو كه دو میر «16» صایب «17» تدبیر سال خورده معركه دیده بودند، به اتفاق رضوان جاه، قاضی «18» جهان حسنی كه قبل از آن وزیر شاه عالم‌آرا بود «19» به دستور وزیر گشته در نظر اركان دولت وقع تمام داشتند «20»، به استصواب تاجلو خانم به توهم آنكه مبادا اشخاص فساد كه در زوایای «21» قوت مترصد «22» وقت و فرصت‌اند به فعل آمده «23» به ویرانی مبانی عافیت «24» مسلمانان مبادرت نمایند، دست حق‌پرست شاه خورشید طلعت را گرفته از حرم بیرون آورده، به جای خاقان صاحب‌قران بر سریر پادشاهی نشاندند «25» و «26» از عمر شریف آن حضرت در آن روز ده سال و شش ماه و بیست و چهار روز
______________________________
(1)- ن: پسر بود
(2)- ن: و القاص
(3)- ن: و مهین
(4)- ن: بانو و
(5)- ن: فرنگیس
(6)- ن: پس از شاه
(7)- ن: واقعه
(8)- ن: مستكفل
(9)- ب، م: فرمودند. ن: فرمودند و
(10)- ن: ابنای
(11)- م: فرمودند
(12)- ن: علیه الرحمه
(13)- ن: ابتدای جلوس میمنت مانوس خاقان زمان و سكندر دوران شاه طهماسب بن شاه اسماعیل بهادر خان. ب، م: جلوس سلطنت همایون سلطان شاه طهماسب مز حاشیه: ابو البقا سلطان شاه
(14)- ن: درش
(15)- ن: «واقع» ندارد
(16)- ب: امیر
(17)- ب، ن: صاحب
(18)- ب، م، ن: قاضی حسنی
(19)- ن: «بود» ندارد
(20)- ن: داشت
(21)- م، ن: رویای
(22)- ن: به مترصد
(23)- ن: آمده بود
(24)- ن: عاقبت
(25)- ن: نشانده
(26)- ن: «و» ندارد
ص: 156
گذشته بود و یكی از شعرا در تاریخ جلوس آن خسرو سلیمان مكان «1» گفته «2»:
طهماسب شاه عالم كز نصرت آلهی‌جا بعد شاه غازی بر تخت زر گرفتی
جای پدر گرفتی كردی جهان مسخرتاریخ سلطنت شد، جای پدر گرفتی و مجددا رایات اقبال آیات خلافت و جهانبانی و اعلام نصرت و كشورستانی در عرصه گیتی نصب كرده صیت ابهت و جلالت «3» به مسامع و مجامع عالمیان رسانیدند. آنگاه خدام درگاه فلك اشتباه و ملازمان آستان جهان پناه، از امرای ممالك مدار و سرداران كثیر الاقتدار و غیرهم، زمین تبعیت «4» و مطاوعت از خلوص طویت و صدق نیت بوسیده «5»، حلقه فرمان‌برداری در گوش و غاشیه خدمتكاری بر دوش انداختند «6» و لوح ضمیر سعادت‌پذیر را به نقوش سلسله مصطفوی نبوی تزیین داده، لوای ولای مرتضوی را در ساحت «7» گنجینه سینه برافراختند.
پس از آن رایات عز و جلال از كریوه صاین «8» كوچ بر كوچ متوجه ییلاق سهند شده، در آنجا خواجه جلال الدین لوله كه بعد از میرزا شاه حسین وزیر گشته بود، در حینی كه میرزا شاه حسین را كشتند او این رباعی را مناسب حال خود گفته «9» بود:
ای نور دو دیده جهان افروزم‌رفتی تو و چون شب سیه شد روزم
گویا من و تو دو شمع بودیم بهم‌كایام ترا بكشت و من می‌سوزم تا خاقان صاحب‌قران در حیات بود وزیر به استقلال بود. درین ایام به تحریك دیو سلطان او «10» را با مولانا ادهم منشی از هم گذرانیدند «11». منقولست كه در روزی كه خواجه* را در بوریا پیچیده آتش زدند، او مرد خوش‌طبع بفهم «12» بود، این بیت* مناسب حال خود می‌خواند «13»
گرفتم خانه در كوی بلا در من گرفت آتش‌كسی كو خانه در كوی بلا گیرد چنین باشد وزارت دیوان اعلی به نقاوه آل عبا، قاضی جهان حسنی شفقت فرمودند و حسب الصلاح قاضی مشار الیه، در شهر شعبان سنه مذكوره، امیر قوام الدین حسین اصفهانی كه به وفور علم و دانش از اقران امتیاز داشت، در مهم صدارت با میر جمال الدین محمد شریك كردند و قشلاق همایون در دار السلطنه تیریز واقع شد* و حكومت خراسان به دستور زمان [111] خاقان صاحب‌قران به شاهزاده مظفر لوا سام میرزا وللگی «14» دورمیش خان مفوض شده احكام مطاعه بدان صوب فرستادند. آنگاه آن دو میر پادشاه نشان به اتفاق تعهد امر وكالت كرده،
______________________________
(1)- ب، م: «مكان» ندارد
(2)- ن: بیت
(3)- ن: جلال
(4)- ن: بیعت
(5)- ن: بوسیله
(6)- ن: انداخته
(7)- ن: سلك
(8)- م: «صاین» ندارد
(9)- ن: گفته بیت
(10)- م: او را به ادهم منشی
(11)- مز: گذرانیده. ن: در گذرانید
(12)- ن: «بفهم» ندارد
(13)- ن: بیت
(14)- م، ن: له له. ب. لله
ص: 157
دست بسیاری از عمله «1» ظلمه تراكمه كه «2» در اوقات حیات «3» خاقان صاحب‌قران مردم ناتوان را می‌آزردند «4»، به تیغ سیاست كوتاه نمودند، و بساط امنیت و مناط معدلت در اطراف و اكناف عالم انبساط داده، جناح مرحمت و احسان بر مفارق عالمیان گشودند. چون به توفیق الهی هیچ پادشاهی بعد از زمان حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله «5» تمادی ایام سلطنت و جهانبانی مثل شاه جم جاه روزی نشده بود، آن اعلیحضرت مدت پنجاه و سه سال و ششماه «6» و بیست و شش روز بر سریر سلطنت و كامرانی متمكن گشتند «7»، لهذا سال به سال از ایام سلطنت آن عالیحضرت به تفصیل در سلك تحریر كشید «8» و الاعانة و التوفیق من الملك المجید.

سال اول از سلطنت آن برگزید ارباب دول‌

چون شاه جم جاه ستاره سپاه نوروز تخاقوئیل را كه در روز شنبه شانزدهم شهر جمادی- الاول موافق سنه احدی و ثلثین و تسعمائة واقع بود در دار السلطنه تبریز «9» گذرانیدند، «10» رایات جلال به ییلاق سهند و «11» اوجان توجه فرمود. این سال اول سالیست «12» كه تباشیر مناشیر «13» دیوان اعلی از پرتو مهر «14» مهرآسا از مطلع تنفیذ «15» و امضا دمید و اشعه فیض آن به عالمیان رسید.
منشیان قضا و قدر نقش توقیع همایون این كلام موزون كه نظام عالمی بدان منوط است، ع:
«بنده شاه ولایت طهماسب (930) «16»» موافق تاریخ سال مزبور یافتند. «17»
درین سال فرخ فال خبر رسید كه سلاطین ازبكیه از آب آمویه عبور نموده، بر الكای خراسان هجوم آورده رایات ظفر آیات شاهی به عزیمت یورش خراسان در حركت آمده به باغ علی خان كه در دار السلطنه تبریزست نزول فرموده، آخر فسخ «18» آن عزیمت شد. تفصیل آمدن ازبكان به خراسان آنكه، [پس از] از وصول خبر رحلت خاقان بروبحر به دیار ماوراء النهر، خوانین چنگیزیه «19» و سلاطین ازبكیه، مئل كوجونجی «20» خان مشهور به كوجم خان و ابو سعید سلطان و عبید خان «21» و سیونجك سلطان اجتماع نموده از آب گذشته لوای ظلم و انتقام مرتفع ساختند چون این «22» خبر به دار السلطنه هرات آمد، دورمش خان به صواب دید آصف جاه خواجه حبیب اللّه به تهیه اسباب قلعه‌داری مشغولی نمودند و تا رسیدن مخالفان به ظاهر بلده هرات، ضروریات
______________________________
(1)- ن: عمله طبعه بر آنكه. ب، م: عمله ظلمه برانكه
(2)- ب: «كه» ندارد
(3)- ن: خباب
(4)- ن: آزاردند
(5)- ن: «صلی اللّه علیه و آله» ندارد
(6)- ن: شش ماه روز به روز
(7)- ب، ن: گشته
(8)- م، ن: كشیده
(9)- ن: «تبریز» ندارد
(10)- ن: گذرانیدند و
(11)- ن: «و» ندارد
(12)- ن: سالست
(13)- ن: «مناشیر» ندارد
(14)- ن: «مهر» ندارد
(15)- ن: سقد
(16)- ن: «930» ندارد
(17)- ن: یافته‌اند
(18)- ن: فسخ العزیمت
(19)- م، چنگیز
(20)- ن: كونحی
(21)- ب، م، ن: «خان» ندارد
(22)- ب، م، ن: «این» ندارد
ص: 158
محاصره مانند تعمیر برج و باره و جمع كردن ذخیره و احداث كوچه بند بیرون بلده و غیرها سرانجام یافت. القصه حصاربست آن بلده فاخره را ازبكان ستمكار مركزوار در میان گرفته خان نیز با اتباع و اقوام به حراست بلده مشغولی نموده ازبكان قریب به كوچه‌بند آمده طرح جنگ انداختند و به كرات آن جماعت بی‌غیرت شكست یافته خایفا خاسرا به جانب لشكر خویش مراجعت نمودند. و چون معلوم اهل خلاف شد كه انتزاع بلده هرات از تصرف غازیان به وسیله محاربه و محاصره متعذرست، [112] كوجونجی «1» خان كه مقدم سلاطین چنگیزی بود، از راه ملایمت و استمالت پیش آمده، نشانی به دورمش خان نوشته فرستاد مضمون آنكه، ترك نزاع «2» و عناد داده از شهر بیرون آی و مقالید «3» بلده را تسلیم نمای «4» تا در سلك امرا و سرداران این جانب اندراج یافته از جوف خوف بیرون آیی و الا از صدمت تیغ عالم‌گیر ما بتو رسد آنچه «5» دیگران عبرت گیرند «6». بعد از اطلاع، دورمش «7» خان بر مضمون این هذیان «8»، اشارت فرمود «9» تا در جواب، منشیان آستان سلطنت آیات از زبان شاهزاده سام میرزا به كوجونجی خان در قلم آورند برین وجه كه مسطور می‌گردد:
«و قدوة الخواقین كوجونجی خان به عنایت خسروانه مستظهر بوده بداند كه نشانی كه به لله‌ام دورمیش خان فرستاده بودی، به نظر مراحم اثر ما درآمد «10». از توبه غایت عجب است كه با وجود دیدن معارك و طی مسالك و تجربه در امور و اختلاط با نزدیك و دور آرزوی امئال این امور نمایی.
باید كه در روز، طبل كوچ كوفته به جانب مملكت خود مراجعت نمایی و از غضب قیامت نهیب تیغ- بندان شاهی اندیشیده «11» در حفظ ناموس خود باشی».
به اشاره دورمیش خان، نشان مذكور را نوشته به كوجونجی «12» خان ارسال نمودند «13».
پس از اطلاع مشار الیه بر مضمون منشور مسطور، طوایف اوزبكیه ابواب مراسله مسدود ساخته در مقاتله «14» مفتوح نمودند. اما بجز شكست و خسران «15» چیزی حاصل نفرمودند. آخر الامر، زمره‌ای از ازبكان سراسیمه و مضطرب نزد عبید خان و سونجك سلطان كه با یكدیگر صحبت میداشتند آمده گفتند كه برخیزید كه لشكر قزل‌باش زور آورده به باغ درآمدند. سونجك سلطان كه این سخن شنید از مجلس برخاسته از غایت بیم و هراس در جوی آب «16» افتاده «17» و عبید خان خود را به اسب
______________________________
(1)- ب، م: كوچونچی خان. ن: كه خونجی خان
(2)- م: نزاع داده
(3)- م: مقالیده
(4)- ن: نماید
(5)- ن: آنچه كه
(6)- ن: گیرنده و
(7)- ن: دورمیش
(8)- م: هدایان
(9)- ن: فرمودند
(10)- ن: آمده
(11)- ن: اندیشه‌نمایی
(12)- م، ن: كونجی
(13)- م: نمود
(14)- ن: مقابله
(15)- ن: خسروان
(16)- ن: «آب» ندارد
(17)- ب، م: افتاد
ص: 159
رسانیده متوجه اردوی خود گشت و «1» چون جلادت و دلیری چنین ضمیمه دلاوری غازیان شجاعت- آئین گشت، و معلوم مخالفان شد كه فتح دار السلطنه هرات كار ایشان نیست، آخر روز دیگر از ظاهر هرات كوچ كرده به جانب ماوراء النهر نهضت نمودند «2» و محصوران هرات از اندوه محاصره نجات یافتند، بعد از اقدام به مراسم شكر این نعمت عظمی از تنگنای عسرت «3» بیرون آمده در فضای عشرت بر بساط استراحت آسودند.
سابقا مذكور شد كه شاه جم جاه فسخ عزیمت خراسان نمودند. دیو سلطان كه ركن نخستین این دودمان بود، به واسطه سوءظنی كه از امرای «4» استاجلو داشت، به بهانه رفع تطاول «5» ایشان، از درگاه پادشاه عالم‌پناه جدا شده به ییلاق لار رفت و در آنجا به اعاظم امرا مئل‌جوهه «6» سلطان تكلو حاكم كلهر و علی سلطان ذو القدر و قراجه سلطان تكاو تیولدار «7» همدان و سایر امرای عظام كتابات نوشته مضمون آنكه با خیل و سپاه به امر شاه دین پناه مقررست كه بر سر ازبكان به خراسان رویم، باید كه آن برادران طریق اتحاد و یگانگی منظور داشته عساكر خود را مجتمع «8» ساخته در ییلاق لار به اردوی ظفر شعار ملحق گردند «9». ملازمان را جهت ایصال كتابات [113] روانه گردانیده خود در تابستان در ییلاق مذكور بسر برد «10». حكام مازندران و رستمدار و هزار جریب تحفه بسیار جهت آن میر نامدار فرستادند و امرای مذكور در ییلاق مزبور به اردوی «11» وی ملحق گشته، دیو سلطان لوازم ضیافت و مهمانداری به جای آورد و احكام به مهر مهرآثار همراه داشت، در هر محلی از محال عراق كه قورخانه بود «12» نوشته آنها را حاضر گردانید «13» و به امرا تقسیم فرمود و به انعام و احسان ایشان را فریفته مجموع اطاعت او نمودند.
درین اثنا با امرا در میان نهاد «14» كه شاه جم جاه در مقام رعایت «15» و تربیت من بود، كپك سلطان فساد نموده نگذاشت بنابر آن از اردوی همایون بیرون آمدم. امید میدارم كه شما از صمیم قلب كمر موافقت بر میان بندید تا منصب وكالت را از وی انتزاع نمائیم. امرا بالتمام با او موافقت نموده به جانب تبریز جلوریز در حركت آمدند. كپك سلطان بنا بر سلامت نفس و ملاحظه صیانت دولت، به مقربان خود مشاوره نمود. قارنجه سلطان گفت كه دیو سلطان حق ناشناس و بی‌وفاست. با وجود انواع مراحم بی‌دریغ شاهانه درباره او «16»، آخر طریق كفران نعمت پیش گرفت «17». صلاح در آنست كه توكل كل بر كرم «18» خداوند ملك بخش كرده، از غلبگی و جمعیت
______________________________
(1)- ب، ن: و چون این جلادت
(2)- م: نمود
(3)- ب، م: عرب، ن: قرب
(4)- ن: مردم
(5)- ب، م، ن: این جماعت
(6)- م: چوبه. ن: جوهر
(7)- ن: تیول داران
(8)- ب: مجمع
(9)- ن: گردید
(10)- ن: بر دو
(11)- ن: اردوی همایون
(12)- ن: «پود» ندارد
(13)- م: گردانیدند. ن: گردانیده درین اثنا
(14)- م، ن: نهادند
(15)- ن: رعایت بوده
(16)- ب، م: او و آخر
(17)- ن: گرفتند
(18)- م، ن: «كرم» ندارد
ص: 160
آن جماعت اندیشه ننموده به استقبال رفته، ابواب مجادله بر روی ایشان گشائیم. كپك سلطان این سخن را رد كرده گفت ما هر دو غلامان پادشاهیم و از محبان درگاهیم با یكدیگر نزاع نمی‌كنیم. بعد از آن دیو سلطان تا تركمان كندی استقبال امرا نموده به اتفاق متوجه درگاه عالم پناه گشته در جزیره آب به شرف پای‌بوس پادشاه جم جاه سرافراز شدند. در همین روز دیو- سلطان، قارنجه سلطان و نارین بیك قاجار را «1» كه باعث فتنه و فساد بودند به قتل آورده مرحوم قاضی «2» جهان را گرفته به قلعه لوری «3» فرستاد و جای او را «4» به میر جعفر ساوجی كه از سادات صحیح- النسب آوه «5» بود و به وزارت زین الدین السلطان اشتغال داشت دادند آقا ملاء ساوجی «6» وزیر دیو سلطان شد و ارخ «7» وزیر ساوجی را وزیر جوهه «8» سلطان نمودند و مقرر شد كه هر سه وزیر به اتفاق یكدیگر مهمات كلی و جزوی باز رسیده، به عرض سلاطین «9» مذكوره رسانند و مدار مهمات بر* پروانجه سلطان مزبور «10» شد. دیو سلطان كپك سلطان را با جمیع امرای استاجلو به غزای گرجستان روانه گردانید و قطع الكای متعلقه به امرای استاجلو نمود و جوهه «11» سلطان به جای كپك سلطان مهر زد. و درین سال قشلاق همایون در تبریز واقع شد و درین ایام روز پنجشنبه دهم شهر ربیع الاول سنه مذكوره غفران پناه امیر جمال الدین محمد صدر «12» استر آبادی به جوار رحمت ایزدی پیوست و جسد او را به حایر «13» مبارك نقل نموده در تحت اقدام شهداء رضوان اللّه علیهم اجمعین دفن نمودند. بعضی از علما تاریخ فوت میرزا «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ «14»»* یافته‌اند. میرزا از جمله تلامذه «15» مولانا جلال الدین محمد دوانی بود. بعد از آن در هرات در خدمت مولانا شیخ حسین محتسب شرح طوالع «16» مطالعه فرموده، [114] آخر به منصب سامی صدارت رسیدند چنانچه سابقا ذكر رفت و میرزا شاه حسین با وی در مقام كدورت سلوك می «17» نمودند بنابر آن، امیر غیاث الدین منصور را به پایه سریر اعلی طلبیدند كه او را با وی شریك گردانند «18»، اما آن اراده از قوت به فعل نیامد «19». از جمله تصانیفش شرح بر تهذیب اصول [است] و هم
______________________________
(1)- م: «را» ندارد
(2)- ب، م، ن: قاضی سلطان
(3)- ب: لوردی
(4)- ب، م: «را» ندارد
(5)- ن: آورده
(6)- ب، م، مز: ساوه
(7)- ن ازج
(8)- ن: جوهر
(9)- ن: سلطان
(10)- ن: مذبور
(11)- ن: جوهر
(12)- م: «صدر» ندارد
(13)- ب، م، ن: جای
(14)- سوره 15 آیه 46
(15)- م، ن: تلامذه
(16)- ن: طوابع
(17)- ن: «می» ندارد
(18)- ن: گردانند و
(19)- ن: نیامده
ص: 161
درین سال میر محسن رضوی والد مرحوم امیر محمد مهدی كه از اجله «1» فضلای عصر خود بود رحلت نمود «2». قبرش در صفه مزار متبرك امامزاده واجب التعظیم سلطان علی بن الامام «3» محمد الباقر علیهما «4» السلام در مشهد بار كرسف «5» كاشان است.
میر مرحوم با خلف بهتر از خود میر محمد مهدی، در ایام فترت خراسان و استیلای ازبكان* از مشهد مقدسه رضیه رضویه نقل به قم نمودند، اما بیشتر اوقات ایشان در موضع رهق «6» و مشهد بار كرسف به «7» مطالعه و مباحئه اشتغال داشتند. میر سلیقه شعر «8» داشت و «9» جمیع مسایل را به نظم درآورده، اكثر اشعار عربی را به نظم ترجمه «10» فرموده و كم كتبی «11» بود كه «12» او صحت نداد و تحشیه نكرده بود. از آثار وی چنانچه معلوم شد كه یك لحظه اوقات آن غفران پناه به لا طایل صرف نشده این قصیده در مدح «13» حضرت [علی]، شه سریر ولایت امیر كل امیر گفته و محققانه است «14»:
دلا گرت نبود با رضای دوست تحمل‌كجا رسد كه كنی دعوی رضا و توكل
تو مظهر كرم و رحمت خدایی «15»و كرده‌گناه جمله امت شفاعت تو تكفل «16»
امیدوار چنانم كه روز عرض محاسب‌ز روی لطف «17»كنی اعتذار بنده تقبل
به عاصیان چو رسانی شراب از لب كوثربه بنده هم زكرم جرعه‌ای رسانی از آن مل
اگرچه هیچ نیم من ولی ز روی ارادت‌به بندگان شمایم تشبه «18»است و تماثل
مراچه زهره و یارای آنكه مدح تو گویم‌اگر به گوش دلم از اشارتت «19»نرسد قل
ولی چو ناطقه من مدد زلطف تو یابدشوم به گلشن مدحت سخن‌سرای چو بلبل
شود به نقد روان شاد روح كاشی مسكین‌گر این قصیده محسن رسد به خطه «20»آمل.
و هم درین سال، علی سلطان حاكم شیراز در تبریز فوت شد. جای او را به مراد- سلطان برادرزاده‌اش دادند «21»، بعد از آن به حمزه بیك جامسلو «22» ذو القدر تفویض فرمودند.
______________________________
(1)- م، ن، ب: از جمله
(2)- ن: نموده
(3)- ب، م، ن: الامام اهمام
(4)- ن: «علیهما السلام» ندارد
(5)- م: تارك صف ن: مبارك صف. ب: تارك سف.
مز: بارك سف
(6)- ن: رهن. م. مز: رهیق
(7)- ن: به مباحثه و مطالعه
(8)- م، ن: شعرا
(9)- م: مسایل و اشعار را به نظم در آورده ترجمه فرموده
(10)- ن: درآورده
(11)- ن: كسی
(12)- ن: كه با او صحبت نمی‌داشت از آثار وی
(13)- ن: مدح اوست قصیده شد سریر ولایت
(14)- ن: اوست
(15)- م: خدای كرده. ن: خدا كرده
(16)- ن: مكفل
(17)- ن: لطف به عاصیان. ب، م: لطف اعتذار
(18)- ن: نه شبه است و شمایل
(19)- ن: اساس رب
(20)- ن: به خط انامل
(21)- ن: دادند و
(22)- ن: جاموسلو
ص: 162

سال دوم از سلطنت آن برگزیده خالق افلاك و انجم اثنی و ثلثین و تسعمائة

اشاره

نوروز ایت ئیل، روز جمعه بیست و هفتم شهر جمادی الاول سنه مذكوره بوده، چون دیو سلطان استیلای تمام یافت، امرای استاجلو تاب نیاورده از كرده خود پشیمان گشتند كه چرا دیو سلطان و اتباع او را به اردوی همایون گذاشتند «1». كپك سلطان كه بعد از غیبت او از درگاه معلی الكای او را قطع نموده بودند، به نیت مقابله تكلو و روملو، در اوایل رجب سنه مذكوره از طریق خلخال به «2» سلطانیه آمده «3» منتشا سلطان حاكم قزوین و قلیج خان و بدر خان حاكم دار ابجرد و حمزه سلطان قازوق برادر كپك سلطان و درویش بیك حمزه حاجیلو «4» و محمود- بیك «5»* ولد بیرام بیك قرامانلو و مردم دیگر [اویماقات] بدو پیوسته متوجه درگاه معلی گردیدند و در چاشت [115] روز شنبه چهاردهم شهر شعبان سنه مذكوره در مقام سنگجك نزول نمودند به خاطر «6» امرا گذشت كه نوبتی دیگر با كپك سلطان طرح مصالحه انداخته غبار فتنه به زلال موعظه و نصیحت فرونشانده «7» قاسم خلیفه ورساق را به رسالت نزد امرای استاجلو فرستادند.
قاسم بیك به فرموده عمل نموده «8» چون موافق تقدیر نبود سودی نكرد و میانه امرا و طوایف مذكور حربی عظیم دست داده دیو سلطان وجوهه سلطان در خدمت شاه جم جاه توقف كرده از جانبین امرا بر یكدیگر زدند، شكست به «9» جانب تكلو افتاد، برون سلطان تكلو و قراجه سلطان تكلو و اخی سلطان تكلو كشته شده، شاه جم جاه با قورچیان استاجلویان «10» را تعاقب نموده امرای استاجلو منهزم شده، به حدود ابهر آمدند و از آنجا به طارم رفتند «11» به گیلان* نزد حاكم رشت رفتند. چون این خبر به شاه جم جاه رسید، اردو را در خلخال گذاشته به حوالی خرزویل آمدند و دیو سلطان را منقلای لشكر ظفر اثر گردانیدند. امرای استاجلو مئل كپك سلطان و منتشا سلطان و قزاق سلطان و بدر خان و كرد بیك و قلیج خان، از جنگل گیلان بیرون آمده آن دو لشكر بر یكدیگر ریخته، آخر الامر نسیم ظفر از طرف عسكر شاه ظفر اثر وزید، كپك سلطان پای در وادی فرار آورده «12» امرای تكلو ایشان را تعاقب نمودند «13» و جمعی كثیر از استاجلویان را گیلكان در جنگل به قتل آورده بعضی امرا مئل‌كپك سلطان و منتشا سلطان به گیلان رفتند «14» و مرحوم قاضی جهان نیز به گیلان رفته امیره دباج «15» مشهور به مظفر سلطان او را بواسطه سوء مزاجی كه به آن حضرت بود، بنابر تحریكات شاه قوام الدین طرشتی «16» گرفته حبس فرمود و عبد اللّه خان و
______________________________
(1)- ن: گذاشته
(2)- ب، م، ن: «به» ندارد
(3)- ب، م، ن: «آمده» ندارد
(4)- ب: حاجی لر
(5)- ب، م، ن: محمود بیك افشار
(6)- ب، م: و خاطر. ن: و در خاطر
(7)- م: نشاندند
(8)- ن: ننموده
(9)- ن: از
(10)- ن: آن
(11)- ن: رفته
(12)- ن: آمده
(13)- ن: نموده
(14)- ن: «رفتند ... امیره دباج» ندارد
(15)- ب، م، ن: دماج
(16)- ن: ترشتی
ص: 163
احمد سلطان صوفی اغلی حاكم كرمان به ری و خوار رفتند.
و هم درین سال «1» محاربه عظیمی میانه امرای ذو القدر و مردم گیلان واقع شد و گیلكان مغلوب گشتند و از سر ایشان در قزوین مناره ساختند. و هم درین سال دورمش «2» خان شاملو امیر- الامرای خراسان* در دار السلطنه هرات به جوار رحمت پروردگار پیوست. نعش او را خضر چلبی ملازمش كه به صفات طالب علمی و تقید «3» موصوف بود [ه] از قدیم الایام ملازمتش می‌نمود، به مشهد مقدس منور رضیه رضویه علی مدفونها الف الف سلام و تحیه، آورده در آن آستان عرش نشان دفن نمود. یكی از شعرای زمان در تاریخ فوت آن خان عالی شأن گفته «4»:
افسوس كه خان به عزم رحلت زد كوس‌جا كرد بزیر خاك در مشهد طوس
تاریخ وفاتش زخرد جستم گفت‌افسوس و هزار حیف افسوس افسوس بعد از فوت خان مغفرت پناه، خواجه حبیب اللّه به اتفاق و اجماع امرا و اعیان دولت‌خواه در آخر همان روز برادر حقیقی خان را حسین خان كه تا آن زمان به حسین میرزا از ما سوی ممتاز بود و از همشیره خاقان صاحب‌قران تولد نمود بود، بر مسند خانی «5» نشانیده لله گی شاهزاده سام میرزا برو قرار گرفت خود با سایر مقربان و اركان دولت دورمیش خان در پیش وی از پی خدمت ایستاده او را به مراتب عالی رسانید و خواجه مشار الیه كیفیت فوت دورمیش خان و جلوس حسین خان [116] به جای او عرصه داشت كرده یه درگاه شاه عالم‌پناه ارسال نمود.
پس از انجام این مهام، طایفه‌ای از مردم شاملو، و زمره‌ای از مفسدان، به اغوای اهل حسد، «فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ «6»»، به خاطر شآمت مآثر قرار داده كه هرگاه فرصت یابند قصر حیات خواجه مكرمت سمات را به تندباد بیداد منهدم سازند*. در خلال این احوال مبلغی كه از مواجب چند نفر از شاملویان بر ولایت اسفراین اطلاق كرده بودند منكسر «7» شده بود. در محلی كه خواجه جوانمرد به لعب «8» نرد مشغول بود، آن شاملویان نزد وی آمده وجوه «9» منكسر خود را طلب نمودند. خواجه را اعراض شده، جوابی كه از آن تسلی ایشان باشد نگفت «10». شاملویان نزد وی «11» آواز بلند كرده گفتند كه چون مواجب ما تكمیل نمی‌یابد، ما را از نوكری میرزا معاف داشته رخصت فرما تا به هر جا كه خواهیم رویم. خواجه در جواب فرمود كه شما را رخصت است. ایشان در «12» برابر گفتند كه چیزی بنویس تا خط راه ما باشد و به هر جا كه خواهیم رویم.
______________________________
(1)- ن: «سال ... دورمش خان» ندارد
(2)- ب، م، ن: دورمیش
(3)- ب، ن: بقید
(4)- ن: بیت
(5)- ن: و از نزدیكان
(6)- سوره لهب آیه 5
(7)- ن: منكر
(8)- ن: لهو
(9)- م، ن: خواجه
(10)- ب: به گفت
(11)- ب، م: «نزد وی» ندارد
(12)- ب: را
ص: 164
خواجه در جواب خان گفت كه رخصت است «1». ایشان مكابره كرده نوشته طلبیدند. خواجه از كمال اعراض دوات و «2» قلم طلبیده به دست خود «3» خط رخصت ایشان را نوشته مهر كرده تسلیم نمود. ایشان در ساعت نزد یار احمد خلیفه كه با شلیغ آن جماعت بود و منصب ده‌دگی «4» میرزایی «5» تعلق به وی می‌داشت رفته شرح اعراض خواجه را زیاده بر آنچه گذشته بود خاطر نشان كردند. یار احمد خلیفه كه امثال «6» این مقدمات شنید، نوكران خود را طلب داشته بر قتل وی اتفاق كردند. روز دیگر ازین وقایع، سراج الدین سلطان خال دورمش خان، حسین خان و خواجه حبیب اللّه و سایر امرای دولت خواه را از پی ضیافت به وثاق خود برده بساط بزم تمهید یافت. در اثنای صحبت، یار احمد خلیفه و بسیاری از شاملویان چون قضیه عدم وصول مواجب و رخصتی كه خواجه از روی اعراض ایشان را داده بودند مذكور ساختند، و بی‌ادبانه به سخن سنگ تفرقه در سینه خانه دلهای اهل مجلس انداختند، خواجه در جواب آمده امرا و آقایان كه در آن محفل «7» حاضر بودند فرمودند كه آنچه ما به النزاعست «8»، ما «9» در میان خویش توزیع كرده به زلال وصول آن آتش اعراض شاملویان فضول «10» را بنشانیم. خواجه مومی الیه گفت كه این مبلغ را نیز من از خاصه خود سامان نموده محتاج به امداد شما نیستم، اما بعد از قیل و قال تحصیل امانی و آمال این جهال موجب تنزل است. هرگاه ما قبول این تنزل كنیم، امور ملكی و مالی به دستور اوقات دورمش خان متمشی نمیشود، از عدم تمشیت این امور اختلال موفور به مهمات مملكت راه می‌یابد.
یار احمد خلیفه كه از خواجه این سخن استماع نمود، با مردم اتفاق كرد كه در همین صحبت هنگامی كه خواجه مرحمت گستر از می مغان سرگران گردد، حامل بدنش را از گرانی سر سبكبار ساخته به جام باده فنا او را در خواب سازد. ع: كه مست باید ازین عالم خراب گذشتن.
سراج الدین سلطان چون ازین خیال فساد آگاه شد، یار احمد خلیفه را ازین فعل شنیع [117] منع كرده گفت كه مناسب نیست كه در خانه من مثل این امر قبیح واقع شود. آن قبیحان كه از سلطان این سخن «11» شنیده، از آن اندیشه معصیبت پیشه متقاعد گشته صدور این امر را به روز دیگر حواله نمودند «12».
ای كه می‌خواهی هلاكم یك دو روزی صبر كن‌كز غم هجران او امروز یا فرداست این
______________________________
(1)- ب، م، ن: رخصت. حاشیه ن: رخصت خان بباید
(2)- مز، ب، م: «و» ندارد
(3)- م: «خود» ندارد
(4)- ب: ده‌گی. ن: ده ده‌گی
(5)- ب، م، ن: میرزا
(6)- ب، م: از امتثال. ن: از امتسال
(7)- ن: آن مجلس و محفل
(8)- ب، م، ن:
مایه نزاعست
(9)- ب، م: «ما» ندارد
(10)- ب، م: فصول
(11)- ب، م: سخن واقع شده استماع افتاده از آن. ن: سخن واقع شنیده استماع افتاد از آن
(12)- ن: بیت
ص: 165
آنگاه هنگام انتهای بزم، هلاهل «1» بهادر كه در عداد امرای سام میرزا معدود بود «2»، از پی حراست خواجه با او موافقت كرده «3» مشار الیه را به خانه وی رسانید «4». اما «5»:
صبح كه بر حاشیه این چمن‌زد علم نورفشان نسترن اعنی صباح «6» روز چهارشنبه پنجم شهر رجب سنه مذكوره كه خواجه از خواب مستی بیدار شده دید كه گلهای سرخ در باغچه خانه‌اش در غایت رعنایی شكفته، هوای صبوحی «7» در سرش راه یافته، اصحاب صحبت را طلب نموده غافل از آنكه ساقی اجل دمی دیگر به پیمودن جرعه فنا او را در خواب خواهد ساخت و ناقل تقدیر، ازین گلشن تغییرپذیر «8» او را نقل فرموده در فضای ریاض عالم عقبی قصر عشرتش خواهد افراخت. در اثنای تهیه اسباب و جمع اسباب خبر رسید كه شاملویان از پی قتل خواجه و اتباع، سلاح بسته در باغ شهر كه منزل نواب میرزایی و جناب خانی است جمعیت كرده‌اند. در حال خواجه مظفر بتكچی از مجلس وی برخاسته متوجه باغ شد كه آن مفسدان را تسكین دهد، ایشان به سخن خواجه مظفر متقاعد نگشته به جانب منزل خواجه توجه «9» نمودند و اطراف آن منزل را احاطه كرده ابواب قتال و جدال به استعمال مقالید تیغ و تیر گشودند. خواجه مرحوم دید كه شاملویان در قتل و خونریزش به جداند و اجتماع ایشان نه از پی ایهام «10» و تخویف است، یكی از نزدیكان خود را گفت كه بر بالای بام رفته آواز بر آورد كه ترك جنگ كنید كه آنچه از مواجب شما باقیست بی‌قصور و كسور ادا می‌نمایم. ایشان در برابر تیر و تفنگ انداخته ازین عمل شنیع متقاعد نگردیدند.
بالضروره، ملازمان خواجه سر قدم «12» در میان محاربت و ممانعت استوار داشته، غبار كارزار و آزار در هیجان آمد «11» و ساعت به ساعت مردم خواجه كم كرده «13» منازعان زیاده می‌شدند. بالاخره شاملویان زور آورده به درون منزل مومی الیه درآمدند و دو پسر نیكو اختر او را كه شرح شمسیه با حاشیه امیر سید شریف از روی استحقاق مطالعه می‌نمودند، در نظر وی به قتل آوردند و تمامی اقربا و ملازمانش را معروض تیغ ساخته درویش بیك شاملو كه سردار طایفه بی‌رحمان بود، خواجه مرحوم را گرفته مشار الیه ازو التماس نمود كه مرا نزد سام میرزا بر، اگر كشتنی باشم
______________________________
(1)- ب، م، ن: هلال
(2)- ب، مز: «بود» ندارد
(3)- ب، م: نموده.
ن: نمود
(4)- ن: رساند
(5)- ن: بیت
(6)- ن: از علی الصباح
(7)- ب، م: «صبوحی» ندارد
(8)- ن: تقریر او را
(9)- ب، م: «توجه» ندارد
(10)- ن: ابهام
(11)- م، ن: آمده
(12)- ن: قدم ساخته
(13)- ن: گشته
ص: 166
در نظر مرحمت اثرش به قتل رسان. درویش بیك ملتمس وی را مبذول داشته جامه بر سرش انداخت كه از شاملویان قاتل كسی او را نشناسد، اما بنا بر اثبات دعوی «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ «1» لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»* «2»، قدمی چند كه خواجه دردمند را برین وجه همراه برد، بعضی او را شناخته شمشیر بر وی «3» خوابانیدند و به دستور سایر مظلومان او را شهید ساختند «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» «4». القصه در آن روز مصیبت اندوز از وضیع و [118] شریف زیاده بر صد نفر به تیغ ظلم كشته گشتند «5» و از جمله كشتگان «6» مظلوم و شهیدان «7» مرحوم، میرزا قاسم هروی است كه نادر زمان و متفرد اوان بود. چه در طالب علمی به حدت «8» فهم «9» و به سرعت انتقال و استقامت طبع بی‌مثل می‌نمود و در شعر و انشاء و حسن خط نظیر نداشت این رباعی از نتایج افكار افادت آثار اوست «10»:
بر ما ستم ای شوخ ستمگر تا كی‌ما را لب خشك و دیده‌تر تا كی
بر خاك ره تو داد خواهی تا چندوز دست غم تو خاك بر سر تا كی و پس ازین كوشش و خونریزش، احمد بیك نور كمال «11» كه در میان ملازمان دورمش خان «12» منتظر الوكاله بود، تكفین و تجهیز خواجه و اولاد و احفاد و غیرهم از مقتولان آن روز كرده در «13» مدرسه خواجه ملك زرگر آن مظلومان را دفن نمودند. ارباب اعتبار و اهل اختیار باید كه سرعت زوال نعمت دنیا را به چشم عبرت از خواجه مشار الیه مشاهده نمایند كه بدن نازكش را كه سر وقدان رعنا و نازك بدنان زیبا در سایه سرو و سنبل «14» باد می‌نمودند، در وقت نقل از مقتل به جانب مدفن، برهنه و عریان ساخته رسنی در پایش انداخته كشان كشان می‌بردند.
مولانا شرف الدین علی یزدی «15»:
زمانه چو بادست و باد از نخست‌نقاب از رخ گل به عزت كشد
پس از هفته‌ای در میان چمن‌تنش را به خاك مذلت كشد*

عطرفشانی قلم خجسته رقم در ایراد شمه‌ای از نصفت و مكرمت خواجه مرحمت پناه خواجه حبیب اللّه‌

بعد از قرار مومی الیه در دار السلطنه هرات مها امكن «16» در ضبط و معموری و آبادانی بلاد
______________________________
(1)- مز: اذا خاطبهم
(2)- سوره 7 آیه 34
(3)- م: بروی حواله و به دستور
(4)- سوره 2 آیه 156
(5)- ب، م، ن: شده
(6)- ب، م، ن: شهیدان
(7)- ب، م، ن: كشتگان
(8)- م: خدمت
(9)- ن: مهم
(10)- ن: بیت
(11)- ن: تركمان
(12)- م، ن: خان كه
(13)- ن: از
(14)- ن: سلسبیل
(15)- ن: بیت
(16)- ن: افكن
ص: 167
و امصار خراسان سعی موفور به ظهور رسانید و مردم نیك نفس با انصاف «1» را در مهمات ملكی و مالی دخل داده، اشرار مردم آزار را بر خاك «2» ذلت نشانید «3». آنگاه روی توجه به جانب رعایا و عجزه بلده و بلوكات آورده، جمع قری و مواضعی كه در ایام حكومت امیر خان موسیلو زیاده بر مقدور اكارون و مزارعان واقع شده بود «4»، آنرا تخفیف داده به خاطرخواه ایشان قرار داده و هر ناحیه و قریه كه نامزروع بود، همه را مزروع ساخته بر رعایای محتاج به امداد باج و رفع خراج ابواب سعت معیشت بگشاد. و هم چنین از مقرری اصناف نیز مبلغی كلی تخفیف داده، محتاجان ایشان را به انعام و اكرام خوشحال و مستمال گردانید و اغنیا را «5» به تخفیفات وجوهات و مطالبات به مراتب ازدیاد و شمول رسانید.
بعد از فراغ از مهمات مذكور، نظر اعزاز و احترام بر احوال میمنت مآل سادات و علما و فضلا و شعرا و سایر ارباب عمایم و اكابر و اعاظم افكنده، هر یك از آن جماعت را فراخور حسب و نسب به تعظیم و تكریم و سیورغال و انعام خوش وقت و مسرور ساخت و آوازه كرم وصیت بذل نعم در اطراف ممالك و اكناف مسالك انداخت. نظم و نئری كه شعرای سخن آفرین و فضلای بلاغت آیین به نام وی انشاد و انشاء نمودی، به صلات «6» وافر و انعامات متكاثر محظوظ و بهره‌ور گردیدی «7» و از توجه ضمیر مراحم پذیرش بر مدارج بلند و مراتب ارجمند رسیدی بنائا علی هذا «8» [119] در اوقات حیات و اعتبارش در دار السلطنه هرات كه منشأ و مقر مستعدان حمیده صفاتست، منظومات «9» بلند و منثورات «10» دل پسند بر صحایف روزگار و جراید لیل و نهار مسطور- و مذكور گردید و مسودات آن تألیفات به «11» اقطار امصار و اطراف ممالك نامدار رسید، از آن جمله تاریخ حبیب السیرست كه آن مجموعه محتوی است بر مجملی از ابتدای خلق عالم تا اوایل زمان پادشاه خجسته شیم یعنی پادشاه جلیل ابو البقاء سلطان شاه اسمعیل كه آن نسخه از عمدة الفضلاء و المورخین، مولانا غیاث الدین الشهیر به خواند امیرست. وی ولد مولانا همام الدین محمد بلخی المشهور به امیر خواندست كه مؤلف كتاب روضة الصفاست. ولادت خواند امیر در شهور سنه سبع و ثلئین و ثمانمائة بوده وفاتش در دوم شهر ذی قعده سنه ثلث و تسعمائة به مرض سوء الغینه در دار السلطنه هرات، مزارش در حوالی قبر شیخ بهاء الدین در سر «12» خیابان و از جمله خیرات خواجه مكرمت پناه آنكه، در ماه مبارك رمضان، در مدارس و خوانق و محلات «13» و سایر مواضع هرات تحقیق نموده، از طلبه و عجزه «14» آن كس كه استعداد «15» خریدن گوشت نداشت،
______________________________
(1)- ن: به انصاف
(2)- ب، م: خادلت
(3)- ن: نشاند
(4)- ن: «بود ... همه را» ندارد
(5)- م: اعتبار خلاصة التواریخ ج‌1 167 عطرفشانی قلم خجسته رقم در ایراد شمه‌ای از نصفت و مكرمت خواجه مرحمت پناه خواجه حبیب الله ..... ص : 166
(6)- مز: صلابت. ن: صلائت
(7)- ب، ن: كردی
(8)- مز، ب:
«بناتا علی هذا» افتادگی دارد
(9)- ب، م، ن: منظورات. ن: ندارد
(10)- ب، ن: منشورات
(11)- ن: به القاب اقطار و امصار
(12)- ن: سر من در سر
(13)- ن: محالات
(14)- ن: عجزه و مساكین
(15)- ن: استحقاق
ص: 168
زیاده «1» بر آنچه او را در آن «2» ماه در بایست بود «3» به وی «4» دادی و برین قیاس در اوایل فصل زمستان، بر محتاجان سرماخور «5» و مفلسان عور، جامهای پنبه‌دار و پوستین حرارت شعار ارزانی داشتی و مقرر داشته بود كه مریضان محتاج، اسباب علاج و مایحتاج از اشربه نافع «6» و اشربه متنوع از شربت خانه و حویج خانه‌اش برده، مشرف بیوتات درین مواد حكم مجدد طلب ندارد و یكی از ملازمان متدین خود تعیین نموده بود كه هر دو سه «7» روز در اطراف و جوانب بلده و بلوكات هرات گردیده، غریبی یا شهری كه فوت شده چیزی نداشته باشد او را غسل كرده تكفین نموده بر وی نماز گذارند «8» و به حسب شرع «9» دفن نموده آنچه در وقت گنجد به جهت او تصدق نمایند و مع ذلك از مردم آگاه احیانا كسی كه به صحبت وی رفتی، ازو پرسیدی كه در جوار شما اگر محتاجی باشد مرا آگاه ساز «10». لاجرم در ایام حكومت دورمش «11» خان و آن آصف عالی‌شان، در دار السلطنه هرات و ولایات، آبادانی و جمعیت و معموری و امنیت به مرتبه‌ای رسیده بود كه جوانانی كه عافیت «12» و فراغت زمان خاقان مغفور میرزا سلطان حسین را از پیران شنیده بودند، به چشم خویش دیدند. اما با وجود این اوصاف گرامی و سمات نامی، در ارتكاب بعضی از مناهی مانند شرب شراب «13» ارغوانی و آنچه از آن تولد می‌نماید، به غایت دلیر و بی‌باك بود و در مجالس شراب در حضور اصحاب، پسران خوب و گلرخان مرغوب كه ملازم مد نظرش بودندی «14»، ایشان را به خود نزدیك نشانیده مذاق «15» زدی و ملازمان و اتباعش برین نهج به مقام عشرت رسیدی «16»، همانا كه «17» قتل وی با اولاد و اتباع نتیجه آن دلیری و بی‌قیدی بوده «18» چه روایتست از حبیب آله «19» حیث «20» قال صلی اللّه علیه و آله، «و ما ظهرت «21» فیهم الفاحشة الافشا فیهم الموت «22»».
آدمی از عیب و هنر پاك نیست‌آب روان بی‌خس و خاشاك نیست [120] و هم درین سال كسگن قرا سلطان ولد جانی بیك سلطان، با بسیاری از ازبكان به ظاهر بلخ آمد، محمد زمان میرزا در آن بلده متحصن گردید. بعد از دو سال بابر پادشاه وی را طلب
______________________________
(1)- ن: زیاد
(2)- ن: درین
(3)- ن: بودی
(4)- ن: «به وی» ندارد
(5)- م: خورده
(6)- ن: متنوع
(7)- ن: «سه» ندارد
(8)- نسخه‌ها: كذا
(9)- ب، م: الشرع
(10)- ن: سازید
(11)- ن: دورمیش
(12)- ن: عاقبت
(13)- ب: شرابی
(14)- ن: بودند
(15)- ن: مر. اق
(16)- ن: رسیدی و
(17)- ن: كه قبل از این دمی به اولاد
(18)- ن: بوجه دانیست
(19)- م، ن: حضرت اللّه
(20)- ن: «حیث قال صلی ... و آله» ندارد
(21)- ن: و ما طهر مهم الفاحشه
(22)- ن: بیت
ص: 169
نموده، محمد زمان میرزا چون به اكره رسید، بابر پادشاه وی را رعایت كرده مبلغ بیست هزار تومان الكا بدو عنایت فرمود.
و هم درین سال جغتای بهادر با سه هزار سوار آبچین پوش با جوش و خروش به تاخت خراسان آمد و غارت بعضی محال كرده علم مراجعت برافراشت. چون زین الدین «1» سلطان شاملو حاكم اسفراین این خبر را شنید، محمود بیك را با بعضی از ملازمان خود به جنگ ازبكان ارسال نمود. در شش فرسخی اسفراین سپاه ظفر قرین به «2» ازبكان بی‌دین رسیدند، از طرفین دست به آلات حرب نهادند، معامله و مجادله به مئابه‌ای رسید كه ازین «3» جانب كه ششصد سوار بودند، سیصد كس كشته شد و از جانب ازبك كه سه هزار نفر بودند، هفتصد «4» به قتل آمدند. شب از طرفین به مرافقت سوار گردون عنان از میدان برتافتند «5». سپاه ازبك راه بخارا پیش گرفت و غازیان به «6» اسفراین عود نمودند.
و هم درین سال، ظهیر الدین «7» محمد بابر شاه بن میرزا عمر شیخ بن میرزا ابو سعید بن میرزا میرانشاه «8» بن امیر تیمور گوركان كه از اساطین «9» سلاطین زمان و از اعاظم خواقین عالی‌شان بود، بر سلطان ابراهیم ولد سلطان «10» سكندر كه فرمان فرمای بلاد هند بود ظفر یافته «11» دار الملك دلی «12» و دار السلطنه اكره رامع توابع تصرف فرمود «13» و عرق كرم جبلیش «14» در حركت «15» آمده دست لك بخش وی ابواب خزاین و دفاین سلاطین ماضیه آن ممالك را برگشود. تفاصیل احوال آن پادشاه خجسته* مآل چون مناسب این مقام نبود انشاء اللّه وحده العزیز در محل خود سمت تحریر خواهد یافت. و درین سال قشلاق در دار الموحدین قزوین واقع شد و این اولین قشلاقیست كه شاه جم جاه در آن بلده فاخره نموده.

سال سیم از سلطنت آن خسرو اقلیم چهارم‌

اشاره

چون شاه ستاره سپاه نوروز تنگوزئیل را در روز سه شنبه نهم شهر جمادی الثانی سنه ثلث و ثلئین و تسعمائة در بلده قزوین به استقلال و تمكین گذرانیدند «16»، برون سلطان كه به حكم خاقان صاحب‌قران و استصواب دورمش «17» خان حاكم ولایت مشهد مقدس معلی مزكی بود، كوچ و «18» مردم خود را به سرداری یكی از پسران در قلعه شهر طوس گذاشته، خود به شرف بساط
______________________________
(1)- ب، م: زین سلطان
(2)- م: بّا
(3)- مر.، ن: این
(4)- م: هفتصد نفر
(5)- م: «تافتند» ندارد
(6)- ن: «به» ندارد
(7)- م: زهر الدین
(8)- ن: امیر شاه
(9)- ن: «اساطین» ندارد
(10)- ن: «سلطان» ندارد
(11)- ب، م، ن: یافت
(12)- ب: ولی. ن: دهلی
(13)- م: فرموده
(14)- ن: جنبش
(15)- م: «در حركت» ندارد
(16)- ن: گذرانیده
(17)- ن: دورمیش
(18)- م: «و» ندارد
ص: 170
بوسی آستان خلافت نشان سرافراز شد و بنابر سببی از اسباب به دست دیو سلطان كشته گشته به صوب عالم آخرت شتافت. چون خبر مخالفت امرای در خانه «1» پادشاه جم جاه و خلو مشهد مقدسه از حاكم گمراه و مردن دورمش خان و قتل خواجه حبیب اللّه و بی‌سامانی دار السلطنه هرات به عبید خان ازبك رسید، لشكری فراهم آورده از آب آمویه عبور كرده متوجه خراسان گشت. این خبر چون به پایه سریر خلافت مصیر «2» رسید «3»، رایات عز و جلال به یمن «4» دولت و اقبال بی‌زوال، از قزوین به عزم یورش خراسان تا ساوخ بلاغ فرموده، امرای استاجلو [121] كه در رشت بودند، از راه خلخال به اردبیل رفته بادنجان «5» سلطان روملو حاكم آنجا «6» بعد از مقاتله و محاربه بسیار به دست احمد آقای چاوشلو پدر پیره كه در آن اوان تواجی «7» كپگ سلطان بود كشته شد و از آنجا متوجه اردوی دیو «8» سلطان كه در چخور سعد بود شدند. دیو سلطان وجوهه سلطان كه این خبر شنیدند، در روز جمعه «9» هفتم شهر رمضان سنه مذكوره از موضع مخور ساوخ بلاغ از ملازمت ركاب ظفر انتساب مرخص گشته عود نموده به ایلغار «10» تمام به آذربایجان رفتند و روز «11» جمعه بیست و هشتم شهر مزبور در «12» ارپه چایی نخجوان به هم رسیده جنگ در پیوست. قضا را تفنگی بر كپگ سلطان خورده به قتل آمد و درویش بیك تركمان كه ایشك آقاسی بود و محمدی بیك ولد بیرام بیك قرامانلو گرفتار شده «13» به قتل آمدند و رایات جلال از عقب امرا به سلطانیه آمده آنقدر توقف نمودند كه امرا بازگشته به ییلاق گزل دره فرمودند و در آنجا روز پنجشنبه بیست و پنجم شهر شوال به انگیز جوهه سلطان در امر وكالت استقلال تمام یافته قشلاق در قزوین واقع شد. و درین سال، كاركیا احمد گیلانی «14» به درگاه گیتی پناه آمده، «15» به عز مجالست مجلس بهشت آئین سرافراز گشت و عطایای «16» بیشتری یافته به الكای خود مراجعت نمود.
القصه، چون عبید خان به خراسان مراجعت كرد، نخست به جانب «17» مرو شاهجان رفته از آنجا بعد از قطع بادیه و صحرا در حوالی مشهد مقدس «18» منور عرش منزلت رحل اقامت انداخت، چنانكه حافظ شیرازی می‌فرماید «19»:
______________________________
(1)- ن: خوانه
(2)- ب، م: مسیر
(3)- ن: رسیده
(4)- ن: یمن و
(5)- م، ن: بادجان
(6)- م: «آنجا» ندارد
(7)- ن: نواحی
(8)- ب، م: «دیو» ندارد
(9)- م، ن: «جمعه» ندارد
(10)- ن: ایلقار
(11)- م: در
(12)- ب: «مزبور در» ندارد
(13)- مز: شد
(14)- م ن،: گیلان
(15)- ن: آمد
(16)- ب، م، ن: عطای
(17)- ب، م، ن: «نخست به جانب» ندارد
(18)- م: مقدس عرش منور
(19)- ن: بیت
ص: 171 ای مگس عرصه سیمرغ نه منزلگه «1»تست‌عرض خود می‌بری و زحمت ما میداری مردم برون سلطان آن ولایت را از اوزبك حراست كرده «2» به قلعه شهر طوس متحصن گشته بر برج دفع و منع متمكن شدند و عبید خان نیر به جد تمام در میدان محاصره قدم استوار داشته، از منزل صلح درگذشتند. و چون مدتی از محاصره منقضی شد و محنت محصوران از حد طاقت و توان در گذشت، عساكر اوزبك بریشان غالب آمده ولایت مذكور به تصرف آن جماعت مغرور «3» درآمد و بعد از وقوع این «4»، عبید خان یكی از معتمدان خود را در آن ولایت گذاشته به صوب دار السلطنه «5» هرات لوای توجه برافراخت. آنگاه ولایت غوریان و فوشنج را كه از منسوبات هرات است، معسكر ساخت و مردم وی از پی تاخت و تاراج در اطراف ولایات و كوهستانات رفته، حسین خان برج و باره دار السلطنه را تعمیر نمود و دروازه‌ها به غازیان معتمد و سرداران سرآمد سپرده گذرها «6» و كوچهای بیرون شهر را نیز به احداث دیوار و بروج با استوار محكم فرمود.

گفتار «7» در محاربه نمودن عبید خان با اخی سلطان و دمری سلطان و كشته شدن ایشان‌

چون عبید خان در دار السلطنه هرات كاری نساخت، در این سال علم عزیمت به صوب استراباد برافراخت. بعد از وصول آن مردود «8» به آن حدود، قراولان زینل خان كه سردار ایشان قیاپابیك «9» قاجار بود، قدم جلادت پیش نهاده، جنگهای مردانه كرد و بعضی غازیان دست ناتوانی در نطاق «الفرار «10» مما لا یطاق» زدند. [122] آخر الامر، زینل خان باز گردیده متعلقان را برداشته متوجه ولایت ری شد. عبید خان ولایت استراباد را گرفته، به ولد خود عبد العزیز سلطان رجوع نمود و خود به جانب هرات معاودت فرمود. اخی سلطان تكلو و دمری سلطان شاملو را كه شاه جم جاه به كومك مردم و لشكر خراسان فرستاده بود با زینل خان ملحق گشته به طرف استراباد مراجعت نمودند. عبد العزیز سلطان از ایشان گریخته، گریان و نالان پیش پدر آمده شرح واقعه را باز گفت. عبید خان پس از استماع این اخبار روانه بسطام گردید، منقلای او آن بلده را غارت نموده داروغه گذاشتند. زنكی سر داروغه بسطام را بریده به استراباد نزد زینل خان حاكم آنجا «11» برد. اخی سلطان چون خبر ازبكان را در بسطام شنید، لشكر خود را
______________________________
(1)- ن: جولانگه
(2)- ب، م، ن: كرده و
(3)- ب، م: مقرور
(4)- م، ن: «این» ندارد
(5)- م، ن: «دار السلطنه» ندارد
(6)- م: گذرهای
(7)- گفتار در بر خواستن عبید خان اوزبك از سر هرات و رفتن به جانب استر آباد و محاربه با غازیان
(8)- ب، م: مردو
(9)- ن: قیا بیگ
(10)- ن: انقرار
(11)- م، ن: «آنجا» ندارد
ص: 172
آراسته متوجه آن حدود شد. در آن طرف بسطام سیاهی «1» مشاهد «2» امرا گشت، مشخص نمودند كه عبید خانست. دمری «3» سلطان گفت صلاح در آنست كه به شهر رویم و نزد شاه جم جاه فرستیم تا به هرچه حكم همایون «4» صادر گردد عمل نمائیم. اخی سلطان تكلو قبول نكرده گفت «5»:
نه بیند زمن دشمن بدگمان‌بجز روی شمشیر و پشت كمان.
القصه آن دومیر بی‌تدبیر، كه دو هزار و پانصد سوار همراه داشتند، با لشكر عبید خان كه از بیست هزار كماندار متجاوز بود «6» در روز چهارشنبه بیست و چهارم شهر سنه مذكوره محاربه نموده، اخی سلطان در جنگ‌گاه كشته شده دمری «7» سلطان را زنده نزد عبید خان آوردند مشار الیه عبید خان را دشنام بسیار «8» داده او را فرمود تا به قتل آوردند. زینل خان از استماع این خبر محنت اثر استراباد را گذاشته به فیروز كوه رفت و عبید خان حكومت استراباد را به زینش بهادر داده خود متوجه هرات گردید و در غوریان قشلاق نمود. الكای اخی سلطان- تكلو كه قزوین بود به محمد بیك شرف الدین «9» اغلی تكلو مفوض شد. قشون او را نیز به مشار الیه شفقت كرده لقب خانی یافت و درین سال نیز قشلاق در قزوین واقع شد.

سال «10» چهارم از سلطنت آن خلاصه عالمیان و مردم‌

اشاره

چون نوروز سیچقان ئیل روز یكشنبه نوزدهم شهر جمادی الآخر سنه اربع و ثلثین و تسعمائة شاه جم جاه بر حسب دلخواه گذرانیدند، در ماه رجب سنه مذكوره كه فصل بهار و استواء لیل و نهار بود و سپاه نامیه در صحرا و بادیه به ساحت ظهور و نمو آمد، اردوی معلی به ییلاق خرقان بیرون آمده زینل خان شاملو حاكم استراباد در روز یكشنبه بیست و یكم شهر شعبان سنه مذكوره در جنگ فیروز كوه به دست زینش «11» بهادر ازبك كشته شد.
تفصیل این اجمال آنكه، در آن اوقات كه میانه امرای در خانه شاهی به سبب منصب وكالت و دخل در مهمات ملك و ملت نزاع واقع بود، به نحوی كه قصد یكدیگر می‌نمودند و به زلال نصایح خلفا و رشحات اشارات پیران صواب‌نما نقار تسكین نمی‌یافت، زینل خان از پی دفع خلاف، به طرح وفاق متوجه خدمت پادشاه با استحقاق «12» گردید. پس از وصول به آن صوب [123] با صواب و ادراك شرف از تقبیل «13» آستان خسرو كامیاب، با امرای منازع و سرداران تابع ملاقات كرده به نصایح فایده‌مند و مواعظه دل‌پسند بعضی از ایشان را از طریق مخالفت
______________________________
(1)- ن: سپاهی
(2)- م، ن: مشاهده
(3)- ب، م: و مردی
(4)- م، ن: «همایون» ندارد
(5)- ن: نیت
(6)- ب، م: بودند
(7)- م: و مردی
(8)- ب، م، ن: «بسیار» ندارد
(9)- ب، م، ن: شرف اغلی
(10)- ن: جنگ كردن زنیل خان با مخالفان و كشته شدن او و وقایعات
(11)- م: دورمیش
(12)- ن: به اسنحقاق
(13)- ن: تقبل
ص: 173
بیرون آورد «1» و «2» در خلال «3» این احوال خبر طغیان عبید خان در بلاد خراسان و محاصره- دار السلطنه هرات بنا بر استیلای آن قوم بی‌ثبات به اردوی شاهی آمده زینل خان به اشارت پادشاه عالمیان از پی حراست اولكای خویش «4» معاودت نمود «5». در اثنای قطع مسالك خبر رسید كه زینش بهادر «6» با كثیری از ازبكان در ولایت استراباد بر مسند حكومت نشسته بالضروره زینل خان در آن نواحی توقف كرده، كیفیت استیلای مخالفان را به نواب كامیاب اعلی عرضه داشت كرده مدد طلبید. در آن منازل «7» شب و روز به انتظار عساكر نصرت شعار گذرانیده روزی به رسم شكار با قلیلی از مردم خویش و چگر كه سلطان و مصطفی سلطان كه به غایت بی‌سامان بودند «8»، در حین استقبال به اخذ صید و طیور بل به محل ظهور مكروشید «9» بسیاری از ازبكان حرامی و دزدان نامی در آن شكارگاه رسید، صید آهو و نخجیر به صید ارواح جوان «10» و پیر «11» تبدیل یافت. القصه در آن موضع میان آن دو گروه منازعه و محاربه عظیم واقع شده، بنا بر كثرت اهل خلاف و قلت فارسان میدان مصاف، ازبكان حرامی بر غازیان گرامی غالب آمده در روز یكشنبه بیست و یكم شهر شعبان سنه مذكوره زینل خان و چگر كه «12»- سلطان و مصطفی سلطان كشته شدند و بقیة السیف از مردمش طریق فرار اختیار كرده این خبر چون به معسكر «13» ظفر اثر شاه ستاره حشر رسید «14»، رایات جلال كوچ بر كوچ متوجه خراسان شده جوهه «15» سلطان از سلطان میدان ایلغار نمود به دامغان رفت و قلعه آنجا را تصرف نموده زینش «16» بهادر را كشته سرش را به درگاه عالم پناه شاه جم جاه فرستاد. عبید خان كه در زمستان سال گذشته در غوریان قشلاق نموده بود، در فصل بهار این سال در قریه شایمانه كه قریب به شهر بند واقع است، شامیانه «17» نزول برافراشت و نخست آب از محصوران شهر و محبوسان «18» بهر «19» گرفته، انهار عافیت آن دیار را به خاك و خاشاك ظلم و اعتساف انباشت و ازبكان ظالم را بر راهها و گذرها بازداشت كه از جنس خوردنی كسی به درون شهر چیزی نبرد. منقولست كه شخصی در لباس گدایی از راهدار گذشته. اندكی نمك به درون شهر آورده «20» به همان لباس از شهر بیرون آمده در اردوی وی «21» به سر می‌برد. یكی از خبایث «22» شریره «23» به خان رسانید
______________________________
(1)- م، ن: آورده
(2)- ن: «و» ندارد
(3)- م: خلخال. ن: ندارد
(4)- م، ن: «خویش» ندارد
(5)- ن: «نمود» ندارد
(6)- م: خان
(7)- م: منزل
(8)- ب، م: بودند سوار شده
(9)- ن: نكرد شد.
ب، م: مكرو شد
(10)- ب، م، ن: «جوان» ندارد
(11)- ن: پر
(12)- م: جگر له
(13)- ن: عسكر
(14)- ن: رسیده
(15)- ب، م: چویه. ن: جوهر
(16)- م: دورمیش
(17)- ن: شاهیانه
(18)- م، ن: «و محبوسان» ندارد
(19)- م، ن: بهره
(20)- ب، م: آمده در اردوی.
ن: آورده در اردوی
(21)- م: او
(22)- م، ن: خباث
(23)- ب: شرره
ص: 174
كه مردی متصف به گدایی، اندكی نمك به درون «1» شهر «2» برده خان ظالم شرارت نهاد در حال به اخذ آن نامراد حكم كرده، ظلمه او را گرفته نزد وی آوردند چون نظرش بر آن مسكین افتاد، فرمود كه او را بر سر بازار برده با قبح وجهی به قتل رسانند «3». نعوذ باللّه من ذلك و من شر نفس الهالك.
در آن ایام محاصره اوزبكان «4» قریب «5» به كوچه‌بند آمده غازیان فارس «6» با ایشان در موقف قتال ثبات قدم می‌ورزیدند و هر كرت بسیاری «7» آزرده و مرده، بقیه خایب و مقرون به نوایب مراجعت می‌نمودند. از اتفاقات حسنه كه متفرع «8» بر قوّت دولت شاهی بود آنكه، بعد از انقضای مدت چهار ماه تخمینا كه عبید خان در تنقیص و [124] تضییق هرویان سعی و كوشش نموده بجز خسران و نقصان و صدور ظلم و طغیان امری بر اضرار و آزار وی مترتب نگردید، یاربی «9» كه «10» امیر الامراء و با شلیغ جمعی از ازبكان بی‌سر و پا بود، از بلده بخارا آمده بر عبید و عبیدیه اعراض و اعتراض كرد كه از نشستن و جنگ كردن در كوچه‌بند دار السلطنه فتح میسر نمی‌شود، لایق آنكه درین دو روز، اطراف و جوانب شهر را فرو گرفته جنگ سلطانی طرح نمائیم یمكن كه به وسیله چنین جنگی شاهد مطلوب را به چنگ آریم و پس از اتفاق سرداران عساكر ازبكیه برین داعیه، روز دیگر یاربی از پی تماشای كوچه‌بند با معدودی چند سوار گشت. غافل از آنكه مدبر «11» قضا برین حال مقرون به وبالش خندیده، ساعتی دیگر والی اجل شحنه روح را از شهربند بدنش اخراج خواهد فرمود و جزای قبح «12» اراده عملش به او خواهد داد «13».
من فكر همی كنم قضا می‌گویدبیرون ز اراده تو چیزی دگرست القصه پس «14» از تماشای بسیار از راهها و گذرها، گذرش به كوچه‌بندی كه در محاذی برج خاكستر احداث یافته بود «15» ملازمان خود را در یكی از محوطات آن حدود باز داشت به مصلحت آنكه غازیانی «16» كه حراست كوچه‌بند می‌نمایند «17»، هرگاه مشاهده فرمایند كه جمعی كثیر به جانب ایشان روانه‌اند، به آتش دادن و افكندن تفنگ و خدنگ اقدام می‌نمایند.
بناء علی هذا، وحیدا «18» به طرف آن مهالك‌گاه از پی تماشا در رفتار آمد. در آن «19» حین، توپچی
______________________________
(1)- ب، م: «به درون» ندارد
(2)- ب، م: به شهر
(3)- ن: «نعوذ باللّه من ذلك و من شر نفس الهالك» ندارد
(4)- ن: «اوزبكان» ندارد
(5)- م: قرب
(6)- ب، م، ن: مارس
(7)- م، ن: بسیاری از انسان آزرده
(8)- ن: مفرع
(9)- مز، ب: یارپی
(10)- ب، م، ن: «كه» ندارد
(11)- ن: بدر
(12)- ن: فسخ و اراده
(13)- ن: بیت
(14)- ن: «پس» ندارد
(15)- ب، ن: بود افتاد و
(16)- م، ن: غازیان
(17)- ن: بناء علی هذا
(18)- م: وحیدان
(19)- ن: در آنجا حسن
ص: 175
از حارسان آن سرزمین، از فراز كوچه‌بند دید كه از جانب مخالفان سواری دلیر و بی‌ملاحظه «1» می‌آید، در حال تفنگی «2» به جانبش انداخته «3» بروی خورد «4» و «5» از پشت اسب بر «6» زمین افتاد تفنگچی خود را به سروقتش رسانیده «7» سرش را از تن جدا كرد و با اسب و یراق به خدمت حسین خان آمد و خالی الذهن «8» از آنكه این سر از آن یاری‌بی است. حسین خان و اتباع كه اسب و یراق را دیدند گفتند ظاهرا این سر سرهنگی از سرداران است. از جهت این مظنه در تحقیق مبالغه كرده از كیسه «9» قبای وی مهری بیرون «10» آمده چون آن مهر را بر كاغذ زدند ملاحظه كردند دیدند «11» كه در آن منقوش بود «12» كه «العبد یاری بن جابوقا» «13» حسین خان و غازیان كه دانستند كه این سر سر امیر الامرای عبید خان است، مسرت و بهجت تمام ایشان را عارض شده سجدات شكر به جا آوردند و به نواختن نقاره شادیانه اظهار سرور فرمودند. مخالفان كه از وفور استیلا قتلش را بر آن وجه كه وقوع یافته از محالات اعتقاد می‌نمودند «14» در صورت یقین دیدند. از مردم صادق القول استماع افتاد كه در اوایل همان روز كه این «15» قتل مفید واقع گردید، از ولایت استراباد از نزد «16» زینش بهادر كه به حكم عبید خان حاكم آن ولایت شد، شخصی آمده خبر قتل زینل خان را «17» آورد. از وصول این خبر انبساط و نشاط بر كیفیتی «18» بر عبید خان عارض شد كه محرمان قدیمش گفتند ما هرگز او را چنین متكیف «19» و منبسط ندیدیم. در آخر همین روز كه یاربی كشته شد، آن انبساط [125] و بشاشت بی‌نهایت به قبض و اندوه بی‌غایت تبدیل یافت «20».
هرگز فلك اندیشه كارم نكنددر هیچ مراد كامگارم نكند
لب تر نكند به قطره آب مرادتا خون دو دیده در كنارم نكند

گفتار «21» در كشته شدن ابراهیم خان حاكم بغداد به دست برادرزاده‌اش ذو الفقار بی‌بنیاد*

و هم در چهاردهم شهر رمضان سنه مذكوره، ذو الفقار بن علی بیك «22» مشهور به نخود- سلطان تركمان كه حاكم كلهر بود، از محض جنون و جهالت، با جمعی از ملازمان بی‌دولت
______________________________
(1)- ن: به ملاحظه
(2)- مز، ب: «تفنگی» ندارد
(3)- ن: انداخت
(4)- ن: خورده
(5)- ن: «و» ندارد
(6)- ن: بروی
(7)- ن: رسانید
(8)- خالی از دهن
(9)- ن: كیسه و
(10)- ن: برون
(11)- ب، م: «دیدند» ندارد
(12)- ن: «بود كه» ندارد
(13)- ن: حالوقا
(14)- م، ن: نمی‌نمودند
(15)- مز: «این» ندارد
(16)- م، ن: بر درمش
(17)- ن: را در
(18)- ب، م: یكنفسی
(19)- ب، م، ن: مكیف
(20)- ن: بیت
(21)- ن: ایلغار كردن ذو الفقار خان بر سر ابراهیم خان و كشته شدن ابراهیم خان و وقایعات
(22)- ب، م، ن: علی بیك بیخود سلطان
ص: 176
بر سر عمش ابراهیم خان* كه حاكم بغداد بود به ییلاق ماهی دشت آمد. هر چند بعضی از آقایان معروض وی داشتند كه ذو الفقار با سپاه جرار به ایلغار می‌آید، قبول نكرد. اتفاقا بعد از چند روز، با چند نفر از ملازمان در دیوانخانه نشسته بود و با شیخ محمد كرمانی «1» كه ذو الفقار با دویست نفر از اشرار به اردوی عمو «2» كه در ماهی دشت بود اسب انداخت.
ابو المعصوم میرزا «3» برادر خان و حمزه بیك تواجی و جمعی دیگر او را به تیر نگاه داشتند.
فرمود «4» كه لشكری پیاده شده طناب خیمه‌ها را به شمشیر بزنند «5». ابراهیم خان «6»* از بیم جان خود را به اطاق حرم انداخته، جبه‌دار ذو الفقار ابراهیم خان را به قتل آورده سرش را نزد ذو الفقار آورده «7» و اكثر ملازمان ابراهیم خان میر و میرزاده بودند، تابع شده ملازم گشتند. ذو الفقار طمع به مال لشكری نكرده آنچه مخصوص عمش بود به ملازمان قدیم خود بخش كرد و خود و ملازمان محاسن تراشیده به جانب بغداد روانه شدند «8».
در آن اوان سید بیك كمانه با صد «9» سوار از عقب ابراهیم خان می‌آمدند به ذو الفقار رسید و از روی اضطرار به او پیوست. ابراهیم خان مرجومك سلطان را كه برادرش بود با خانه كوچ و فرزندان در بغداد گذاشته چون خبر شنیده بود كه در درخانه اویماقات و طوایف چند گروه اطاعت یكدیگر نمی‌نمایند، تا جلو بیگم كه نسبت قرابت به تركمانان داشت بدو اشعار كرده بود كه به در خانه حاضر گردد و بنابراین مشار الیه با پنج هزار كس «10» متوجه شده چون به ماهی دشت رسید، چنانچه مذكور گشت به قتل آمد. ذو الفقار به در بغداد آمده بعد از محاصره بر آنجا مستولی گشته مرجومك سلطان را كه عمش بود با جمیع اقوام بكشت و والی تمام عراق عرب شد. و ندار بیك وكیل خود را به سلطان سلیمان پادشاه روم فرستاد و تاج انداخت. ذو الفقار مرد قهار و شجاع بود، در ایالت كلهر شهرت تمام داشت به شجاعت اكثر قلاع آن حدود را گرفت.

بیان «11» اندكی از بسیاری شدت محاصره هرات و نجات محصوران به سبب توجه خسرو گردون توان‌

چون ایام محاصره بلده هرات صانها اللّه عن الآفات امتداد یافت، و مرض جوع شیوع یافته قافله سعت عیش به دیار عدم شتافت، حسین خان و ارباب و بزرگان چاره كار «12» در آن
______________________________
(1)- عبارت به این شكل صحیح‌تر به نظر میرسد: «در دیوانخانه خود با شیخ محمد كرمانی نشسته بود»
(2)- م: عموی
(3)- ب، م: میرزا كه
(4)- م: فرموده
(5)- ن: ببرند
(6)- ب، م، ن: «ابراهیم خان ... به قتل آورده» ندارد
(7)- ب، م، ن: «آورده ...
طمع به مال» ندارد
(8)- ن: شد
(9)- ن: چهارصد
(10)- مز، ب، ن: «كس» ندارد
(11)- ن: محاصره نمودن اوزبكان قلعه هراة را و وقایع متنوعه كه در آن اوان روی نمود
(12)- ب: كاروان. ن: در آن
ص: 177
دیدند كه از اوساط الناس و ادانی «1» و آنان كه به تشیع شهرت ندارند، با عیال و فرزندان عاری از جهات از شهر بیرون كرده مال و ذخیره ایشان را ضمیمه ذخیره خود سازند. جهت این اخراج و [126] تاراج در دروازه غازیان ستمكاره «2» تعیین كرده، نویسندگان شریر بر ایشان مشرف ساختند. امتثالا لامر الوالی و صلاح للاهالی «3»، از ادانی و اعالی بعضی طوعا و زمره‌ای «4» كرها از اسباب خانه وارسته «5» جامه خوابی «6» و پلاس كهنه‌ای كه داشتند به پشت بسته دست عیال و اطفال خویش گرفته متوجه دروازه می‌شدند و ازدحام خاص و عوام در آن ایام به مرتبه‌ای بود كه بسیاری از مردم شبانه‌روزی در پس دروازه با كوچ و متعلقان، بی‌سامان و عریان توقف می‌نمودند تا نوبت «7» به ایشان می‌رسید و بعد از نوبت بدان جماعت، غازیان دروازه‌بان مردان را برهنه كرده زنان ایشان را زنان آن طایفه عریان ساخته كهنهای ایشان را تفحص می‌نمودند كه نقدی یا جنسی نفیسی از شهر بیرون نبرند «8» و پس از این تحقیق موحش و تفتیش مشوش از خانه‌واری كه عبارت از مرد و زنی بوده باشد، مبلغ یكصد و پنجاه دینار تبریزی ستاده ایشان را می‌گذاشتند و از دروازه شهربند كه بیرون می‌رفتند در كوچه‌بندهای بیرون شهر غازیان بدیشان بدین نهج به عمل می‌آوردند. حاصل كه قلت مردم در آن ایام در درون هرات به مثابه‌ای شد كه در بازارها احیانا كسی از رعایا و غیره‌هم از برایا «9» به نظر در می‌آمد تعجب می‌نمودند و یك «10» من نمك به سنگ هرات كه سیصد و شصت مثقال باشد به مبلغ سیصد دینار تبریزی شد و مع ذلك نایاب بود و ارباب تنعم كه جوهر الماس را از غایت نزاكت مزاج به دست نگرفتی، پارچه نمكی در پیچ دستار پنهان كرده، در وقت خوردن طعام آن را از دستار بیرون آورده «11» اندكی از آن بر زبان می‌سودند و چون از طعام خوردن فارغ می‌شدند از روی اعزاز تمام آنرا بر سر نهاده در پیچ دستار پنهان می‌نمودند.
القصه چون مدت هفت ماه تخمینا محاصره پرمخاطره هرات امتداد یافت، خبر عافیت اثر توجه رایات شاهی در اردوی سالكان طریق مناهی افتاده، مقارن این حال چنانچه سابقا مذكور شد به عبید خان خبر «12» رسیده بود كه زینش بهادر كه در ولایت استراباد حاكم بود مقدمة الجیش لشكر پادشاه جم جاه او را به قتل آورده و این واقعه مصحح خبر توجه عساكر نصرت مآثر شده عبید خان از ظاهر دار السلطنه هرات كوچ كرده متوجه ماوراء النهر شد.
محصوران بلده مذكور كه چنین فرجی و باعث «13» فرحی «14» كه ایشان را میسر شد، پس از ادای
______________________________
(1)- م: ادنی
(2)- ن: ستمكار
(3)- الاهالی
(4)- ن: بعضی
(5)- ن: و از تنه
(6)- م، ن: جوانی
(7)- م، ن: «نوبت ... بدان جماعت» ندارد
(8)- ن: برند
(9)- ب، م: پیرایان. ن: پیران
(10)- ن: یمكن
(11)- ب، م: آورده‌اند
(12)- ب، م، ن: «خبر» ندارد
(13)- ن: «و باعث» ندارد
(14)- ب، م: مرجی
ص: 178
مراسم شكر حضرت باری عز و علا از محبس «1» شهر بیرون آمده در فسحت استراحت آسودند.
حسین خان به تهیه اسباب لشكر و خدمت حشر آن شاه ظفر اثر پرداخته اهالی هرات منتظر وصول رایات فتح آیات می‌بودند.

سال «2» پنجم از سلطنت آن خلاصه امتزاج عناصر و مردم و خسرو اقلیم چهارم‌

اشاره

نوروز اودئیل روز پنجشنبه سلخ جمادی الآخر، بعض شهورها موافق سنه خمس و ثلثین و تسعمائة*، بهار این سال پادشاه جم جاه در ییلاق خرقان به سر برده همواره قاصدان از طرف خراسان می‌رسیدند و خبر مخالفت و بیداد عبید خان را به مسامع عز و جلال می‌رسانیدند.
[128] شاه ستاره سپاه ظل آله را رای همایون چنان اقتضا نمود كه لشكر منصور به خراسان كشیده عبید و عبیدیان را گوشمالی دهند. فرمان همایون شرف صدور یافت كه تواجیان بر اقصای ممالك و نهایت ولایات محروسه كس فرستاده قدغن نمایند كه عساكر «3» گردون مآثر در اردوی حاضر گردند، لشكر بسیار و حشر بی‌شمار در ملازمت ركاب ظفر انتساب جمع آمده پادشاه جم جاه از قزوین به جانب خراسان نهضت نمود «4» و تا جلو بیگم با اهل حرم و خانه كوچ به دار المؤمنین قم روانه نمودند. در اوائل رمضان سنه اربع و ثلثین و تسعمائة در چمن مخور ساوخ بلاغ نزول اجلال فرموده «5» عید را در ساروقمش نمودند. چون ظاهر سلطان میدانی مضرب «6» خیام سرادقات گردید، خبر رسید كه زینش «7» با جمیع بهادران به قلعه دامغان متحصن شده‌اند. حكم جهان مطاع عز اصدار یافت كه جوهه سلطان و اولامه «8» سلطان و محمد خان- ذو القدر اغلی به جانب دامغان رفته دفع زینش نمایند امرای مذكوره امتثالا لامره المطاع بدانجا رفته القصه قلعه را گرفتند و زینش به قتل آمد. امرای نامدار بعد از فتح آن حصار در خبوشان به موكب همایون ملحق گشتند تا آنكه خسرو فریدون فر طی منازل نموده به مشهد مقدس معلی مزكی خود را رسانیده احرام زیارت و طواف مرقد منور امام مفترض الطاعة واجب العصمة، صاحب التسلیم و الصبر و الرضاء امام الجن و الانس ابو الحسن علی بن موسی الرضا صلوات اللّه «9» و سلامه علیهما، «10»
______________________________
(1)- مز، ب، م: مجلس
(2)- ن: توجه نمودن عساكر نصرت ماثر به جانب خراسان جهة تادیب تنبیه ازبكان بی‌سر و سامان
(3)- ب: عصاكر
(4)- م، ن: فرمود
(5)- م: فرموده
(6)- ن: به ضرب
(7)- خان با جمع
(8)- ن: اولا به
(9)- ن: «اللّه» ندارد
(10)- ن: «علیهما» ندارد. ن: بیت
ص: 179 شاهی كه جمله حلقه به گوش درویندشاهان روزگار و سلاطین نامدار
هفتاد حج نافله یك طوف مرقدش‌بهتر زخلد، روضه پاكش هزار بار، بسته بدان سعادت سرافراز گشتند و از روحانیت آن حضرت علیه التحیة و الثناء و حضرات ائمه هدی، علیهم سلام «1» اللّه الملك الاعلی استمداد همت نموده، به نیت فتح به بیت المعمور نصرت و ظفر شتافت. و چون خبر خیر اثر به حسین خان رسید كه لوای با ولای خسرو سكندر انتما در حركت آمد، در ساعت همایون و زمان میمون از تأیید ربانی به اردوی خاقانی رسید و به انواع نوازش و پرسش رتبه عالیش زیاده گشته از اقران به عنایات بی‌كران ممتاز گردید «2» و غازیان رستم توان از آمدن حسین خان قوی‌دل شده جوش و خروش فارسان میدان جنگ از سپهر دورنگ درگذشت «3».
اما «4» مجملی از احوال كثیر الاختلال عبید خان آنكه چون مومی الیه به بلاد ماوراء النهر رسید، نزد كوجنكجی «5» خان كه در آن اوان سلطنت ممالك ماوراء النهر تعلق به وی می‌داشت رفته، بعضی از مقدمات مرغبه «6» او را در محاربه با جنود ظفر و رود شاهی با خود متفق ساخت. آنگاه جانی بیك سلطان با فرزندان و سایر سلطانان با او در این امر اتفاق كرده، رایت «7» توجه به جانب لشگرگاه شاه جم جاه بر افراخت و با لشكری «8» بسیار و حشری «9» بی‌شمار به مرافقت سلاطین چنگیزی از آب آمویه گذشته، در موضع ساروقمش از توابع جام تلاقی فئتین اتفاق افتاد و حرب عظیم انجامید. قادر مختاز زمام «10» مرام در كف پادشاه پاك اعتقاد نهاد «11»*.

جولان ابلق «12» سریع السیر قلم در معركه محاربه [128] خسرو محتشم بافیه ازبكیه در موضع ساروقمش جام و انهدام اساس جمعیت ایشان به اهتمام پادشاه عالمیان‌

مصداق «13» این كلام و ما صدق این مفهوم بلاغت انتظام آنكه بادی فكر و شید عبید از ظاهر هرات كوچ كرده طرق فرار اختیار نمود. نظم:
چو خان را خبر شد كه خاقان رسیدبه تسخیر ملك خراسان رسید،
هراسان از آن خیل رستم صفات‌هوای سمرقند كرد از هرات
______________________________
(1)- ب، م: السلام. ن: «سلام ... استمداد» ندارد
(2)- ن: گردیده
(3)- م: «درگذشت» ندارد
(4)- ن: «اما مجملی ... عبید خان» ندارد
(5)- ن: كوحكچی
(6)- ن: مرغوبه
(7)- ن: رایات
(8)- ن: لشكر
(9)- ن: حشر
(10)- ب، م: نام
(11)- ن: محاربه نمودن پادشاه جم جاه در سارو قامیش جام با عبید خان و ظفر یافتن. م: جنگ جام و شكست ازبكان ناتمام از شمشیر شاه گردون غلام
(12)- ن: مقام
(13)- ن: بیت
ص: 180
پس از «1» وصول به مقصد، با لشكری بی‌حد مانند «2» دیوودد، به مرافعت سلاطین ازبكیه مثل كوجم خان پادشاه ماوراء النهر و كاشغر و تركستان و اندجان و طراز و سران «3» و قامل و طرفان «4» و غلماق و قازاق، با هشتاد پادشاه «5» ممالك توران «6» و «7» خطای «8» و ختن و قلماق و مسكاب و خوارزم و كاشغر و دشت قبچاق كه دویست و پنجاه هزار سوار بودند چنانچه «9» از خروج چنگیزخان تا آن زمان لشكر بدین كثرت از آب آمویه عبور ننموده بود.
القصه آن جماعت از آب آمویه به عزم رزم منتسب خاندان مرتضویه عبور فرموده و چون این خبر به مسامع مجامع ساحت خلافت و به گوش هوش تیغ بندان آستان مصون از نقص و آفت رسید، مجموع اظهار بهجت و سرور كرده در حركت به جانب دشمن بد نهاد از برق و باد سرعت عاریت فرمودند و مترصد وقت و فرصت بوده طالب ملاقات می‌بودند تا آنكه «10» در موضع ساروقمیش از ولایت جام، تلاقی فریقین اتفاق افتاد و هر دو گروه كوه شكوه مستعد قتال گشته دست «11» تقدیر مالك الملك بی‌شبه «12» و نظیر، الذی بیده الملك و هو علی كل شیئ- قدیر، در محاربه و شین بر روی طرفین بگشاد. لاجرم، صبحی كه شاه عرصه این طارم اخضر بر ابلق كوه پیكر سپهر انور «13» سوار شده تیغ خون‌آشام از نیام شام بیرون و فسحت مملكت انجم را از عساكر گردون مراتب به كواكب پاك ساخته فضای ارض و سماء را فروغ بخشید، یعنی روز جمعه یازدهم محرم سنه مذكوره، پادشاه شجاعت نهاد و خسرو پاك اعتقاد پس از سودن جبین اخلاص بر خاك نیاز و عرض مسئلت به درگاه كریم چاره ساز، زره توكل پوشیده جرعه‌ای از جام عنایت روحانیت ساقی كوثر نوشیده، پای مبارك در ركاب ظفر آیات آورد و «14» بر شبدیز دلدل شعار و سمند تیر رفتار سوار گشته، میمنه عساكر ظفر مآثر را به سرداری جوهه- سلطان تكلو و حسین خان شاملو و احمد سلطان استاجلو و تبرك «15» خان شاملو ترتیب داده، در میسره حمزه سلطان ذو القدر حاكم شیراز با شلیغ محمد خان ذو القدر اغلی و پیر «16» قلی سلطان شاملو و یعقوب سلطان قاجار ساخت و سر «17» خیل غلامان علی ولی محمد خان شرف الدین اغلی با بسیاری از فارسان میدان پردلی مثل «18» اولامه تكلو و قدوز «19» سلطان تواجی و كبه خلیفه مهردار
______________________________
(1)- م، ن: «پس از» ندارد
(2)- م: تا
(3)- م، ن: سان
(4)- م، ن: نر و علماق فاراق
(5)- م، ن: امرای
(6)- ب، م: طوران
(7)- ن: «و» ندارد
(8)- ب، م، ن: خطا
(9)- ب، م، ن: «چنانچه ندارد
(10)- ب، م: آنگاه
(11)- ب، م، ن: «دست» ندارد
(12)- م، ن: شبهه
(13)- م: انور شده. ن: انور رسیده تیغ خون‌آشام
(14)- م، ن: «آورده و» ندارد
(15)- م، ن: پرك جان
(16)- ب: پرقلی
(17)- ب، م، ن: خلیل و سر خیل علی ولی
(18)- م، ن: «مثل» ندارد
(19)- ب، م، ن: قدور
ص: 181
و حسن سلطان دورغوت «1» اغلی و ملك «2» بیك خویی «3» با نفس میمنت سمات دوات «4» مرتضوی صفات، در قلب سپاه نصرت پناه لوای اقبال بر افراخت و سلاطین طاغیه ازبكیه نیز در برانغار جنود مردود جانی بیك سلطان را با فرزندان وگیلدی محمد سلطان و ابو سعید سلطان را باز- داشته عبید خان سرداری جوانغار را تعهد نمود و كوجم خان كه در آن اوان سلطنت و پادشاهی* [129] آن بلاد به وی تعلق می‌داشت، در قلب لشكر «5» مقام اختیار فرمود و سونجك محمد سلطان «6» و قنبر علی پی و شیخ درویش بی و رستم قلی بی در طرح گذاشتند و طبل خواجه و قرابهادر به قراولی «7» مقرر شدند و دیگر سلاطین و امرا مثل كسگن قرا «8» سلطان و قمش- اغلان و تینش «9» بی و سیدم میرزا «10» و جغتای بهادر و بیاقو بهادر و حافظ قنغرات و شیخ ابو سعید افراسیاب، هر یك در محلی تعیین شدند. آنگاه از طرفین صوت نقاره و نفیر آواز سورون «11» بهادران «12» در میدان دار و گیر به گوش حاضران سپهر مستدیر رسید.
در آن حال جوانان تیز چنگ و شجعان «13» با نام و ننگ كمیت تندرو را به مهمیز ستیز سراسیمه گردانیده و خار خار تعلقات اسباب جهانبانی «14» بی‌ثبات را به آتش مردی و مردانگی سوزانیده در مضمار كارزار انداختند و شمشیر كین به یكدیگر خوابانیدند وصیت «15» [جرأت] «16» و جلادت در عرصه گیتی انداختند. سنان برق‌آسا در آن روز قیامت انتما، از شعله غضب منتقم جبار مخبر و تیغ سرفشان «17» بر فرق مبارزان نزول بلا «18» را مظهر «19». گرز هایل در دست سرهنگان قاتل «20» معبر كیفیت عذاب ملایك و خنجر لامع بر زبان قاطع منطوق «انت الباقی و كل شی‌ء هالك». تیر مرگ تأثیر چون ناوك غمزه دلبران در هرآنی «21» ناتوانی را بی‌تاب می‌گردانید و تیغ منیر «22» راهنمای گمراهان بیابان خلاف گشته یك یك را «23» به سر منزل عدم می‌رساند. شمشیر از تیز زبانی دشمن تند «24» گوی را خاموش می‌ساخت و كمان از كمال نخوت و تكبر پشت به جانب مخالف «25» عدو را بر خاك مذلت می‌انداخت. تفنگ قتل آهنگ از قضای مبرم به مفاجا خبر می‌داد، ضرب زن دشمن‌شكن روزنها در مبانی طلسم‌نمای بدن متحصن «26» می‌گشاد.
______________________________
(1)- ن: دور عوت
(2)- ن: یلك
(3)- ن: خونی
(4)- ن: و ذات
(5)- ب، م: شكر
(6)- ن: بغراولی
(7)- م: خان
(8)- ب: قراسلان
(9)- ن: میس لی
(10)- ب، م، ن: «میرزا و» ندارد
(11)- ن: معدون
(12)- مز، ب: و
(13)- ب، م، ن: شجاعان
(14)- ب، م: جهان فانی
(15)- ن: و جهت
(16)- نسخه‌ها: حراست
(17)- ب: افشان
(18)- ن: بلد
(19)- ب، م، ن: مطهر
(20)- ن: قابل
(21)- ن: و ناتوانی
(22)- ن: منبر
(23)- ب، ن: «را» ندارد
(24)- ن: پند
(25)- ن: دشمن
(26)- مز.، ب، م: مستحن
ص: 182
القصه سرداران دست راست، مثل جوهه سلطان و حسین خان نخست بر مقابل «1» خویش جانی بیك سلطان تاخته، جانی بیك سلطان نیز از جایی كه ستاده بود در حركت آمده بر یكدیگر حمله نمودند چابك سواران رزم‌جوی و سبك روحان تندخوی، فنون شجاعت و بهادری «2» و شیو [ه] «3» جلادت و دلاوری «4» بر یكدیگر عرض كرده نقد حیات از مخزن بدن می‌ربودند. در اثنای داروگیر و استعمال تیغ و تیر، آثار شكست بر امرای بر انغار ظاهر شد.
نواب «5» محمد خان به تأیید ملك سبحان با جمعی از ملازمان و تابعان مانند شیر ژیان و پلنگ‌دران به مدد سرداران میدان حرب سمند جهان كردار به جولان در آورد و بسیاری از مخالفان را به تیغ بی‌دریغ از پشت زین بر روی زمین افكند و كثیری را باز پس راند. در آن حال از پی دفع الكمال تیری بر اسب آن حضرت خورده از رفتار ماند. فی الفور یكی از ملازمان اسب جنیبت را به آن مضمار كارزار رسانیده، حسن سلطان دور قوت اغلی نیز به مدد آن- حضرت بر دشمن بی‌غیرت تاخت و خان «6» بر بارگیر فلك مسیر «7» سوار گشته لوای اقبال بر- افراخت. بالاخره مردم جانی بیك زور آورده جوهه سلطان راه فرار پیش گرفت و حسین خان و محمد خان شرف الدین اغلی به تیپ شاهی ملحق گشته دل دلیرانی كه در تیب «8» ستاده بودند از آمدن خانان تقویت پذیرفت و جانی بیك سلطان كه میران باشلیغ را از پیش برداشت [130] در پس سپاه ظفر دستگاه رانده شتران باری و الاغان «9» مردم «10» اردو بازاری* از شیبه تیر «11» ازبكیه در صف قتال و معركه جدال درآمده، میدان جنگ بر غازیان رزم آهنگ تنگ شده، مخالفان آغاز كشش و كوشش نمودند و حمزه سلطان استاجلو نیز بعد از استیلای عبید «12» و عبیدیان بسان دیگران از مقام خود كسبیده «13» به گوشه‌ای بیرون رفت و چون هنگام گرمی معركه مقاتله «14» حكم مطاع عز اصدار یافته بود كه توپچیان آستان خلافت آشیان به آتش دادن تفنگ خرمن جمعیت دشمن را محترق سازند، ایشان به فرموده عمل نموده از كثرت انداختن تفنگ و گرد ستوران مخالفان بی‌درنگ، فسحت جنگ و ساحت سپهر دورنگ «15» تیره و تاریك گشت دهاده «16» فئه باغیه و صوت جوش و خروش طایفه طاغیه ازبكیه از سپهر بلند درگذشت. ازبكان غازیان را تیر باران نموده از كثرت سهام نیز روی هوا پوشیده شد «17».
خدنگ از كمان راه یغما گرفت‌زهر گوشه‌ای فتنه بالا گرفت
______________________________
(1)- مز.، ب، م: مقابل
(2)- ن: دلاوری
(3)- نسخه‌ها: شیون
(4)- ن: دلاوری 4- ن: بهادری
(5)- ن: نوب
(6)- ن: حان نیز
(7)- ن: میسر
(8)- مز، ب، م: توب
(9)- م، ن: الاغ
(10)- ن: «مردم» ندارد
(11)- ب، م، ن: شه تیر
(12)-، ب، م، ن عبید خان
(13)- ب، م: كی بنده.
ن: كنیده
(14)- ب: مقابله
(15)- ب: درنگ
(16)- م: و هاره فئه ماغیه ن: و ماده فئه ما فیه
(17)- ن: بیت
ص: 183 میان زمین و فلك از غبارجهانی دگر شد ز نو آشكار
زره هر طرف دیده را «1»باز كرچو چشم بتان فتنه آغاز كرد
سنانها زهر سو در آن رستخیزبه طعن دلیران زبان كرده تیز
ستوران در افتاده بی‌نعل و سم‌سراسیمه وش دست و پا كرده گم
ز پشت شتر نعره كوس جنگ‌چو آواز رعد از سپهر دورنگ «2» از ثقات «3» استماع افتاد كه غبار به مرتبه‌ای گردید كه دوست از دشمن در آن انجمن متمیز نمی‌شد. در خلال این احوال، بعضی از جوانان سست جلو رو در رو ملاحظه كرده از معركه رو گردان شدند و پای در بادیه گریز نهاده از سر ناموس درگذشتند و از راه بیابان و چول سمنان سر بدر كردند و خبر شكست لشگر غالب در اطراف و جوانب انداختند و محبان خاندان حضرت مقدسه امیر المؤمنین و امام المتقین و پیروان ائمه معصومین علیهم الصلوة من- رب العالمین مستأصل و مضطرب گردیدند و بسیاری از ایشان از قضا آشكارا به تنگنای خفا منزل گزید «4».
نواب كامیاب همایون كه وقت تیره بدین و تیره مشاهده نمود، فرمود كه توپچیان از آتش دادن تفنگ متقاعد «5» گشته در محال خود توقف نمایند و ایشان امتثال حكم كرده بعد از انقضای اندك زمانی تیرگی هوا و ظلمت ارض و سما منعدم گشته، روشنی فتح ظهور نمود و صبح نصرت از افق طالع گشته نیر «6» مراد به احسن وجهی چهره گشود «7» و علم سفیدی با جمعی كه تیپ بسته بودند در گرد آن علم ستاده بودند به نظر انور «8» اشرف نواب قمر ركاب كامیاب «9» درآمد و بر آن حضرت روشن شد كه آن منكوب مرتد پركید یعنی عبید در پای آن علم* سفید ایستاده بود.
در مشهد مقدسه رضویه علی راقدها الف الف سلام و تحیه از بعضی ثقات استماع رفت كه در آن حین شخصی از مؤمنین در آن روضه عرش منزلت آن حضرت را سلام اللّه علیه به خواب دیده «10» كه متوجه ولایت جام شده. آن شخص از آن حضرت علیه السلام سؤال كرده كه یا حضرت به كجا می‌روید. در جواب فرموده‌اند «11» كه به مدد طهماسب می‌روم. مصداق این سیاق روحانیت آن حضرت [131] لجه كرم حضرت رب العزت را در حركت آورده نسیم ظفر شمیم «قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً» «12» از چهره بیكر نصرت اثر «وَ*
______________________________
(1)- ن: «را» ندارد
(2)- ب، م: درنگ
(3)- ن: نفات
(4)- ن: گزیدند
(5)- ن: مقاعد
(6)- ن: تیر
(7)- ن: گشوده
(8)- م: اشرف
(9)- ن: «كامیاب» ندارد
(10)- ن: دید
(11)- ب: فرمودند. ن: فرموده
(12)- سوره 17 آیه 81
ص: 184
یَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً» «1» رفع كرد «2» و ارواح مقدسات باقی ایمه طاهرات «3» علیهم افضل الصلوات و اكمل التحیات ملهم «4» غیب و مرشد لا ریب خبر «حیث شئت فانك منصور «5»» در گوش «6» هوش پادشاه خطاپوش گفت و از فیض غمام اكرام روحانیت حضرت امام ضامن «7» مفترض «8» الطاعة واجب العصمة، گل مراد در گلشن ضمیر فیض پذیرش در غایت رعنایی شكفت. بناء علی هذا آن خلف شاهان جلادت گستر و خلاصه خاندان حیدر صفدر اشهب تندخیز را به جانب دشمنان پر ستیز به جولان در آورده و پای ثبات افشرده با وجود صغرسن و قلت غازیان محسن «9» كثرت عسكر اعادی دین «10»، توسل به حبل متین جسته و اعتماد تمام بر قضیه «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ» «11» دست و لا در دامن ایمه هدی «12» زده، یك ذره از آن كثرت و ازدحام كه نمونه یوم القیام بود خوف و اندیشه ننموده میمنه و میسره عساكر نصرت مآثر را كه زیاده از سه هزار نفر بودند «13» به برادران كامكار، سام میرزا و القاس میرزا نامزد فرموده، قورچیانی «14» كه در ركاب ظفر انتساب ستاده بودند اقبال چنین «15» كه از آن خسرو با تمكین مشاهده نمودند، همه تیغها كشیده و نیزها برافراخته بر عبید و عبیدیان تاختند و به طرفة العینی دشمن ممتحن «16» را منهزم ساخته لوای فتح به مؤادی «الحق یعلو و لا یعلی [علیه]» برافراختند غازیان رستم توان بر دویست و پنجاه هزار ازبك خونخوار حمله آورده، سه هزار شمشیر به یكدفعه فرود آورده هر كه را بر سر زدند تا سینه شكافتند و هر كه را بر كمر زدند چون خیارتر به دونیم كردند «17».
زشمشیر كین خود «18»زره چاك چاك‌چو بار صنوبر فتاده به خاك
یكی جوشن افكنده بهر گریزچو آتش ز آهن برون جسته تیز
فتاده به خاك آن دگر یك هلاك‌بسی آرزو برده با خود به خاك
ز سرها كه بر نیزه گشت استواردر و دشت شد سر به سر «19»لاله‌زار
______________________________
(1)- سوره 48 آیه 3
(2)- ب: گردد
(3)- ب: اطهار
(4)- ن: ملهم و مرشد
(5)- ن: منصورا
(6)- ن: گوش و
(7)- ب، م، ن: ثامن
(8)- مز: مفرض
(9)- ن: مجن
(10)- ن: «دین» ندارد
(11)- سوره 2 آیه 249
(12)- ب: هدا
(13)- ن: نبودند
(14)- ن: قورچیان
(15)- ن: حسین
(16)- ن: متحصن
(17)- ن: بیت
(18)- ن: خودها
(19)- ن: بر سر
ص: 185
آخر الامر به عنایت اللّه «1» و حسن توفیقه با سه هزار سوار هشتاد پادشاه ملك توران را با یكصد و پنجاه هزار سوار «2» ازبك نابكار شكست داده در یك ساعت بیست و پنجهزار سوار- نامدار از آن لشكر خونخوار به قتل آمد و به مقتضای كریمه «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» «3» عمل نموده هر كه را از آن طایفه می‌دیدند به قتل می‌آوردند. شاه ظفر پناه از آن جنگ‌گاه منصور «4» مؤید و مسرور مراجعت نموده، لشكر شكسته ازبكان از قصبه جام تا مرو شاهجان جایی «5» درنگ نكردند. منقولست كه در آن روز انقلاب‌اندوز كه اول روز خبر شكست لشكر شاهی شیوع یافته «6» از موالیان و شیعیان هركس خود را به زاویه و بادیه‌ای رسانید و در ثانی الحال خبر انهزام سپاه ازبكیه منتشر «7» گشته قضیه منعكس گردید. بیت:
این جهان همچو شیشه ساعت‌ساعتی زیر و ساعتی ز برست از مردم صحیح القول مسموع شد كه در آن حین كه بعضی از سپاه نصرت دستگاه قرار بر فرار اختیار نمودند سرداران لشكر ازبكیه و معاندان تیغ بندان آستان علیه صفویه [132] نزد عبید خان آمده بشارت فتح و ظفر و نوید انهزام لشكر ظفر قرین به وی رسانیده نوازش یافتند. مشار الیه بعد از نوازش لشكریان اشارت كرد كه سیاهی از دور مشاهده مینمایم و مدتیست كه آن سپاهی از جایی «8» كه ستاده در حركت نیامده ظاهرا جمعی از بقیه سپاه قزل‌باش است «9» كه آنجا توقف نموده باید كه جمعی رفته از ایشان خبر گرفته حقیقت حال عرض نمایند.
بعضی از نزدیكان گفتند كه شكست بر «10» لشكر قزل‌باش به مرتبه‌ای راه یافته كه توقف ایشان در آن مكان از محالات است. غالبا چهارپایان مردم این نواحی است كه در آن زمین به چریدن مشغول‌اند. عبید خان این سخن را نپسندید و گفت این سیاهی سپاهست نه از چهارپا. «11» لاجرم چند نفر از سپاهی از پی تحقیق آن سیاهی در حركت آمده آن سیاهی نیز از «12» جایی ستاده بود در جنبش آمد سپاهیان محقق اندك مسافتی قطع نمودند، دانستند كه آن سیاهی چهار «13» پا نیست بل سپاهی است* و در حال به سرعت تمام مراجعت نموده حقیقت به عبید خان گفتند.
در آن وقت غازیان دلاور و قورچیان غضنفر سیر «14»، با تیغ «15» آخته نزدیك رسیده «16» عبید خان و مردمی كه در پای علم و تیپ ستاده بودند فی الفور راه گریز پیش گرفته گریختند «17». به تحقیق پیوسته كه در آن وقت یكی از قورچیان شاهی آن سالك طریق تباهی «18» یعنی عبید
______________________________
(1)- ن: اللّه تعالی
(2)- ن: «سوار ... از آن» ندارد
(3)- سوره 4 آیه 89
(4)- ن: منصور و مسرور
(5)- مز، ب، م: جای
(6)- ن: یافت
(7)- ن: میسر
(8)- ب: جای
(9)- م، ن: «است» ندارد
(10)- ن: شكست به مرتبه‌ای لشكر
(11)- ن: چاروا
(12)- ب، م: در جای. ن: در جایی
(13)- ب، م، ن: چهارپایان
(14)- ن: شمشیر
(15)- به تیغ
(16)- ن: رسید
(17)- ب، م، ن: «گریختند» ندارد
(18)- ب، م: پناهی ن: شاهی
ص: 186
خارجی را تعاقب كرده ششپری بر پشت وی زد چون جثه او به غایت حقیر و زبون نمود ازو گذشته قاصد قتلش نگردید. عبید خان به همان ضربت ششپر بیخود شده یكی از خواص او جلو اسب او را كشید دیگری از عقب او می‌راند در آن حال قورچی دیگر خود را به نزدیك رسانیده [خواست] «1» كه مهمش را به اتمام [رساند] «2» امیر «3» خواجه امیر آخور كه از مقربانش بود به زخم تیری آن قورچی را از آن قصد متقاعد گردانیده او را بر این وجه كه مذكور شد به مأمنی رسانید*. عجب‌تر از این واقعه آنكه بعد از فرار عبید خان و قرار «4» پادشاه آگاه از بارگیر فلك مسیر فرود آمد و «5» بر بستر استراحت تكیه كرده قورچیان جان‌باز «6» و دلیران ممتاز او را احاطه نموده در آن وقت جانی بیك سلطان با قرب هشت هزار كس از ازبكان كه از پی اخذ و كسیب و قتل قزل‌باش بی‌صبر و شكیب رفته بودند، آمده در جنب اردوی شاهی فرود آمده اعتقادش آنكه اردوی جهان «7» آرای شاهی «8» اردوی عبید «9» خارجی است و شاه عالی جاه و سپاه نصرت دستگاه گریز بر ستیز اختیار كرده به هزیمت رفته‌اند. نواب كامیاب جم جاه و امرا و سرداران دولت خواه كه دیدند لشكر عظیم در حواشی ایشان فرود آمده عازم تحقیق شدند* جمعی غازیان از پی تحقیق این امر رخصت یافته به معسكر جانی بیك سلطان رفتند دو نفر از ازبكان را گرفته به اردوی همایون آوردند و آن دو اسیر حقیقت حال تقریر نموده نواب اعلی داعیه نموده كه در آن شب بر سمند جراءت نشسته بر سر ایشان رود و به ضرب تیغ جان‌ستان جانی بیك سلطان را مانند عبید خان از پیش بردارد، امرا و سردارانی كه در ركاب ظفر آیات حاضر بودند خصوصا جوهه«10» سلطان [133] مانع شده مصلحت ندیدند اما در آخر همان شب بر جانی بیك «11» ظاهر شد كه عبید خان از پادشاه عالمیان شكست یافته با معدودی چند فرار نموده است، لاجرم مشار الیه خایفا خاسرا كوچ كرده از عقب یاران به سوی اوطان روان شد و از آن معركه تا مرو شاهجان جایی نه ایستادند. خسرو منصور عاقبت محمود بعد از وقوع این لطیفه غیبی و شیوع تایید لاریبی، منشیان معجز بیان عطارد نظر را به نوشتن فتح نامجات مأمور ساخته كس به قم نزد مرحومه «12» تاجلو بیگم فرستاده عوض آقا یساول را سر «13» سلطان محمد امین داماد كوجم سلطان داده به دار السلطنه تبریز ارسال نمودند از آن جمله «14» فتح نامه كه به تبریز فرستاده‌اند ثبت شد:
«فرمان همایون شرف نفاد یافت آنكه سادات عظام و قضاة اسلام و اكابر
______________________________
(1)- نسخه‌ها: خواستند
(2)- نسخه‌ها: رسانند
(3)- ب، م، ن: زینل. م: رئیس
(4)- ن: فرار
(5)- م: «و» ندارد
(6)- م: «باز» ندارد
(7)- ب، م، ن: جهان‌گیر
(8)- ب، م، ن پادشاهی
(9)- م: عبید خان
(10)- م، ب: جومه
(11)- ب، م: بیك سلطان
(12)- ن: جوهه سلطان و تاجلو
(13)- مز، ب، م: به سر
(14)- ن: جمله
ص: 187
فخام و اصول و اعیان و غازیان و عساكر ظفر انجام و جمهور ساكنان دار السلطنه تبریز احسن اللّه احوالهم به عنایت شاهانه امیدوار «1» بوده بدانند كه چون عبید زیاد فاسد- الاعتقاد قبل از این مجال «2» مجادله و مقاتله با غازیان و عساكر ظفر مآثر قرار بر فرار داده بودند دست تحصن و تشبت «3» به اذیال «4» و معاونت «5» خاناان و سلطانان ازبكیه و تركستان و حكام ماوراء النهر زده از آب آمویه عبور كرده به ایلغار تمام متوجه شده با موازی یكصد- هزار مرد كار آمدنی به سرعت تمام مجادله و مقاتله با رایات نصرت آیات به خاطر رسانیده به اندك زوری خود را به زور آباد جام رسانیدند و چون عساكر نصرت مآثر را اطلاعی از جمعیت آن خارجیان نبود اكثر غازیان جهت فیصل مهمات به اطراف و جوانب متفرق شده بودند، نواب همایون ما با مخصوصی چند كه ملازم ركاب ظفر آیات بودند به محض توكل و كرامت تقدیر «أَنَّهُ عَلی كُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ»* و استعانت از ارواح حضرت مصطفی و مرتضی و ایمه- معصومین صلوات اللّه علیهم «6» اجمعین طلبیده، در یوم السبت اثنی عشر محرم الحرام در جنب جام با ایشان «7» مقابل شدند و آن خارجیان گمراه از اطراف لشكر ظفر پیكر در آمدند و غازیان شیر شكار و شیرمردان معارك كارزار «8» به توفیق حضرت پروردگار با آن طایفه غدار اشرار نابكار برگشته روزگار «9» محاربه كرده، اعلام مردی و مردانگی برافراشته و اظهار سربازی «10» و جان- سپاری نموده به مصدوقه «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ» «11»، بر آن قوم مغرور مظفر و منصور شدند و اكثر خانان و سلطانان و سرداران سپاه ایشان را طعمه شمشیر آبدار ساخته و لشكریان گمراهان از تیغ تشویش غازیان كینه‌گذار امان نیافته «12» «فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ- ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» «13» و جامه عافیت ایشان را چاك «14» كرده و بر سر امیدشان خاك ریخته، «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ» «15» به ظهور رسیده «16» زبان بیان به عذر «17» «وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْكَ وَ یَهْدِیَكَ صِراطاً مُسْتَقِیماً «18»» گشاده شد. باید كه بدین مژده، خرم و شادمان بوده لوازم شكر الهی به تقدیم رسانیده و در دعاگویی دوام دولت «19» روزافزون اشتغال نمایند و اصلا ملال به خاطر راه ندهند و در تكثیر زراعت و آبادانی كوشیده كه مجاری امور [134]
______________________________
(1)- ن: سرافراز
(2)- ن: محال
(3)- ن: نسبت
(4)- ن: و اذیال
(5)- ن: به معاونت
(6)- ن: «صلوات اللّه علیهم» ندارد
(7)- ن: به ایشان
(8)- ن: كار را
(9)- ب: «گار» ندارد
(10)- ن: جان‌سپاری و سربازی
(11)- سوره 2 آیه 249
(12)- ن: نوشتن فتح نامه‌ها به ممالك محروسه و جامه عافیت ....
(13)- سوره 6 آیه 45
(14)- م: خاك
(15)- سوره 35 آیه 44
(16)- م، ب: رسید
(17)- م: تغدیر. ن: و به قدر
(18)- سوره 48 آیه 2
(19)- ب، م، ن: دولت قاهره
ص: 188
بر حسب مرام اولیای «1» دولت قاهره است و مردم آنجا را امیدوار سازند كه عنقریب عنان عزیمت متوجه آن صوبست. و «2» شعرای روزگار در باب این فتح نامدار فكرها كرده تاریخ‌ها پیدا كردند. از آن جمله این ابیات به قلم تحریر در آمد «3»:
بحمد اللّه كه از لطف الهی‌ز عالم فتنه و آشوب شد كم
شد از یمن سپاه شاه عالم‌دل مردم خلاص از لشكر غم
شهی كز بیم تیغ آبدارش‌بود پیوسته چشم خصم پرنم
جهانداری كه از الطاف و «4»دادش‌شده بر وی جهانداری مسلم
برای سجده نعل سمندش‌بود پیوسته پشت ماه نو خم
به غیر از حق نصاب ذات او رانمی‌داند كسی و اللّه اعلم
به حرب ازبكان چون روی آوردنمودش «5»فتح و نصرت داده هر دم
به جنگ آن ملاعین گشت مشغول‌صباح عاشر ماه محرم
شدم در جستجوی سال تاریخ‌برای فتح آن شاه مكرم
به گوش هوش من از عالم غیب‌ندا آمد كه «فتح شاه عالم» از نوادر اتفاقات حسنه آنكه عبید خان چهل نفر از علمای ماوراء النهر همراه به خراسان آورده بود كه در روز جنگ دعا نمایند كه او را بر لشكر قزل‌باش غالب نماید. مجموع آنها در جنگ مذكور به قتل آمدند «فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» «6».
چون حسین خان شاملو در آن معركه كارهای مردانه از او صادر شده بود، نوازش یافته به دستور سابق ایالت دار السلطنه هرات را با لله‌گی شاهزاده سام میرزا به وی ارزانی فرمود قورچیانی «7» كه در آن رزم غایت شجاعت و مردانگی به جای آورده بودند، به عنایات بی‌غایات «8» سرافراز گشته به انواع عطایا اختصاص یافتند. بعد از آن پادشاه عالم پناه علم مراجعت به صوب عراق بر افراخت به واسطه آنكه ذو الفقار نابكار در بغداد یاغی شده بود. آنگاه به- نیشابور آمده چند روز در آن مقام توقف نمودند «9» و مبشران همایون خبر فتح میمون را در اطراف ربع مسكون منتشر گردانیدند. «10»
خورشید شادمان شد و ناهید مژده دادروح القدس به رسم نهانی زبان گشاد
عالم در اهتزاز كه یا رب هزار شكرو ایام در طرب كه آلهی خجسته باد
______________________________
(1)- ب، م، ن: «اولیای» ندارد
(2)- ن: «و» ندارد
(3)- ن: بیت
(4)- ن: «و» ندارد
(5)- ن: نویدش
(6)- سوره 6 آیه 45
(7)- ب: قورچیان
(8)- ب، م، ن: «بی‌غایات» ندارد
(9)- م، ن: فرمودند
(10)- ن: بیت
ص: 189
بعد از آن با خیل و سپاه كوچ بر كوچ لوای توجه برافراشته به خطه طیبه قم نزول- اجلال به فتح و اقبال «1» و فیروزی فرمودند.

ذكر «2» توجه پادشاه جم جاه با عدل و داد به جانب دار السلام بغداد

سابقا مذكور شد كه ذو الفقار بی‌اعتبار عم خود را كشت و بغداد را به حوزه تصرف در آورد و در «3» اول بهار سنه مذكوره، رایات عز و جلال به ییلاق جربادقان «4» عبور نموده از آنجا كوچ بر كوچ در اواخر ماه «5» رمضان كه آفتاب در سرطان بود، به ظاهر بغداد نزول فرمودند و «6» ذو الفقار برگشته روزگار داعیه نمود كه خود بیرون آمده با لشكریان ركاب ظفر انتساب شاهی مجادله نماید. سید محمد كمونه مانع شده نگذاشت عساكر نصرت مآثر بغداد را محاصره نموده «7» ذو الفقار به پشتی جمعی اجلاف در مقام كفران نعمت آمده با خود قرار مجادله داد.
بعد از چند روز كه بدین و تیره‌گذران بود و ابواب ظفر به دستیاری لشكر و حشر روی نمی‌نمود «8»، [135] چه همگی فتوحات بی‌غایات آن پادشاه ملكی صفات به عون عنایات و تأییدات قاضی- الحاجات و كافی المهمات و ارواح مقدسات حضرات عالیات مطهرات سدره مرتبات بی‌عون سپاه بود، لاجرم علی بیك نبیره صوفی خلیل موسیلو و احمد بیك برادرش، با هفتده «9» نفر از غازیان كه ملازم آن بی‌ایمان بودند، در كشتن او با یكدیگر بیعت كرده منتظر وقت بودند تا روز پنجشنبه سیم شهر شوال سنه مذكوره وقت ظهر ذو الفقار بازره «10» و تكبر تردد و آمد و شد بیشتری «11» نموده اراده نمود كه ساعتی بخوابد. در آن محل «12» علی بیك و احمد بیك فرصت یافته و «13» خلوتی روی داده علی بیك شمشیری كشیده بر شكمش زده چنانچه تمامی روده‌ها و احشا «14» از شكمش بیرون ریخت با وجود این حالت برجسته گریبان علی بیك را گرفته و به اتاق كشید كه اسلحه او در آنجا بود. علی بیك عاجز آمده احمد بیك شمشیری بر عقب سرش زده افتاد- فی الفور سرش از بدن جدا ساخت «15». بیت:
______________________________
(1)- ب، م، ن: فیروزی و اقبال
(2)- ن: ذكر توجه رایات نصرت آیات به صوب بغداد جهت تأدیب ذو الفقار بدكار
(3)- ب: «در» ندارد
(4)- ب، م: جربادیان. ن: جرفادقان
(5)- ب، م، ن: «ماه» ندارد
(6)- ن: «و» ندارد
(7)- ب، م: نمودند
(8)- م، ن: نمی‌نمودند
(9)- م، ن: هفده
(10)- ن: آن 10- م، ن: یازه و تكبر نمود
(11)- ب: بیشتر می‌نموده
(12)- م، ن: در آن وقت علی بیك و احمد بیك حاضر بودند وی زره از تن باز كرده سفارش بسیار به علی بیگ نموده زمانی در بستر استراحت نمود و احمد بیگ فرصت یافته
(13)- ن: علی بیك شمشیری بر عقب سرش ...
(14)- ن: «از» ندارد
(15)- ن: بیت
ص: 190 با ولی نعمت ار برون آیی‌گر سپهری كه سرنگون آیی كور حسن تفنگچی باشی به جهت ایصال مژده خود را از باره به خندق انداخته به اردوی همایون رسانید. آنگاه متعاقب این خبر ظفر اثر سر ذو الفقار بد سیر را به درگاه شاه عالی تبار آورده بغداد مفتوح شد. منشیان عطارد بیان فتح نامها در قلم بیان آورده به اطراف و جوانب ممالك محروسه از خراسان و آذربایجان ارسال داشتند و منهیان ملاء اعلی مضمون این مقال را به گوش هوش عالمیان رسانیدند «1».
رخنه گر ملك سرافكنده به‌لشكر بد عهد پراكنده «2»به امارت ساوه و جربادقان به علی بیك «3» نامزد گشته احمد بیك را ملازم خاص ركاب ظفر انتساب گردانیدند و «4» ایالت بغداد و امیر الامرایی عراق عرب را به محمد خان تكلو شفقت كردند كلهر و مندلی «5» را به غازی خان تكلو دادند و حله را به سید «6» كمونه و واسط و جوازرا به قانیسا «7» و بیك، رماحیه «8» به صالح سلطان مرحمت نمودند و مقرر گشت «9» كه محمد خان «10» داخل دار الخلافه گردیده «11» منادی نمایند كه هیچ آفریده در شهر مزاحم شیعیان بغداد نشوند «12».
شاه جم جاه احرام زیارت مشهد مقدس* كاظمیه علی راقدها الف لف سلام و تحیة بسته، بعد از استسعاد بدان سعادت مراجعت فرمودند. در این اثناء ایلچیان از جانب حكام اعراب با تحف و پیشكش بسیار به درگاه آمده تهیه فتح به تقدیم رسانیدند. پس از آن خسرو گیتی‌ستان به طرف عراق عجم نهضت فرمود. در اثنای راه ولد ملك بیك خویی «13» شاطر علی را «14» كه در سلك خدمتكاران نزدیك نواب كامیاب اعلی بود و «15» سبق خدمت خاقان صاحب‌قران داشت در چمن فارسجین ابهر به قتل رسانید و درین سال قشلاق همایون در قزوین واقع شد.

* گفتار «16» در آمدن عبید خان به ولایت خراسان‌

بعد از انقضای مدتی از توجه پادشاه منصور به جانب «17»* ما هو المزبور، عبید خان با جنود نامعدود به هوای تسخیر ولایت [136] خراسان از آب آمویه عبور كرده به دستور نهضت نمود. سونجك محمد سلطان و عبد العزیز سلطان را با شش هزار سوار به طرف مشهد مقدس معلی مزكی فرستاد و در آن زمان احمد سلطان افشار و یعقوب سلطان قاجار و آغزیوار «18»
______________________________
(1)- ن: بیت
(2)- ب، م، ن: سرافكنده
(3)- ن: علی قلی بیك
(4)- ن: «و» ندارد
(5)- ن: مندنی
(6)- ب، ن: سید محمد.
م: سید واسط
(7)- ن: پنیاد
(8)- ن: رماحیه را
(9)- م، ن: داشت
(10)- م: خان را
(11)- ن: گردانیده
(12)- م، ن: نشود
(13)- ب، م: جویی
(14)- م: «را» ندارد
(15)- م: «و» ندارد
(16)- ن: آمدن عبید خان اوزبك بارثانی بر سر خراسان و واقعاتی كه در آن اوان روی داد
(17)- ن: «به جانب ما هو المزبور» ندارد. م: «به جانب» ندارد
(18)- ب، م، ن: آغرلو
ص: 191
سلطان شاملو «1» با سه چهار هزار سوار از غازیان رستم توان در آن دیار بودند، از شهر بیرون رفته با ازبكانی «2» كه به خیال قتال پیش آمده بودند دست در كمر زده آن جماعت را قریب «3» به طرق «4» راندند و چند سوار از آن گروه اشرار «5» از مركب حیات پیاده ساخته سرهای ایشان را به شهر آوردند. برین قیاس قرب دو ماه میان آن دو سپاه كینه‌خواه برین منوال گذران بود و امرای عالی شان در محافظت آن بلده جنت نشان به قدر امكان سعی می‌نمودند. در آن اثنا شبی عبید خان با جمعی ازبكان به حوالی شهر آمده صدای كره‌نای «6» او غازیان را پریشان كرده زیرا كه حصار مشهد مقدس به اتمام نرسیده بود و «7» تفنگچیان در آن شب ترسان و هراسان نزد امرا آمده گفتند كه عبید خان با سپاه سنگین «8» از روی خشم و كین رسید، به مجرد كوچه‌بند با لشكر زیاده از چون و چند مقاومت نمی‌توان كرد. امرا بعد از مجادله با لشكر عبید خان دیگر مصلحت توقف ندیدند و از مشهد مقدس بیرون رفتند.
عبید خان جمعی از ازبكان را از عقب غازیان روان گردانید اما آنها به امرا نرسیدند عبید خان با سپاه فراوان به شهر درآمده یكی از ملازمان خود را در مشهد گذاشته به جانب هرات در حركت آمد. چون به حوالی شهر بندان بلده رسید رحل اقامت انداخته، مانند اوقات گذشته رایت ستم برافراخت و آزار و اضرار مسلمانان را شعار خود ساخت.
حسین خان و زمره‌ای از سرداران كار دیده كه بر قلت ذخیره و كثرت ضعف رعایا و عجزه مطلع شدند، چاره كار منحصر در مصالحه دیده به استصواب «9» خواجه اسحق سیاوشانی كه به مزید فطنت و كاردانی از سایر ارباب و الباب سمت امتیاز داشت و پیوسته در سرانجام مهام «10» خواص و عوام اهتمام نموده همت بر وقوع امنیت و عافیت می‌گماشت، مصالحه برین وجه قرار یافت كه عبید خان از ظاهر هرات كوچ كرده چند فرسخ مسافت طی نماید تا غازیان محصور با عیال و اطفال و احمال و اثقال از شهر بیرون رفته خود را به مأمنی رسانند و ازبكان را نگذارند كه از عقب ایشان رفته مزاحمت به عرض و مال آن جماعت رسانند. در آن اثنا عبید خان این رباعی مستزاد را گفته به درون شهر فرستاد «11»:
ای اهل هری ز خاص تا عام شمااز شاه و گدا
دانم كه بهم خورد سرانجام شمااز لشكر ما
چون باعث صلح خواجه اسحق شده‌یعنی كه بود
______________________________
(1)- م، ن: شاملو و پیر قلی سلطان شاملو
(2)- ب، م، ن: ازبكان
(3)- م: فریب
(4)- ن: به طریق
(5)- ن: اشرار را
(6)- ب، م: كرنای
(7)- ب، م: «و» ندارد
(8)- ن: سنگینی
(9)- ب، م: استساب
(10)- ب، ن، م: خاص و عام
(11)- ن: بیت
ص: 192 گبری بهتر ز شیخ الاسلام شمادر مذهب ما مولانا هلالی كه در آن زمان در دار السلطنه می‌بود در جواب این رباعی را گفته بود: «1»
ای شهره شده به ظالمی نام شمااز شاه و گدا
آزار بود ز اهل دین كام شمااین هست روا
بستید «2»بر اولاد علی نان و نمك‌چون قوم یزید
صد لعنت معبود بر اسلام شمادر مذهب ما [137] القصه عبید خان بعد از تشیید عهد و پیمان «3» به مواد قسم و ایمان، چند كوچ پس نشسته حسین خان تمامی غازیان و شیعیان و موالیان را در ركاب سعادت ایاب شاهزاده سام میرزا در ساعت مشحون «4» از سعادت كوچانیده از دار السلطنه هرات بیرون آمده به جانب ولایت سجستان در حركت آمده، چون قریب ولایت مذكور «5» مضرب سرادقات جلال میرزا شد، ملك سلطان محمود كه به حكم پادشاه هدایت مسعود در آن ولایت به امر ایالت اشتغال داشت، یكی از نزدیكان خود را با پیشكشهای گرامی به* پای‌بوس میرزا و دست- بوس خان شوكت انتما ارسال نمود و فرستاده ملك در وقت مناسب از پی بساط بوسی میرزا مشرف گشت و تحف و هدایایی كه داشت گذرانید و به نوازش و پرسش سرافراز گردید. روزی چند كه شاهزاده دولتمند در بعضی از مواضع نیمروز تمام روز بگذرانید «6»، به مسامع شاهزاده رسید كه جمعی درین حوالی خود را از احاطه دایره تكالیف دیوانی خارج ساخته مع ذلك به قطع طریق و اخذ اموال رفیق شفیق اقدام می‌نمایند بناء علی تلك «7» الجهات، به اشارت شاهزاده شجاعت صفات حسین خان با بسیاری از غازیان بر سر ایشان رفته جنگ عظیم به وقوع انجامید بالاخره لشكر ظفر اثر بر آن قوم بد اختر و دزدان كریه منظر غالب آمده، اموال و یراق بسیار واصل سپاه گردید.
در خلال این احوال معلوم شد كه در ولایت كیچ «8» و مكران كه قریب به ولایت سجستان واقعست جمعیت و اموال فراوان است و ملك دینار كه فرمان فرمای آن دیارست به غایت ضعیف «9» و پرسال «10». لاجرم رایت نصرت آیات به صوب آن ولایت نهضت نموده چون ملحقات و منسوبات «11» آن مقاصد معسكر شاهزاده پرفایده گشت، غنیمت بی‌عدد و اموال
______________________________
(1)- ن: مستزاد
(2)- ن: بستند
(3)- م: پیمان عبید خان به مواد
(4)- ن: مشحوان
(5)- م، ن: مذكور رسید خلاصة التواریخ ج‌1 192 * گفتار در آمدن عبید خان به ولایت خراسان ..... ص : 190
(6)- ب، م، ن: نگذرانید
(7)- ن: ملك
(8)- م: كنج
(9)- ن: ضعف
(10)- ب، م، ن: ترسان
(11)- مز: منصوبات
ص: 193
بیرون از حد به دست ملازمان میرزا و خان جلادت انتما افتاده «1»، دست پادشاه خطابخش ابواب جمعیت بر روی شاهزاده و سپاه بگشاد* و پس از این فتوحات و بیشتر عطیات شاهزاده عالی شان به اشارت حسین خان از آن حدود مراجعت كرده به صوب فارس و عراق در حركت آمد. «2»
اما «3» مجملی از باقی احوال عبید خان آنكه بعد از بیرون رفتن نواب سامی از دار السلطنه هرات، عبید خان با لشكر فراوان داخل شهر شده بر مسند سلطنت متمكن گردید و اشرار ازبكیه و خبایث سمرقندیه دست «4» ظلم و ستم به جانب ترك و تاجیك و دور و نزدیك دراز كرده فغان مظلومان دردمند از سپهر بلند درگذشت. از اموری كه منافی دیانت و مسلمانی «5» و مباین نصفت و جهانبانی است در آن ایام از آن قوم ناتمام به وقوع انجامید آن بود كه كسی از فقراء هرات كه اندك جهاتی بدو گمان می‌بردند دست در دامن وی زده و او را نزد قاضی برده بر وی دعوی می‌كردند كه در اوقات حكومت قزل‌باش توسب «6» ابو بكر و عمر «7»- علیهما اللعنه «8» و السقر الی یوم المحشر كرده و بر اثبات این دعوی «9» دو جاهل باطل از خبایث سمرقند ادای شهادت می‌نمودند و آنگاه آن قاضی خاین مداهن «10» بی‌آنكه تحقیق عدالت گواهان [138] نماید، به مجرد شنیدن صیغه شهادت از آن دو كذاب بی «11» سعادت، حكم به «12» قتلش می‌كرد و محتسبان ناحق او را كشان كشان به چهار سوق هرات برده به‌سان دزدان به قتلش می‌آوردند. بسا مردم سنی مذهب كه به سبب گمان مال او را شیعه گفته، در آن ایام كشته گشتند و بسیاری از شیعیان محتاج و موالیان بی‌باج كه بنا بر عدم تمول سالم مانده به مراتب عفو رسیدند. از جمله مقتولان مظلوم و كشتگان معلوم، مولانا هلالی است كه نظم بلندش بر السنه و افواه مردم آگاه جاری. اصل مولانا از تركمان «13» جغتای است و باعث بر قتل وی زمره‌ای از ارباب حسد، الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ* «14»، به عبید خان رسانیدند كه* مولانا دو رباعی در جواب رباعیهای شما به طریق هجو گفته یكی كه سابقا ذكر رفت و دیگری كه مذكور میشود «15».
______________________________
(1)- ن: افتاد و
(2)- ن: «اما مجملی از باقی احول عبید خان» ندارد
(3)- ن: گرفتن عبید خان اوزبك هرات را و دست ظالم بروزگار رعابا دراز كردن
(4)- ن: در دست
(5)- ب، م: مسلمانان
(6)- ن: نوبت
(7)- م: عمر و عثمان تعلیم میدهی یوم المحشر كرده
(8)- ن: «و السقر الی یوم المحشر» ندارد
(9)- ب، م، ن: دعوی دو جاهل باطل از خبائث
(10)- م، ن: بد آئین
(11)- ب: «بی» ندارد
(12)- ب: به قتل این
(13)- م: تركمانان
(14)- سوره 5 آیه 52
(15)- ن: بیت
ص: 194 تا چند دلا بی‌سر و سامان باشی:چون طره محوشان پریشان باشی
وقتست چو خادمان ز روی اخلاص‌در خدمت سلطان خراسان باشی لمولانا «1» هلالی فی جوابه:
گه در پی آزار دل و جان باشی‌گاهی زپی غارت ایمان باشی
با این همه دعوی مسلمانی چیست‌كافر باشم گر تو مسلمان باشی و مع هذا معروض داشتند كه مولانا را جهات و اسباب بسیار است، خان قبیح حركات به حبس «2» وی حكم كرده ازبكان ناكس او را در مجبس قین و شكنجه كرده پس از ایذای «3» بسیار و آزار «4» بیرون از شمار، آن نادر روزگار را در چهار سوق هرات به قتل آوردند* و بعضی را استماع افتاد كه در محلی كه مولانا را به چهار سوق آوردند، روی او مجروح شده، سر او را شكسته خون از آن میرفت. مهری شاعره «5» به دیدن ملا آمده این مقطع مولانا بر او خواند.
بیت «6»:
این قطره خون چیست بروی تو هلالی‌گویا كه دل از غصه بروی تو دویدست با آنكه مولانا هلالی این قصیده را كه بعضی از ابیات آن نوشته شده در مدح عبید- خان به عذرخواهی آن رباعیات گفته بود آنرا نیز خوش طبعان به طرز كنایه وانمودند و عداوت كلی مخالفت مذهب بود.
قصیده:
خراسان سینه روی زمین از بهر آن آمدكه جان آمد درو یعنی عبید اللّه خان آمد
سمند تند زرین نعل او خورشید را ماندكه از مشرق به مغرب رفت و یك شب در میان آمد
______________________________
(1)- ن: «لمولانا هلالی فی جوابه» ندارد
(2)- ن: به مجلس بخش بدن وی حكم قوی كرده
(3)- م: برای بسیاری. ن: آزار بسیار آن نادر روزگار
(4)- ب: آزاری
(5)- ن: شاعر
(6)- ن: مقطع
ص: 195 قوی دستی كه در میدان مردی پنجه رستم‌به پیش دست او فرسوده مشتی استخوان آمد
خطا در شعر می‌باشد بكش خط بر خطای من‌كه آن سبق القلم افتاد یا سهو اللسان آمد حقیقت احوال مولانا و تفصیل منظوماتش در مجمع الشعرا «1» ء سمت «2» تحریر یافته.
و هم در این سال، نواب كامیاب اعلی امیر نعمت اللّه حلی را در منصب صدارت به امیر قوام «3»- الدین حسین نقیب «4» شریك ساختند.

سال ششم*

نوروز پارس ئیل جمعه دهم «5» شهر رجب المرجب سنه ست و ثلثین و تسعمائة در روز سه شنبه چهارم شهر شعبان سنه مذكوره اردو به عزم ییلاق از قزوین بیرون رفته، در منزل شرف آباد امرای استاجلو چون سرخیل محب خاندان، منتشا سلطان و حمزه سلطان قازوق «6» و بدر خان كه در گیلان بودند، از نواب كامیاب اشرف اعلی استمالت یافته به عز بساط بوسی سرافراز شدند و الكا و تیول به جهت هر یك مقرر شد. و در محرم این سال، میر «7» قوام الدین حسین صدر اصفهانی بعد از شرف [139] زیارت عتبات عالیات، در حوالی قلعه فارسجین ابهر به جوار رحمت ایزدی پیوست. نعش او را به حایر معلی «8»، علی راقدها الصلوة و السلام نقل نمودند و حضرت استاد البشر، عقل حادی عشر، امیر غیاث الدین منصور شیرازی به جای میر- قوام «9» الدین حسین به امیر نعمت اللّه حلی در صدارت شریك شد. نواب امیر قوام الدین حسین به غایت فاضل و عالم بود و جمیع علوم را نیكو می‌دانست و شعر را نیز خوب می‌گفت. این مطلع در جواب مطلع میرزا آهی «10» ازوست. مطلع: «11»
چون خیالت نرود هرگزم از پیش نظرصد رهت بینم و گویم كه خیالست مگر میرزا آهی چنین فرموده:
هرگه آیم برت ای سرو قد سیمین «12»برسایه در پای من افتد كه مرا نیز ببر و درین سفر حضرت صفوة المجتهدین «13» و قدوة المتبحرین «14» شیخ* علی علیه الرحمة
______________________________
(1)- م: مجمع الشعراست
(2)- ن: «سمت» ندارد
(3)- مز: قوم الدین
(4)- ن: نصب
(5)- ن: جمعه روز دهم
(6)- ن: «قازوق» ندارد
(7)- ب، م، ن، نواب مغضرت پناهی میر قوام الدین. ن: نواب مغضرت پناهی میرزا قوام الدین
(8)- م: معلی مزكی. ن: معلی مزاكی
(9)- مز: قوم الدین
(10)- ن: ماهی
(11)- ن: بیت
(12)- م، ن: سیمین را
(13)- م، ن: للمجتهدین
(14)- ن: للمتجرین
ص: 196
در اكثر اوقات همراه شاه عالم پناه بودند. و «1» رایات عز و جلال به دفع سلاطین اوزبكیه به خراسان توجه فرمودند. بعد از انقضای مدت نامعلوم كه عبید خان بر سریر فرمان فرمایی دار السلطنه هرات تمكن «2» یافته ازبكان بی‌سر و مغلان «3» ستمگر، بر آنچه قدرت داشتند نسبت «4» به اهالی آنجا به جای «5» آوردند. فتح قلعه ولایت فراه «6» كه در آن اوان «7» الكای احمد سلطان افشار بود پیش نهاد همت سست بنیاد ساخته، در یازدهم شهر شعبان سنه مذكوره از بلده هرات به «8» جانب مقصد در جنبش آمد و پس از وصول به ظاهر قلعه فراه، به امر محاصره قیام نمود.
احمد سلطان كما ینبغی در قلعه‌داری اهتمام كرد و معلوم عساكر ازبكیه گردید كه گرفتن حصار مذكور از قوم افشار متعسربل «9» متعذر [است]، از ظاهر آن ولایت كوچ كرده به صوب هرات مراجعت كرد و چند روزی كه در آن بلده مكرم و سواد اعظم گذرانید «10»، توجه رایات اقبال آیات شاهی ظل الهی شیوع یافته، عبید خان در بیست و یكم ذی حجه سنه مذكوره هرات را گذاشته به طرف ولایت مرو شاهجان در حركت آمد و از آنجا متوجه بخارا شد و كسان به بلاد ماوراء النهر فرستاد كه سلاطین آن حدود و ممالك توران «11» تا خطا و ختن «12» با جنود نامعدود به ولایت معهود «13» آمده در محاربه با سپاه نواب شاه امداد نمایند.
جمیع سلاطین و خواقین آن محال با دویست هزار سوار جمع آمده از آب آمویه عبور كرده، در مرو شاهجان قرار گرفتند. عبید خان با سلطان ابو سعید خان كه در آن اوان فرمان فرمای ولایت ماوراء النهر بود و خطبه و سكه به نام او بود، در باب مقابله و مجادله پادشاه جم جاء مشورت نموده سلطان ابو سعید خان گفت كه محاربه ما با سپاه قزل‌باش در مملكت خراسان مناسب نیست و استعداد سلطنت آن دیار بر تقدیر وجود اولاد پادشاه مغفور جلیل سلطان شاه اسمعیل از ما مسلوب. اگر تو با لشكری كه داری «14» با ایشان مقاومت توانی نمود فبها و نعما، والا انسب آنكه به ملك خود معاودت كرده تیغ خلاف در غلاف كنی چه درین اوقات هر چند با لشكری دور از گزند به آن جوانب رفته به قتل و غارت مبادرت نمودی و با سپاه قزل باشیه محاربه كرده ابواب فتنه و آشوب گشودی «15» بجز خسران «16» چیزی ندیدی:
ع: چرا عافل كند كاری [140] كه باز آرد پشیمانی.
عبید خان كه از اقربا و خویشان صواب‌نما ابن مقدمات استماع كرد، مأیوس گشت*.
______________________________
(1)- ب، م: در
(2)- ن: تمكین
(3)- ن: مقلان
(4)- ن: با
(5)- ب، ن: به جا
(6)- ن: فراه است
(7)- ن: «اوان» ندارد
(8)- ن: نجات یافته
(9)- م، ن: معتبر بر متعذر
(10)- م، ن: گذرانیدند
حاشیه مز: توجه شاه عالم پناه مرتبه ثانی به خراسان در حفظ و حمایت حضرت خالق سبحان
(11)- ب، ن، م: طوران
(12)- ب، م: خطن
(13)- ب: معدود
(14)- ب: دارای مقاومت با ایشان توان نمود
(15)- ب، م، ن: نمودی
(16)- مز: خراسان
ص: 197
درین اثنا ایلچیانی كه هر یك از سلاطین توران «1» نزد خسرو ممالك ستان فرستاده بودند مجملی از تفصیل آن واقعه آنكه هر یك از سلاطین ازبكیه ایلچی مقرر كرده به خدمت شاه با رفعت فرستادند كه اینك سلاطین و خواقین دیار شرق در مرو شاهجان اجتماع نموده هر جا كه محل محاربه مقرر فرمایند با لشكر گران در آن مكان حاضر شویم. چون* ایلچیان به پایه سریر خلافت مصیر آمده به عز بساط بوسی مشرف گردیدند و كیفیت حال را به مسامع عز و جلال رسانیدند، شاه عالمیان پناه از استماع این مقال به غایت شكفته و خوشحال گردیده آن جماعت را به خلعتهای شاهانه سرافراز ساخته نوازش فرمودند و مقرر نمودند كه بعد از عرض لشكر ظفر «2» اثر كه نمونه «یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ «3»» است ایلچیان مرخص خواهند شد ایلچیان بعد از استماع این مژده «4»:
زبان را به شكر وی آراستندزمین بوسه دادند و برخاستند.
درین اثنا پادشاه آگاه روی به امرای دولت‌خواه* آورده بر زبان الهام بیان گذرانیدند كه هیچ دغدغه نخواهد بود و یقین لشكر مخالف «5» بر خواهند گشت و «6» یكی از خدام عتبه علیه گستاخی نموده معروض داشت كه این حكایت از روی تفألست یا آنكه حكایتی به مسامع عز و جلال رسیده.
شاه ستاره سپاه فرمودند كه هرگز دأب طایفه ازبكیه نبوده كه دشمن را از آمدن خبردار سازند، چنانكه در جام نمودند. در همین «7» مرتبه چشم ایشان ترسیده در آمدن و محاربه متزلزل‌اند.
امرا از استماع این سخنان كه موافق تدبیر بود مسرور و خوشحال گشته روز دیگر كه آفتاب از سپهر اخضر طالع شد، شاه جم جاه به عرض لشكر و سپاه در زیر چتر گردون «8» سای فلك فرسای قرار گرفتند، نظم «9»:
جهان در جهان خیمه برپای شدچو صبح سعادت فلك‌سای شد
در آن خیمه تخت شهنشاه دین‌چو چرخ فلك زیر عرش برین
برآمد به تخت آن شه ارجمندمسیحا صفت بر سپهر بلند
سلاطین و خانان عالی تبارچو فتح و ظفر بر یمین و یسار
صدور خردمند فرخنده كیش‌به دانش فلاطون دوران خویش
وزیران دانای عالم‌مداركمر بسته در خدمتش بنده‌وار
چو آصف به پیش سلیمان به پای‌چو سلمان به نزدیك شیر خدای
ندیمان دانا ز روی ادب‌ز گفتن فرو بسته چون غنچه لب
______________________________
(1)- م: طواران
(2)- ن: «ظفر» ندارد
(3)- سوره 11 آیه 103.
(4)- ن: بیت
(5)- ن: مخالف را خواهد گشت
(6)- ن: «و» ندارد
(7)- نسخه‌ها: همه
(8)-،: گردون‌سا
(9)- ن: بیت
ص: 198 به خدمت سهی قامتان زمن‌چو سرو سهی در ریاض چمن
اتاقه به سر ماه رویان شنگ‌سراسر چو قوس و قزح رنگ رنگ
ز خوبان رعنای نو خواسته‌بهشتی شد آن بزم آراسته
ز گلهای قالی به گاه گذارشده پایمال بتان لاله‌زار
زار باب فصل و هنر جمع جمع‌ز فضل و هنر روشنی ده چو شمع
نشسته شنهشاه مالك رقاب‌جمالش مه و طلعتش آفتاب.
بعد از آن، حسب الفرمان پادشاه سلیمان مكان، تواجیان مقرر داشتند كه شاهزادهای نامدار و امرای عالی مقدار و قورچیان نصرت شعار و باقی عساكر ظفر كردار یراق و اسلحه پوشیده، فوج فوج به نظر انور درآیند و امر فرمودند كه ایلچیان [141] را در محلی مرتفع داشته تا ملاحظه عسكر نصرت اثر نمایند. پس آنگاه «1» شاهزادها و امرا و تمامی تیغ بندان خاندان با تجمل تمام و آیین فوق الكلام سوار شدند و «2» غلغله و ولوله در عالم انداختند «3».
زهیبت چو لشكر نمودار گشت‌بجنبید كوه و بلرزید دشت
ز جولان شیران در آن سلسله‌درآمد به هفت آسمان زلزله «4»
نهنگان آهن قبا فوج فوج‌بهم متصل گشته مانند موج شاه ستاره سپاه امر فرمود كه جمیع نقاره‌خانهایی كه در اردوی معلی است «5» قرب ربع فرسخ «6» در زیر نقاره و طبل و كوس درآمده آغاز نواختن نمودند و عرابها كه در زیر توب و فرنكی و «7» بادلیج و ضرب‌زن بود در عقب نقاره‌خانها باز داشتند و سه چهار هزار نفر «8» از تفنگچیان «9» در عقب عرابه‌ها صف آراستند و آنها را آتش دادند پادشاه ظل آله بر سر پا آمده ملاحظه اطراف و جوانب عساكر می‌نمود سیلی از آن دریای مواج و فوجی از آن لشكر و هاج جدا شده «10»:
خرامان ستوران زرین ركاب‌چو عمر گرانمایه با صد شتاب
ز برق سنان و ز گرد سپاه‌زمین روشن و آسمان شد سیاه منهیان «11» و تواجیان به عرض اشرف رسانیدند كه شاهزاده ابو الغازی القاس «12» میرزا با چهار هزار سوار جرار و شیران بیشه كاراز مكمل و مسلح به نظر انور «13» درآمد «14»
برآمد خروش و صدا زان گروه‌كه ای پشت ما از شكوهت به كوه
اشارت ز تو كین گذاری زمابشارت زتو جانسپاری زما
______________________________
(1)- م: آنگه
(2)- ن: «و» ندارد
(3)- ن: بیت
(4)- ب، ن: بیت را ندارد
(5)- م، ن: معلی است یكجا جمع نمرده قرب
(6)- ن: فرسخ درین نقاره
(7)- ن: و ضربزن و بادلنج
(8)- م: «از» ندارد
(9)- ن: تفنگچی از عقب
(10)- ن: بیت
(11)- ن: و منهیان
(12)- ن: القاص
(13)- ن: او
(14)- ن: بیت
ص: 199 زند همتت خصم را بر زمین‌اگر جا كند بر سپهر برین
نداری چو تو همت از ما دریغ‌دریغ از چه داریم ما سر ز تیغ
همه رو براه رضایت كنیم‌روان جان شیرین فدایت كنیم شاهزاده سپهر اساس القاس «1»، چنانچه «2» قاعده روز عرض است، اسب تیزگام بازین مرصع و لجام كشید. بیت «3»:
چو باد سحر كبك رعنا خرام‌به جولانگری چابك و تیزگام شاه فرویدن‌فر نیكوسیر، زبان به شكر بی‌پایان گشوده، میمنه لشكر را به برادر نیكو منظز شفقعت فرمود «4». بعد از آن از جانب دیگر گروه بی‌شمار به حركت درآمده:
خدیو جهانگیر خورشید رای‌ابو الفتح بهرام كشورگشای، با سه هزار سوار معركه گیر و دار خود را به نظر آن «5» منظور حضرت آفریدگار رسانید:
ز تاج و اتاقه «6»به سر زیورش‌چو شمعی و پروانه گرد سرش
سمندش چو دیوی به جولانگری‌برو جلوه‌گر پادشاه پری
علمهای سبزش همه سرو نازشده بر چمنهای كین سرفراز
همه یكه تازان به سر یكه پرچو بر كوه صبح سعادت اثر شاهزاده مظفر لوا بهرام میرزا به دستور، بیت:
یكی باد رفتار سیاره سیرسبق برده در وقت رفتن زطیر، به انور نظر در آورده، به مراسم دعا و ثنا اقدام نموده بدین مدعا اكتفا فرمود:
ظفر بر یمین و یسار تو بادهمای سعادت شكار تو باد
ز تو شمع دولت بر افروختن «7»چو پروانه پیشت زما سوختن
چو دستان به كین آستین برزنیم‌به دست ستم خصم را سرزنیم شاه ستاره سپاه برادر خیرخواه را به نوازشات سرافراز ساخته، میسره را بدو مفوّض فرمود و متعاقب آن حضرت، امیر عالی شان جوهه سلطان تكلو كه مقدم امرا و معلم «8» همگنان بود، با فرزندان و اقوام قریب به هشت هزار [142] سوار جلد جرار برابر آمده زبان به مدح و ثنای خسرو سكندرشان گشود:
نبودی اگر دولتت چون همای‌نمی‌بود نام تو ظل خدای
بود شاه مردان هوادار توبه هر كار دولت بود یار تو
زمین و فلك تابع تخت تست‌یكی آستان دیگری تخت تست
زما بندگی بهر فرخندگی‌نیاید بجز شیوه بندگی
______________________________
(1)- م: القاس میرزا قاعده
(2)- ن: «چنانچه» ندارد
(3)- ن: «بیت» ندارد
(4)- ن: فرمودند
(5)- ن: «آن» ندارد.
(6)- ن: اتاق و
(7)- ب: افراختن
(8)- ب، م: مسلم
ص: 200 رضای خدا از رضایت شودزهی دولت ارجان فدایت شود بعد از آن قدوز «1» سلطان، تكلو با دو هزار سوار، پس از آن سایر امرای تكلو مثل الامه سلطان و غازی خان و غیرهما با عساكر خود به نظر «2» در آمده، قریب به پنجهزار نفر از تكلو «3» به قلم آمد و همراه شاهزاده القاس در میمنه لشكر ظفر اثر قرار یافتند. بعد از آن امرای عالی شان استاجلو مقدمهم عبد اللّه خان كه خواهرزاده خاقان صاحب‌قران بود با دو هزار جوان «4» به معركه درآمد:
ز مهرش كه در كین علامت بودنمودار صور قیامت بود
ز دشمن سپاهی ز خیلش تنی «5»ز آتش شراری ز خس خرمنی
نهنگان كه در خاك و خون خفته‌اندبه دریای تیغش فرو رفته‌اند
هزبر فلك صید نخجیر اوست‌زبال فرشته پر تیر اوست سلطان رستم توان گرز زرین بر دوش نهاده در برابر آن خسرو فریدون‌فر عرض حال بدین مقال ادا نمود «6»:
كه شاها سر ما فدای تو بادسپهر برین خاك پای تو باد
تویی صبح خورشید آخر زمان‌تویی آفتاب سپهر امان
چه دولت كه سویت ندارد گذارچه مقصود كان نامدت «7»در كنار
تو شمعی و ما همچو پروانه جمع‌كه خود را بسوزیم در پای شمع
بود كوه اگر دشمنت در حساب‌ز طوفان ما غرقه گردد در آب
گریبان دشمن بگیریم سخت‌فرود آوریمش ز بالای تخت بعد از آن، بدر خان و احمد سلطان صوفی اغلی و شاهقلی سلطان و برادرش شاه علی سلطان «8» و سایر امرای استاجلو به نظر اشرف درآمده از آن طایفه شانزده هزار سوار نامی به نظر عالی و قلم لشكر نویسان در آمده در میسره با شاهزاده بهرام میرزا قرار یافتند دیگر از امرای افشار «9» مقدم آن طایفه احمد سلطان كه مدت بیست سال در خراسان با طایفه طاغیه ازبكیه «10» در مرو و سرخس و مشهد مقدس و طوس و فراه و غیر هم مجادله نموده بود، با سه هزار سوار كماندار به نظر درآمده «11» الوند سلطان حاكم كوه كیلویه نیز با سه هزار سوار در صف دلاوران افشار پیوست.
______________________________
(1)- ب: قدور
(2)- م: عساكر به نظر
(3)- م، تكلویان
(4)- ب، م، ن: جوان نامی به نظر سامی در آمد: به جنببید خان ثریا اساس- سراسیمه شد آسمان از هراس. پس آنگاه منتشا سلطان با سه هزار جوان به معركه درآمد. ز مهرش ...
(5)- ن: منی
(6)- ن: بیت
(7)- ن: بایدت
(8)- ب، م، ن: «سلطان» ندارد
(9)- ن: «افشار» ندارد
(10)- ن: ازبكیه كه
(11)- ن: آمد
ص: 201
بعد از آن شاهرخ سلطان و «1» شاهقلی سلطان و تمور «2» سلطان «3» و سنجاب سلطان و بداق سلطان و حسن سلطان و مراد سلطان و شیر محمد سلطان و سوندوك «4» سلطان و سایر امرای «5» افشار قشون قشون در صف عساكر منصوره پیوستند. پس از آن امرای شاملو مثل آغزیوار «6» خان و تبرك سلطان و قرا سلطان و حسن سلطان و علی سلطان و محمود خان «7» مجموع نه هزار و یكصد و پنجاه سوار به قلم درآمد. بعد از آن امرای كوه پیكر فیل منظر ذو القدر مقدم ایشان غازی خان تواجی به معركه در آمده زبان به ادعیه صالحه [143] گشود «8»:
بود سوسن باغ من تیغ كین‌سپرهای گلگون گل آتشین
مرا جوشن آمد لباس حریربود از لباس حریرم كدیر
سنانم سر فتنه دارد دگربر آورده سر همچو ماه دوسر
ندارد سرم تاج زرین هوس‌تمنای من لطف شاهست و بس آنگاه شاهقلی خلیفه و علی سلطان و محمد سلطان و سایر امرای ذو القدر هشت هزار سوار نامدار به عرصه كارزار «9» پیوستند بعد از آن امراء جلادت شعار طایفه قاجار چون یعقوب سلطان و گوگجه سلطان و شاه علی سلطان و سایر امرای قاجار شش هزار دویست سوار در «10» نظم و قلم آمدند «11»:
همه غرق آهن زسر تا به پای‌خرامان شد آن كوه آهن ز جای «12»
زسم ستور و ز گرد سوارفلك بی‌مدار و زمین بی‌قرار پس از آن امرای موسیلو «13» مثل محمدی «14» بیك با هزار سوار و علی سلطان ذو الفقار كش و شمس الدین سلطان و حسن سلطان با دیگر امرای موسیلو «15» قریب به چهار هزار نفر به نظر در آمده در صف قرار گرفتند. دیگر از طوایف اویماقات* امرای چینی و تركمان و بایندریه و چگنی و كرد و عربگیر «16» لو كه این نسخه را عرصه تسطیر هر یك از آن سرداران نیست فوج فوج مانند موج به دیگران پیوستند «17».
دلیران لشكر خرامان به نازبه نظاره شان شاه را دیده باز
______________________________
(1)- ن: و تیمور سلطان و شاه علی سلطان حاكم كوه كیلویه نیز با سه هزار سوار در پیوست و سنجاب سلطان
(2)- م: تیمور
(3)- م: حاكم كوه كیلویه
(4)- م: سوكندی. ن: سوكثد. اوغورلو خان
(5)- ن: امرا قشون قشون با دو هزار سوار در صف
(6)- ب، م، ن: آغر تور. ن: اوغورلو خان
(7)- ن: سلطان
(8)- ن: گشوده بیت
(9)- ن: ابرار پیوسته
(10)- ن: به نظم و قلم
(11)- ن: بیت
(12)- ن: چو صورت كه گیرد در آئینه جای
(13)- م: موشلو. ن: موسلو
(14)- ب، م، ن: محمد
(15)- ن: موسلو
(16)- ن: عربگرلو
(17)- ن: بیت
ص: 202 ستوران خرامان چو كبك دری‌چو طاوس رعنا به جلوه‌گری
سنان زیور از رنگ والا گرفت‌ز برق آتش فتنه بالا گرفت پانزده «1» هزار و پانصد و پنجاه سوار نامی ازین طوایف به قلم آمد. بعد از آن اژ فرقه سادات و نقبا و علما و فضلا و مشایخ و قضات «2» و خدام ذوی الاحترام كه از مشاهد مقدسات آمده بودند قریب به چهار هزار نفس انفس مجتمع بودند حكم قضا نفاد عزاصدار یافت كه آن جماعت همراه صدور عظام بر همه كس مقدم باشند. پس آنگاه خواجه مظفر بتكجی كه خاقان صاحب‌قران او را به عمرو «3» معدی، كرب سلطان ملقب ساخته بودند با هیكلی عجیب و هیبتی غریب با هزار سوار كماندار از ولایت جرجان و ساری به میدان شجاعت و مردانگی درآمد «4»:
همای سعادت ز اوج قبول‌ز خیل محبان آل رسول
مظفر ز چرخ برین نام اوهمای ظفر سایه در دام او
شد از پرتو لطف احسان شاه‌پناه سلاطین عالم پناه* و طوطی زبان را به دعا و ثنای شاه ملایك سپاه گویا ساخت «5»:
كه ای شاه دین‌دار عالم پناه‌تویی بر شهان جهان پادشاه
سزاوار تخت سلیمان تویی‌فروزنده شمع دوران تویی «6»
سر سروران خاك راه تو بادفراز فلك تكیه‌گاه تو باد از بعضی استماع افتاد كه خواجه مذكور از غایت فربهی از سوار شدن عاجز بود «7» چنانچه چند كس او را به صد تشویق بر بارگیر سوار می‌نمودند. نظم «8»:
به هیكل قوی راست چون كوة قاف‌چو شیر غرین چابك اندر مصاف در آن معركه یكی از امرا زبان به طعن گشود كه شخصی را كه ده كس سوار نمایند او را به امارت و سرداری چه كار. این سخن به گوش خواجه فیل تن رسید گفت اگر چه ده كس باید كه سوارم كنند اما صد كس باید كه از اسبم فرود آرند. این حكایت به مسامع عزّ و جلال رسید باعث ازدیاد [144] مراحم بی‌دریغ گردید نسبت به خواجه سعید. بعد از آن از امیرزادهای نامدار مازندران مثل امیر شاهی خان و امیر تیمور سلطان هر دو برادر سید عالی نسب «9»،
یكی خود زرین به سر جلوه‌گربه آهنگ كین فتنه را كرده «10»سر
ز گیسو كمندان یكی بافته «11»وزان عالمی صید خود ساخته با دو هزار سوار به معركه درآمده شاه جم‌جاه از رؤیت «12» ایشان كه در كمال حسن و فصاحت
______________________________
(1)- م: پانزده و پانصد پنجاه هزار سوار نامی
(2)- ن: «و قضاوت و» ندارد
(3)- ن: «و» ندارد
(4)- ن: بیت
(5)- ن: بیت
(6)- ن: این بیت را ندارد
(7)- م: شد
(8)- ن: بیت
(9)- ن: بیت
(10)- ن: «ه» ندارد
(11)- ن: یافته
(12)- ن: رایت
ص: 203
بیان بودند، مبتهج و فرحان شده «1» ایشان را به نوازش پادشاهانه از ما سوی ممتاز ساخت و اسبهای مقرر پیشكشی را بدیشان شفقت «2» فرمود. پس از آن خواجه ترشیزی مثل مظفر سلطان و ضیاء الدین سلطان با هزار جوان كماندار در آن معركه آرمیدند. بعد از آن تبرائیان دین‌دار مقدمهم كبكی «3» سبزواری با چهار صد نفر «4» از تبراییان در آن میان جا گرفته بدین مقال مترنم بودند «5»:
برآورده دست دعا ماه و مهركه جایت دهد بر سریر سپهر
نجنبید كس بر خلافت زجای‌كه دهرش نیاورد سر زیر پای
ز كارت گشاید گره ماه و سال‌به انگشت و دندان نجوم و هلال
بود لطف حق شامل حال توفروزان بود شمع اقبال تو بعد از آن وزرا و مستوفیان و منشیان و سایر نویسندگان و محاسبان از اهل قلم یكهزار و هفتصد سوار به قلم آمد، طایفه «6» طایفه با تحفها و «7» پیشكش مناسب مراسم جان‌سپاری به تقدیم رسانیده، هر یك در محل خود قرار گرفتند. بعد از آن رای جهان‌آرای بر عرض عمله بیوتات كه هر یك «8» از ایشان نهنگان كارزار بودند پرتو التفات انداخت سه هزار و هشتصد «9» به قلم آمد. پس از آن فرمان لازم الاذعان به احضار قورچیان عظام و خواص «10» لشكر اسلام شرف نفاد یافت، دوراق بیك قورچی‌باشی كه در روز دیوان بر اكثر امرا و اركان مرتبه تفوق و تقدم داشت و «11» در مردی و صلابت و لشكرشكنی و شجاعت با رستم دستان همداستان «12» بودی با پنج هزار سوار نامدار از قورچیان دشمن شكار به معركه كارزار حاضر شدند:
بجنبید ازجا به عزّ و شكوه‌شكوهی كه از وی بلرزید كوه
به فر و شكوهی چو غرنده شیربه میدان در آمد هزبر «13»دلیر
پلنگان و شیران ملك عراق‌رسیدند هر یك به صد طمطراق قورچی باشی مشار الیه با یوزباشیان در برابر آمده زبان به شكر بی‌پایان گشودند: «14»
تو شاه جهانی و شاهی تراست‌مسلم ز مه تا به ماهی تراست
جهان را تویی سرور و شهریارترا شد میسر چتین روزگار
ترا «15»رای پیراست و بخت جوان‌چنین كارها در جوانی توان
تویی از پدر این زمان یادگاربه ذات تو دارد زمان افتخار
نباشد به یاری خلقت نیازترا لطف بی‌چون بود كارساز
______________________________
(1)- ن: شد
(2)- ن: بخشید
(3)- ن: كیكی سرداری
(4)- م: «نفر» ندارد
(5)- ن: بیت
(6)- ن: آن طایفه
(7)- م: «و» ندارد
(8)- ب، م، ن: هر یك در محل خود
(9)- ن: هشتصد نفر
(10)- م، ن: خواص و عوام
(11)- ن: «و» ندارد
(12)- ن: همدستان
(13)- ن: هزیز
(14)- ن: بیت
(15)- م، ن: بزاری به پیرست
ص: 204 زخود و سپر زیب و زینت كنیم «1»سر از جیب مردانگی بر كنیم «2» پس از آن شاه جم جاه بعد از مشاهده و ملاحظه قورچیان عظام در مقام تعریف در «3» آمده:
برار آست لب شاه گردون سریربه شیرین سخن‌های خاطرپذیر
كه ای پاك كیشان نیك اعتقادز بدكیشتان زردرویی مباد.
القصه از آن وقت كه كوكبه سلطان نیم روز [145] از سرحد مشرق «4» به سوی «5» مغرب فرو رفت «6» عساكر نصرت مآثر، فوجا بعد فوج و حزبا «7» بعد حزب، به ترتیب می‌گذشتند و هنوز ثلثی باقی بود كه رای عالم‌آرای چنان اقتصا فرمود «8» كه در آن شب با بخت بلند خود همنشینی نموده و در بیداری موافقت فرماید «9»، تا بقیه لشكر ظفر اثر به نظر انور «10» در آید. امرا علی صادر گشت كه مشعلها و فانوسها و شمعها برافروخته «11» در شب آن عرض به اتمام رسد «12». از كثرت مشاعل و شموع ملعات پرتو اسلحه «13» و قلماقی «14» و دروع، زمین از آسمان روشن‌تر بود بلكه آسمان از زمین استفاضه نور می‌نمود «15». قشون فشون از عساكر منصوره به نظر اشرف در آمده تا وقتی كه انتهای آن شب دراز بود.
شبی كم ز روز قیامت نبودچو روز قیامت علامت نبود
همه شب هزبران رستم پناه‌در اندیشه روز تا صبحگاه پادشاه «16» گیتی پناه امر فرمودند «17» كه غازیان رستم توان همچنیان بر ابلق دوران سواره بر جای خود استاده «18» تا صبح سعادت طالع گردد و خود به نفس نفیس ساعتی به استراحت مشغول گردید چون آفتاب عالم‌گیر از افق سپهر مسندیر علم بر كشید، خسرو خاوران بر باد پای فلك پیمای سوار شده «19»،
اسبی كه ندیده كس مثالش‌كوی مه و مهر پایمالش
بر خاك چو آب دلگشایی‌آتش نفسی و باد پایی
چون ابرش چرخ سربلندی‌هرموی زكاكلش كمندی
میدان ز قدوم او قدم‌گاه‌هرموش سنان چشم بدخواه
در سایه شاه عالم آرای‌بر سنگ بلا نیایدش پای،
______________________________
(1)- ب: كنند. ن: كنید
(2)- ب، م، ن: بر كنید
(3)- ن: «در» ندارد
(4)- م: مشرق و مغرب
(5)- ن: «سوی» ندارد
(6)- ن: رفنه
(7)- ن: «و حزبا بعد حزب» ندارد
(8)- م، ن: فرمودند
(9)- م، ن: فرمایند
(10)- ب: اشرف
(11)- ب، ن: افروختند
(12)- م، ن: رسید
(13)- ب: اصلحه
(14)- ن: قلماتی
(15)- ب، م، ن: نمود و
(16)- ن: شاه
(17)- م، ن: فرمود
(18)- ب، م، ن: ایستاده
(19)- ن: بیت
ص: 205
به ملاحظه آن جماعت زیاده از ثوابت و سیار اشتغال فرمودند و سپاه بی‌كران كه شمار به یكصد و بیست هزار سوار نامی كاری رسیده بود «1»، فوج فوج در محلی لایق و ترتیبی موافق كه «2» تواجیان عالی‌شان مقرر نموده بودند قرار یافتند «3».
جهان شكل صحرای محشر گرفت‌زمین و زمان شكل دیگر گرفت
صفیر نفیر از ثریا گذشت‌سر نیزه از عرش والا گذشت
ز شمع تفنگ آتش افروختندملك را چو پروانه پرسوختند
سرافیل صور بلا دردمیددم اندر دم نای محشر دمید رایات منصوره دایره‌وار گرد آن مركز پادشاهی و محیط انوار الهی را فرو گرفته شاه ستاره سپاه در میانه آن عساكر ظفر پناه بر روی آن النگ چون شاخ شكوفه در میانه سبزه به حركت در آمدند. خوبان ماه سیما و ساده رویان دلربا همه با «4» كاكلهای زرین غاشیه بندگی بر «5» دوش حلقه چاكری «6» در «7» گوش در ركاب ظفر انتسابش روان و جمیع برادران نامدار و امرای كامكار از عقب و جوانب در «8» آن به شكر بی‌پایان گذران «9» بودند تا محلی كه آفتاب عالم آرا به سرحد استوا رسید سایه همایون بر فرق جمیع مواكب* انداخته از آن مشاهده فارغ گشته مراجعت نمود و در پای چتر فلك‌سای قرار گرفته به قاعده «10» معمول سورن اللّه اللّه كشیدند چنانچه در سورن سوم «11» فریب چهارصد «12» هزار خلق از اردوی همایون و قریب پنج هزار تفنگ و صد و بیست ضرب‌زن و «13» فرنگی و جمیع نقاره‌خانهای خاصه و غیره از طبل و كوس و نفیر و كرنا «14» و گودم «15» به یكبار غلغله و ولوله [146] در عالم بالا و زلزله در زمین غبرا افكندند «16» و اسبها به شیهه كشیدن و شیران جنگی به جوشیدن* و سورون «17» اللّه اللّه متوجه فلك اطلس شد و گوش ساكنان عالم بالا از آن صدا كر گشت «18».
غریو نفیر از فلك برده هوش‌سرافیل بر چرخ بگرفت گوش
ز غریدن اژدر كرنای‌هژ بر فلك كرد گم دست و پای
زمار تفك مهره انگیختندز ابر بلا ژاله‌ها ریختند
ز بس سنگ رعد اندر آن قیل و قال‌چو لاله شده «19»زخنها در جبال «20»
______________________________
(1)- ب، م، ن: «بود» ندارد
(2)- ب، ن: كه موافق
(3)- ن: بیت
(4)- ب: «با» ندارد
(5)- م: برده
(6)- ن: بندگی
(7)- ن: بر
(8)- م: در آن لشكر
(9)- ن: گریزان
(10)- م: به قاعده سورن
(11)- ن: «در سورن سوم» ندارد
(12)- ب: چهار هزار از خلق اردوی. ن: سی چهل هزار سوار از خلق اردوی
(13)- ن: «و» ندارد
(14)- ن: كره‌نا
(15)- ن: گاودم
(16)- م: افكند
(17)- ن: سورن
(18)- ن: بیت
(19)- مز، م: شد
(20)- مز، ب، م: خیال
ص: 206 خروش ستوران و آواز كوس‌ز اقصای چین رفته «1»تا روم و روس
میان زمین و فلك از غبارچهانی دگر شد ز نو آشكار مدت یك شبانه روز از عساكر منصوره هیچكس راه به وثاق خود «2» نی برد و قریب به یك ماه جارجیان تفحص الاغان «3» گم شده می‌نمودند و از غرایب اوضاع آنكه در آن روز دشمن‌سوز جماعت ایلچیان ازبك كه هرگز چنین معركه مهیب ندیده بودند یكی بیخود از اسب افتاده «4» و دیگری راتب دست داده به دار البوار رفتند. این حكایت به مسامع عزّ و جلال رسید خاطر انور متبهج گردید و در همان روز جاسوسی از مرو شاهجان به اردوی همایون آمد از وی خبر گرفتند كه سلاطین ماوراء النهر و خانان ملك توران و خواقین دیار شرق از مرو شاهجان عرض عساكر خود گرفته یكصد و هفتاد هزار «5» سوار از تتاری و قلماقی و تركستانی و تورانی «6» «7» و خوارزمی و غیرهم به قلم آمده و سرداران ایشان چهل و پنج پادشاه نامدارند. و در مرو انتظار ایلچیان خود دارند كه هرجا كه محل محاربه تعیین نمایند عمل كنند. پادشاه حم جاه امر فرمود كه منشیان سخن آفرین و سخنوران سحرآئین در جواب كتابات سلاطین مذكوره مكاتیب در قلم آورده تسلیم ایلچیان نمایند و آن جماعت را مرخص ساخته روانه سازند و كتابتی دیگر به عبید خان نویسند كه باعث جمیع «8» فتنه‌ها و جمع لشكرها او بود و وی بر خلاف دیگر سن كه ادب را مسلوك داشته بودند عمل نموده كتابتی* مشتمل بر «9» توبیخ و «10» تهدید نوشته بود. مضمون جواب كتابت عبید آنكه:
«رعایای اكثر ممالك خراسان از خواص «11» و عوام «12» ایشان در رداءت «13» اعتقاد و مذهب باطل چون «14» با تو موافقند و تو ایشان را مسلمان اعتقاد كرده‌ای و خود را پادشاه مسلمان و مجاهد زمان می‌دانی، به كدام مذهب «15» از مذاهب اربعه شما خون مسلمانان را حلال و مال ایشان را مباح دانسته‌اند «16» و فساد با «17» زنان و فرزندان مسلمانان كردن و آن جماعت را غارت و اسیر كردن و در زیر قین «18» و شكنجه كشتن تجویز كرده‌اند با وجود این حال «19» از بدو نیك اهل «20» خراسان اغماض عین نموده از آنجا كه كمال عدالت و رعیت پروریست همیشه اركان دولت و اولیای این حضرت ابد پیوند ملاحظه تمام نموده باعث رفاهیت جمهور خواص و عوام این سرزمین كه قطعه‌ای
______________________________
(1)- ن: رفت. ب: «رفته» ندارد
(2)- ب: خو
(3)- ن: اولاغ
(4)- ب، م، ن: در افتاده
(5)- مز: «هزار» ندارد
(6)- ..............
(7)- م: طورانی. ن: ندارد حاشیه. مز: جواب كتابت عبید خان
(8)- ن: جمع
(9)- ن: بر تهدید
(10)- ب: «و» ندارد
(11)- ب: خاص
(12)- ن: عام
(13)- ب، م، ن: ردات
(14)- ن: «چون» ندارد
(15)- ب: مذهب باطل
(16)- م، ن: میدانی.
(17)- ن: بر
(18)- م، مر: فتن
(19)- م: «حال» ندارد
(20)- ب، م، ن: «اهل» ندارد
ص: 207
از خلد برین است بوده‌اند. الحال مدت مدیدست كه آن سلطنت شعار بی‌وقار «1» و بدنام كننده خواقین نامدار و آن باعث ننگ و عار خانان «2» عالی تبار كه به خر «3» دزدی و غله سوختن افتخار می‌نماید، [147] به كرات و مرات به مملكت خراسان آمده آتش نهب و تاراج و قتل و یغما در جهان انداخته و آیه «4» «یُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ «5»» یراسباب «6» مردمان خوانده و اهل و عیال مسلمانان را فساد نموده به اسیری برده بنای امور «7» آن ابلیس پرتلبیس بر «8» مكر و فریب «9» و حیله و تزویرست و همیشه به روباه بازی و نامردی فرار نمودن «10» و گریختن را شعار و دثار خود ساخته نه از «11» غضب خالق خایف «12» و نه از طعن خلایق شرمسار راه عناد و استكبار می‌پیماید و نواب همایون ما چند مرتبه از حد «13» دیار بكر و آذربایجان دفع اعدای روم نموده با لشكر گران متوجه خراسان شدیم و او همه وقت قرار بر فرار داده در برابر صولت این دولت تاب اقامت نداشته از مملكت خراسان «كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ «14»» بار ادبار بر خر بسته تا كنار آب آمویه گریخته «15» جایی نه ایستادند و درین ولا به زحمت بسیار و مشقت بی‌شمار جمیع سلاطین ماوراء- النهر و دشت قبچاق و تركستان را جمع كرده آمده‌اند ما نیز توكل كل «16» به حضرت دهنده بی‌منت نموده به ایلغار تمام چتر فلك سارا در النك جام برافراختیم و چون جمعی از ایلچیان از جانب خواقین عالی شان به درگاه همایون آمده بودند، لازم شد كه كمیت عساكر نصرت- مآثر را شاهد «17» ایشان نماییم بنابرین یكصد و بیست هزار سوار جرار به قلم عرض در آمده همان جنگ‌گاه جام را مضرب سرادقات جلال ساختیم. اگر داعیه سلطنت و مردی و دلاوری و شجاعت و «18» بهادری دارد «19» وعده محاربه و مجادله در النگ جام است «20»:
كه ای خان بن خان خاقان نژادمطیع تو كیخسرو و كیفباد
به جز آل احمد اولو الامر كیست‌سخن گفتن از بكر و از عمر چیست
جگر گوشه شاه مردان منم‌شه شیر دل میر میدان منم
رسودای شاهی تهی كن دماغ‌میفروز در روز «21»روشن چراغ
تو خان جهانی و خاقان منم‌تو مور ضعیف «22»و سلیمان منم
زمان تو شد نوبت من رسیدسحر رفت و صبح سعادت دمید
______________________________
(1)- م: بی‌وقا
(2)- ب: خاقان
(3)- ن: بجز
(4)- ن: ابهه
(5)- سوره 2 آیه 205
(6)- م، ن: ارباب
(7)- ب، م، ن: امور سلطنت
(8)- ن: «بر» ندارد
(9)- م، ن: «فریب» ندارد
(10)- م، ن: نموده
(11)- م: «از» ندارد
(12)- ن: «خایف» ندارد
(13)- م، ن: سرحد
(14)- سوره 74 آیه 51
(15)- م، ن: گریخته و
(16)- ب: «كل» ندارد
(17)- ب، م، ن: مشاهده
(18)- ن: «و» ندارد
(19)- ن: دارد و
(20)- ن: بیت
(21)- ن: روزنی من چراغ
(22)- م، ن: ضعیفی
ص: 208 قدم ساز از سر به پابوس مامشو ایمن از نعره كوس ما
خراسان بود رشك خلد برین‌بود اتفاق خلایق برین
نخواهم كه ملك چنان بر كمال‌ز یغمای تو رو نهد در زوال
ندارم طمع از تو مال و خراج‌نباشد به سیم و زرم احتیاج
بسست اینكه دینت شود دین مانه پیچی سر از دین و آیین ما
گراز تاج سر خم شوی بهره‌مندرسانم سرت را به چرخ بلند
درم را بزن سكه بر نام ماكه گردی سزاوار انعام ما
درین بیشه «1»ترك ادب كرده‌ای‌عفا اللّه خطایی عجب كرده‌ای
به تاراج ملكم كمین می‌كنی‌نمی‌ترسی از من كه این می‌كنی
سپاهم كه بود آن زمان بی‌شماریكی صد شد امروز و صد شد هزار
سپاهی كز و عالم آراستم‌شد افزون‌تر از هرچه میخواستم
بود یار من دولت تیز «2»من‌نشان «3» ظفر تیغ خونریز من
برآنم كه كشور ستانی كنم‌به فتح و ظفر همعنانی كنم
كنم زنده آیین و نام پدرز دشمن كشم انتقام پدر پس آنگاه ایلچیان ازبكان را به خلاع فاخره و نوازشات خسروانه سرافراز ساخته كبه خلیفه را كه در متانت اعتقاد و بهادری و در تشیع و صوفی‌گری مشهور بود، با هیكل [148] و هیبتی «4» عجیب و در بلندی قد و زخامت بدن و سطبری گردن نظیر خود نداشت، به ایلچی‌گری «5» مقرر فرمود و مكاتیب سلاطین را تسلیم وی نموده ششپری با معجری به او سپردند كه اگر عبید خان را دغدغه سلطنت و شهریاریست اینك ششپر و اگر در خیال گریختن و مكرر و حیله‌گریست اینك معجر. كبه خلیفه همراه ایلچیان ازبك متوجه مرو شد. جمیع سلاطین ازبكیه در منزل سلطان ابو سعید خان ولد كوجم «6» خان كه والی ممالك توران بود «7» حاضر بودند ایلچیان خود را طلب نموده همه با زیینتهای فاخره بدان معركه حاضر شده ابو سعید خان كه در باطن [با] شاه جم جاه در مقام محبت و مودت بود، اصلا به آمدن خراسان و محاربه نمودن با شاه گیتی ستان راضی نبود چون سلاطین اتفاق نموده بودند، در همراهی اظهار مخالفت نتوانست كردن وی متوجه ایلچیان شده پرسید كه درین مرتبه اردوی شاه و سپاه قزل‌باش را به اول چون دیدند «8» گفتند كه خیل و حشر لشكر قزل‌باش و كثرت یراق و اسباب حرب و ضرب‌زن و تفك دو برابر پارست «9». چون این حكایت معروض شد، عبید خان از روی قهر متوجه ایلچیان شده گفت ظاهرا
______________________________
(1)- ن: بسته
(2)- مز: تیر
(3)- ن: نشانی
(4)- ب: ذهتی. ن: ندارد
(5)- ن: با یك چندی
(6)- ب: لوحم
(7)- ن: بودند
(8)- ن: دیدی
(9)- م: بار اول است
ص: 209
كه شما از جانب قزل‌باش به رسالت آمده‌اید «1» و به قتل ایلچیان حكم فرمود. ابو سعید خان ازین جهت برآشفته گفت از قاعده سلطنت و لوازم ابهت دور می‌نماید كه جمعی را به واسطه «2» تحقیق امری به جایی فرستاده الحال كه آمده بیان واقعی به عرض رسانند «3» كشتنی می‌شوند. ایلچیان چون جانب داری ابو سعید خان را یافتند ایشان نیز در برابر در «4» آمده گفتند آنچه ما به عرض رسانیدیم كه لشكر قزل‌باش دو برابر پار و پیرارند، حقا كه درین مرتبه سیاهی لشكر پادشاه ایران و یراق و اسباب «5» حرب ایشان دو برابر جنگ جام است. ابو سعید خان به جانب سلاطین توران توجه نموده گفت چه صلاح می‌دانید. خانان ماوراء النهر مثل براق خان و عبد اللّه خان و عبد اللطیف خان و كسگن قره سلطان و گلدی محمد سلطان «6» و رشید خان و پیر محمد خان و دوست محمد خان و سونج محمد سلطان و عبد العزیز سلطان و عبد الرحیم سلطان و از سلاطین تتار و قزاق «7» آنها كه همراهی نموده بودند همچو قنقرات خان و بوبك «8» خان و قرا غوش خان، البرس «9» [خان] منكتای «10» خان و از پادشاهان خوارزم، بجوقه «11» (؟) خان، و قال خان و سلطان غازی و تنكری «12» بردی سلطان «13» و عمر غازی سلطان و اتك «14» سلطان «15» و بعضی از سلاطین دشت قیچاق آمده بودند كه به شرف اسلام مشرف نبودند همه به یكبار زبان به دعا و ثنا* گشوده گفتند ما را به لشكر قزل‌باش هیچ كاری و به مملكت ایشان، هیچ رجوعی نیست. غرض از آمدن و اتفاق نمودن ما محبت و متابعت خاقان زمان است. ابو سعید خان در جواب خانان عالی تبار فرمود كه محاربه و مقاتله با پادشاه قزل‌باش صورتی ندارد چرا كه او را به ماو مملكت ما هیچ نزاعی نیست و درین ولا بر كماهی حالات طوایف ازبكیه اطلاع یافته و قواعد محاربه و مقاتله و «16» طریق جنگ وریو [149] و «17» رنگ این گروه را دانسته در جنگ جام با وجود صغر سن و قلت «18» لشكر و بسیاری «19» لشكر «20» ما با قلیلی بر هشتاد خان و سلاطین دیار شرق غالب آمد «21» درین ایام با لشكر بسیار و حشر بی‌شمار آمده و بر اوضاع ما اطلاع یافته دلیر شده محاربه با ایشان مصلحت نیست.
تمامی خواقین تصدیق سخن ابو سعید خان نموده از آمدن نادم شدند و رفتند كه متفرق گردند.
ایلچیان ایشان به عرض رسانیدند كه پادشاه قزل‌باش ایلچی از جانب خود فرستاده، ابو سعید خان به احضار ایلچی* پادشاه* «22» ظفر كردار امر فرمود. كبه خلیفه به صولت تمام و هیبت
______________________________
(1)- ن: «ایدو» ندارد
(2)- ب، ن: «واسطه» ندارد
(3)- ن: رسانید
(4)- ن: «در» ندارد
(5)- ن: اسباب و
(6)- ب، م: خان
(7)- ب، م: قراق
(8)- ن: لویك خان
(9)- مز: البرس خوان
(10)- م، ن: مسكنای خان
(11)- م، ن: تحوفه خان
(12)- ن: تنكرلو بردی
(13)- ب: خان
(14)- ن: انك سلطان
(15)- م: سلطان و از سلاطین دشت قبچاق
(16)- م: «و» ندارد
(17)- ب: «و» ندارد
(18)- ن: قلب
(19)- ن: بسیار
(20)- ن: لشكری
(21)- م، ن: آمده
(22)- ب، م، ن: «پادشاه» ندارد
ص: 210
مالا كلام در مجلس سلاطین توران در آمد كه از مشاهده رفتار و وقار و صلابت و مهابت او طنطنه شجاعت رستم و دبدبه افراسیاب قدری نداشت و از دیدن تهور و تكبر او با زینت و زیوری كه داشت سلاطین ماوراء النهر مضطرب و متزلزل شده كه كبه خلیفه متوجه ابو سعید خان شد و تبلیغ رسالت به جای آورده كتابت اعلیحضرت شاه جم جاه را بوسیده «1» به دست خان داد. خان زمان از جای برخاسته شرایط تعظیم و تبجیل به جا «2» آورد، كتابت را مطالعه نموده در بغل گذاشت بعد از آن كتابت عبید خان را بوسیده به وی داد. ابو سعید خان چون بعضی از آن نامه را امرار «3» نظر «4» نموده «5» متبسم شد و كتابت را به دست عبید خان داد عبید لئیم، آن كتابت كریم را بعد از مطالعه شق فرمود. خلیفه «6» متهور اصلا بیم نكرده ششپر و معجر را بیرون آورده نزد عبید خان «7» بر زمین نهاد، و شرایط تبلیغ به جای آورد. عبید خان در غضب شده می‌خواست كه ششپر را بر خلیفه زند «8» و وی «9» را به قتل آورد «10»، خلیفه گفت كه ای خان من قطع سر كرده مرتكب آمدن شدم و قدم در میانه «11» صد و هفتاد هزار ازبك نهادم مرا از كشتن می‌ترسانی.
پادشاه و مرشد من مثل من صد و بیست هزار سوار همراه دارد كه كمترین آنها مرا به نظر در نمی‌آورند. «12» اگر مردی داری قدم پیش می‌باید نهاد و شرایط بهادری را پیش آورد. چون كبه خلیفه را آتش صوفی‌گری مشتعل شده بود، سخنان درشت به روی عبید خان گفت. ابو سعید خان درین اثنا از مجلس برخاسته «13» خلیفه را همراه برده «14» او را به خلعتها و نوازشات مسرور ساخت و كتابت را جواب نوشته به خلیفه پیغام داد كه سلام مرا به حضرت شاه عالم پناه برسان و بگوی كه اگر تقدیر آلهی بوده باشد بعد از ده روز دیگر ملاقات ما و شما در همان جنگ گاه «15» پارینه در النگ جام خواهد بود و چهارصد كس از خواص لشكر خود همراه كبه خلیفه نموده مقرر نمود كه او را* نزدیك به ولایت جام رسانیده مراجعت نمایند و چند اسب یابوبا «16» چند پوستین سمور انعام نمود «17». عبید خان هر چند سعی نمود به مكر و شعبده‌كاری از پیش نبرد «18» و سلاطین تا آخر آن روز كس «19» به یكدیگر فرستاده قرار به رفتن دادند. چون پاسی از شب درگذشت، تمامی آنها كوچ كرده به مقر خود در حركت آمدند و «20» تا صیح دمیدن گرفت همچو بنات النعش از هم پاشیده «21» اثری از ایشان در مرو شاهجان «22» نماند.
______________________________
(1)- به وسیله
(2)- ن: به جای
(3)- ن: امر
(4)- ن: «نظر» ندارد
(5)- م: «نموده» ندارد
(6)- ب، ن: «خلیفه» ندارد
(7)- ن: عبید خان آمده
(8)- ن: زده
(9)- ن: او
(10)- ن: آرد
(11)- ن: میان یكصد
(12)- ب، م: می‌آورند
(13)- نسخه‌ها: برخواسته
(14)- ن: برد
(15)- مز، ب، م: جنگاه
(16)- ن: و
(17)- ن: نموده
(18)- ب، م، ن: برد
(19)- ب، م، ن: كسی
(20)- ن: «و» ندارد
(21)- م: پاشاینده
(22)- ن: شاهیجان باقی
ص: 211
عبید خان بعد از رفتن سلاطین مذكور «1» دو روز در مرو توقف كرده جمیع رعایای مرو «2» كوچانیده باره و فصیل مرو را خراب كرده خایفا [150] خاسرا متوجه بخارا گردید «3». آنگاه جمعی «4» از ولایت خواف كه كلانتر ایشان شهاب «5» الدین احمد ارزنه بود مدت سی سال بود كه علم دوستی و دولت‌خواهی عبید خان را برمی‌افراشت و «6» املاك و اسباب و اقارب خود را گذاشته همه وقت مترصدمی «7» بود كه دارایی خراسان به عبید خان قرار گیرد، درین حال كه ازبكان مراجعت نمودند آن جماعت از لشكر ازبك گریخته در ویرانهای «8» مرو مختفی «9» بودند و با یكدیگر بیعت كرده كشتن و مردن را با خود قرار داده از اعمال «10» ناپسند خود شرمنده، همه شمشیرها در گردن «11» آویخته زبان به اعتذار و استغفار گشوده قریب به هفتاد نفر از ایشان به یكبار متوجه اردوی معلی شدند. قبل از آمدن این جماعت كبه خلیفه كه از رسالت برگشته بود و به عز بساط بوسی مجلس بهشت آئین سرافراز گشته حقایق احوال را كماهی به عرض رسانیده «12» جوهه سلطان گفت كه طریق ازبكیه آنست كه بعد از ارسال ایلچی دفعة بر سر «13» دشمن می‌روند «14». بی‌شك امشب «15» یا صباح لشكر ازبك به طریق سابق می‌رسند. شاه ستاره سپاه رایت اقتدار برافراخته مواكب گردون كواكب تمامی یراق بر خود آراسته التجا به آل طه و یس و اعتصام به حبل المتین اهل البیت طیبین و طاهرین نموده صف‌آرایی نمودند. اعلیحضرت «16» كیوان رفعت خود به نفس نفیس متوجه صفوف گشته میمینه و میسره و قلب را قرار دادند «17».
به سر بر زده چابكان یكه پردرختان و مرغان در آن جلوه‌گر
نشستند بر تازیان فوج فوج‌محیط تهور بر آمد بر اوج
یلان بر ستوران گردون شكوه‌پلنگان به جولان زبالای كوه
به پا كوفتن تازیان گزبن‌مرصع لجامان زرینه زین
همه رعد شیهه همه برق روبه یرفتار برده ز صرصر «18»گرو و آخر الامر شاه حم جاه سوای عسكری كه در صف و قلب قرار یافته بودند، چهل هزار سوار تعیین فرمودند «19» كه در میان پشتها و كوهها در كمین‌گاه بوده هرگاه كه قراولان و لشكر ازبكان ظاهر گردید بیرون آمده دمار از روزگار آن طایفه برآرند. پادشاه ظل آله چون صلابت و جلادت مواكب گردون مراكب را مشاهده نمود «20»، بعد از مراسم شكر آلهی امر فرمود كه در
______________________________
(1)- ن: مذكوره
(2)- ب، ن: مرو را
(3)- م، ن: گردیدند
(4)- ب: جمع
(5)- ن: شهاب احمد
(6)- ن: «و» ندارد
(7)- ن: «می» ندارد
(8)- ب: ویرانیهای
(9)- ن: مخفی
(10)- عمل
(11)- ن: به گردن
(12)- ن: رسانید
(13)- ن: از پی
(14)- ن: روند و
(15)- ب، ن: لشكر ازبك یا صباح به طریق سابق
(16)- م، ن: عالی حضرت
(17)- ن: بیت
(18)- م: سرسر
(19)- م، ن: فرموده
(20)- ب: نموده
ص: 212
آن شب هیچكس از پشت اسب به زیر نیامده ملاحظه شبیخون ازبكان نمایند. هنوز صباح نشده بود كه قراولان تاخته «1» در رسیدند كه اینك علامت سپاه مخالفان عیان گردید. پس از آن جمعی دیگر از چرخچیان آمده، خبر رسانیدند كه جمیع ازبكان متوجه دیار شرق «2» شدند و آن جماعت به مقتضای «لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا» «3»، هر یك از جنود بی‌وجود ایشان سر خود گرفته به جانبی رفتند و نسیم فتح و پیروزی از ریاض «إِنْ یَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ» «4» وزیدن گرفت و خواجه‌های خواف كه از غایت تسنن مدت مدید ترك وطن نموده اطاعت و فرمانبرداری ازبكان می‌نمودند، بر ایشان واضح گشته كه دیگر طایفه طاغیه ازبك را قوت مقابله و مجادله با عساكر منصوره نیست خود را به پایه سریر خلافت «5» مصیر در التگ جام رسانیده خواجه شهاب الدین احمد خوافی كه از محرمان عبید خارجی بود، حقیقت كما ینبغی به مسامع «6» عز و جلال بار یافتگان خلافت مكان رسانید «7» [151] و «8» اینكه درین مرتبه جانقی و اراده ایشان برین قرار گرفته بود كه درین مرتبه «9» تمامی مملكت خراسان و عراق و آذربایجان و فارس و كرمان و خوزستان را تا حدود ولایت روم در میانه یكدیگر قسمت نموده احیای دولت چنگیزی دهند و مردم هر بلاد كه سركشی نمایند قتل‌عام فرمایند. پادشاه ظل آله چون ملاحظه فرمود كه بی‌اعانت لشكر و سپاه آن جماعت خایب و خاسر و خاذل و منكوب مراجعت نمودند زبان به شكر بی‌پایان حضرت قادر بی‌چون و صلوات بر رسول سبحان «10» گشوده مضمون این مقال به اصحاب جاه و جلال و عساكر خجسته خصال ادا می‌فرمود. نظم «11»
همگی بر سریر حشمت و جاه‌كار ما از ایمه گردد راست
باطن صاحب الزمان زندش‌از كجی هر كه نیست با ما راست.
پادشاه جم‌جاه چند روزی كه در ولایت خراسان گذرانیدند، از آنجا متوجه دار السلطنه هرات گردیدند. ایالت آنجا را با منسوبات به برادر باجان برابر «12» خویش شاهراده مظفر لوا بهرام میرزا تفویض نموده «13»، غازی «14» خان ولد جركن حسن تكلو را كه از اعاظم امرای درگاه فلك اشتباه بود به لله‌گی نواب میرزایی تعیین فرمود «15» و رتق وفتق و قبض و بسط «16» جمیع امور ملكی و مالی آن مملكت را از كلی و جزوی به وی متعلق ساخت و وزارت خراسان «17» به خواجه امیر بیك* مهردار تفویض شد «18» و خواجه شجاع الدین محمود را وزیر نواب میرزایی گردانیدند. پس
______________________________
(1)- م، ن: ناحیه
(2)- ب: شرف
(3)- سوره 4 آیه 98
(4)- سوره 3 آیه 160
(5)- م، ن: «سریر خلافت» ندارد
(6)- ب، ن: «به مسامع» ندارد
(7)- ب، ن: رسانیده
(8)- ب: كه
(9)- مز: «درین مرتبه» ندارد
(10)- ب، ن: سبحانی
(11)- ن: بیت
(12)- ن: «باجان برابر» ندارد
(13)- م، ن: نمودند
(14)- ن: قاضی خان
(15)- م: فرمودند. ن: فرمود و
(16)- ب، م، ن: بست
(17)- ن: خراسان را
(18)- ب، ن: فرمودند
ص: 213
از فراغ خاطر اشرف از سرانجام مهام آن ممالك، در شانزدهم ماه ربیع الاول سنه مذكوره لوای عزیمت خسرو با حشمت از راه طبس گیلكی و رباط پشت بادام به دار العباده یزد فرمودند و چند روزی در آن بلده فاخره به سر برده به دار السلطنه اصفهان نزول اجلال فرمودند و قشلاق همایون در «1» آنجا شد «2»